eitaa logo
شهید گمنام
3.5هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
7هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری.. به افق دلهای بیقرار دلتون شکست التماس دعا🤲🤲 حی علی الصلاه التماس دعا🌹 اللهم_عجل_لولیک_الفرج
6412bab17d5352569875f10b_3943661450810087517.mp3
6.43M
زیارت امیرالمومنین علیه السلام در روز مبعث
در عملیات کربلای پنج که بسیار سخت بود، روزی علیرضا نوری را فراخواندند تا حکم قائم مقامی وزیر راه و جانشینی ریاست راه آهن کل کشور را به وی ابلاغ کنند. او نگاهی به فرستاده وزیر کرد و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا و در حالی که عذرخواهی می کرد، با یک دست که در بدن داشت و با کمک دندانش حکم را پاره کرد و گفت: اگر می‌خواستم در تهران باشم که به جبهه نمی‌‌آمدم. من با خدا معامله کرده‌ام. به وزیر بگویید من علیرضا نوری آنقدر در این بیابان‌ها می‌مانم تا شهید شوم. آن روز صبح وقتی می‌خواستیم از محل گردان حمزه در خط مقدم شلمچه به عقب بیاییم، کاظم ایرجی نشست پشت فرمان، من وسط و حاج آقا نوری هم سمت پنجره. همان موقع دشمن شروع کرد به گلوله باران روی جاده. معلوم بود با خمپاره ۶۰ خیلی دقیق دارد هدف هایش را می زند. هنوز خیلی از سنگر گردان مان دور نشد بودیم که یک گلوله نزدیک ماشین منفجر شد و یک ترکش از پشت، به ریۀ ایرجی خورد؛ نفس اش به خرخر افتاد و ماشین از حرکت ایستاد. حاج آقا نوری خیلی زود از ماشین پیاده شد، رفت سمت راننده، کاظم را هل داد سمت من و خودش پشت فرمان نشست. دنده یک را زد و رفت تو دنده ی دو. دشمن هم اطراف ما را سنگین می کوبید. انتظار داشتم ماشین سرعت بگیرد و توی جاده پیش برود، امّا دیدم، سرعتش کم شد، رفت به سمت کنار جاده و توی یک چاله انفجاری متوقف شد. گفتم: حاجی جان ؛ چرا پس، نمی ری؟ جوابی نشنیدم، نگاه کردم، دیدم سرش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابراهیم هادی خواب حضرت زهرا س را دید و ایشان فرمود برای دل ما روضه بخوان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باران ببارد ناگهان...💔 مهدی بیاید ناگهان😭😍 الهم_عجل_لولیک_الفرج پیشنهاد_دانلود حتما ببینید😢🥀
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن زمان تشیع و تدفینم گریه نکن زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت، مادرم گریه کن که اسلام در خطر است . شهید_سعید_زقاقی حجاب اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقاامام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
برادران بسیجى نقل مى‏کردند: گاهى وقت‌ها مى‏دیدیم که کفش‌هایمان واکس خورده است چون کسى را در بین نیروها براى این کار مورد نظر نداشتیم متعجب بودیم و به پیگیرى قضیه پرداختیم و بعد از مدت‌ها فهمیدیم که وقتى نیروها مى‏خوابند، شهید برونسى واکس برمى‏دارد و کفشهاى بچه‏ها را نگاه مى‏کند و هر کدام نیاز به واکس دارد را واکس مى‏زند.
🌷«امت ما باید بداند از بزرگترین خطراتی که انقلاب را تهدید می کند، آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط اصلی انقلاب، یعنی"خط امام" است. پس امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید.» شهید_محسن_وزوایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎙 همیشه بهترین آدمها اگر بدترین همراه‌ها را داشتند، شکست خوردند. آدم اگر میخواهد قله‌ی بلندی بخواهد برود، اگر همراهانش افراد هم وزن این قله نباشند، در راه زمین گیرش میکنند. اما اگر آدمهای همراه این راه، افرادی بودند که نه تنها قله را می‌پیمایند، بلکه آدم را هم میگیرند میبرند همراه خودشان، انسان احساس اطمینان میکند. شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
نوجوان که بود ساواک دستگیرش کرد رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست... اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملا غیر بهداشتی بود!! به سید حسین گفتم :« چه چیزی لازم داری برات بیارم؟ گفت :« فقط یک جلد مسلط به قرآن، معتقد و عامل به آموزه های قرآنی بود هویزه هم که شهید شد، در میان پیکر شهدا از قرآن جیبی اش شناسایی‌ اش کردیم... شهید_حسین_علم_الهدی
🔸‌اینطوری از مردم میشم...🔸 🟡‌اوایل انقلاب بود. ابراهیم در کمیته مشغول فعالیت بود. من به کمیته ای که ابراهیم در آنجا مشغول فعالیت بود رفتم. 🔵چند اتاق کنار هم بود و در هر اتاق یک میز قرار داشت و مسئولین کمیته پشت میز جوابگوی مردم بودند. 🟢وارد اتاق ابراهیم شدم. برخلاف اتاق ها میز کار پشت سرش بود و صندلی جلوی میز قرار داشت. صندلی مراجعین هم روبه روی صندلی ابراهیم بود. 🟣پرسیدم اینجا چرا فرق داره؟! گفت: پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد و اینطوری از مردم میشم. برای همین صندلی خودم رو آوردم اینطرف تا به مردم نزدیک تر باشم! 📚سلام بر ابراهیم۲ 《