eitaa logo
شهید گمنام
3.9هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
100 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهی یک بار بچه های مدرسه ی جبل عامل را جمع می کرد می رفتند و زباله های شهر را جمع می کردند. می گفت: با این کار هم شهر تمیز می شود هم غرور بچه ها می ریزد. @shahid_gomnam15
اگر میخوای سرباز امام زمان (عج) باشی، باید توانایی هات رو بالا ببری. شیعه باید همه فن حریف باشه و از همه چی سر در بیاره. @shahid_gomnam15
می گفت: من یک چیزی فهمیده ام. خدا، شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بوده اند. @shahid_gomnam15
آقا مصطفی همیشه به مادرش می گفت: دعا کن موثر باشم، شهید شدن و نشدن زیاد مهم نیست..! @shahid_gomnam15
کسانی هستند،که‌برای‌خداودر‌ راهِ‌خدا منتظرِ‌آن‌‌حضرت‌باشند؛ نه‌برای‌برآوردن‌حاجات‌شخصیِ‌خود. 📚 درمحضربھجت، ج۲، ص۱۸۷ @shahid_gomnam15
این دنیا با تمامی زیبایی ها و انسان های خوب و نیکو، محل گذر است نه وقوف و ماندن، و تمامی ما باید برویم و راه این است. دیر یا زود فرقی نمی کند اما چه بهتر که زیبا برویم... @shahid_gomnam15
رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز. از دانشگاه های فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت. می توانست برود دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی می توانست یک رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بدهد و توجیه کند که می روم پزشک می شوم و بعدش هم خدمت به مردم! اما به همه این ها پشت پا زد و برای حفظ کشور ماند... @shahid_gomnam15
«⁦✿» مِہـرَت‌بہ‌دِلَم‌نِشَست‌وَدِلَم‌رَنـگ‌وبـوگِرِفت...✨(: 🌱/ ♥️
🌷 کتاب ( کتاب مخفی ) 🌷 ماهان ترسیده و مبهوت به انعکاس تصویر خود در شمشیر نگاه می کند . سوار ادامه میدهد : _ بگو میان دست هایم چه می بینی ؟ ! ماهان سرش را بالا می آورد و به سوار نگاه می کند . _ رحم کن ! سوار نوک شمشیر را به پیشانی ماهان می چسباند . _ بگو میان دست ها چه می بینی ؟! ماهان آب دهانش را قورت می دهد و با اونا و ترس می گوید : _ شمشیری برهنه می بینم ! سوار لبخندی می زند و می گوید : _ این شمشیر نیست ! این فرشته مرگ توست ! خوب و سیر نگاهش کن ! تقدیر نویسان تقدیر تو را بر این فولاد صیقل خورده نوشته اند ! می خندد . برابر ماهان زانو می زند . توی چشم های ترسیده ماهان نگاه می کند و می گوید : _ تو را از تقدیر گریزی نیست ! ماهان با ترس می پرسد : _ به کدام گناه باید بمیرم ؟ ! سوار با تامل نگاهش می کند ‌. _ کدام گناه ؟ آیا تو نبودی که پشت آن تخته سنگ جاسوسی ما را می کردی ؟! ماهان سرش را عقب می برو تا از تیزی شمشیر در امان بماند . _ جاسوسی ؟! مات و مبهوت به سوار نگاه می کند و ادامه می دهد : _ به خدای محمد سوگند که من پیش از شما آنجا بودم ! خسته از راهی دراز رسیده بودم و سر بر خاک نهاده بودم تا بلکه پاهایم قوت بگیرد ! نفهمیدم چه وقت خوابم برد ! صدای شما بیدارم کرد ! سوار از برابر ماهان بر می خیزد . هنوز شمشیرش را طرف ماهان نگه داشته . _ راست بگو تا دلم رحم آید . حقیقت واقعه را روایت کن تا شاید سرت را از تنت جدا نکنم! آیا چیزی از حرف های ما شنیدی؟! حتی واژه ای کوتاه ! ماهان ترسیده شانه بالا می اندازد . _ شنیدم که از محمد سخن می گفتید ! ادامه دارد ... @shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 سوار با رضایت سری تکان می دهد . _ پس آن چه نباید شنیده ای ! در تمام عمرت حتی برای لحظه ای به خیالت خطور کرد که روزی گوش هایت قاتلت باشند ؟! ماهان در ترس و سکوت نگاهش می کند . سوار میگوید: _ باید زبانت را برید و گردنت را زد ! سرش را میان برهوت می چرخاند تا مطمئن شود کسی نگاهشان نمی کند . کمی دورتر ، اسب دور خود می چرخد و شیهه می کشد . سوار نیم نگاهی به اسب می اندازد . ماهان با التماس میگوید : _ مرا نکش ! در کشتن بی گناهان افتخاری نیست !سوار نگاهش می کند و می گوید: _ قاتل تو من نیستم . قاتلت گوش های توست که اسرار مخوفی را شنیده ! شمشیر را از این دست به آن دست می دهد . _ ما برای قتل محمد نقشه می کشیدیم و تو بی تردید تمام آن چه گفته ایم را شنیده ای ! ماهان حرفی برای گفتن ندارد . سوار توی چشم های ماهان خیره می شود. _ تو عرب نیستی ! رنگ این چشم ها رنگ چشم های اهالی حجاز نیست ! ماهان سری تکان می دهد و می گوید : _ ایرانی ام ! سوار سری تکان می دهد و یکدفعه نگاهش متوجه چیزی زیر جامه ماهان می شود . با نوک شمشیر جامه اش را کنار زده و می گوید : _ این که میان جامه ات پنهان کرده ای چیست ؟! ماهان دست به پهلو می برو و کیف چرمی را بیرون می کشد .‌ _ چیز مهمی نیست! کیف را بر خاک می اندازد . سوار خم شده و کیف را بر می دارد . نیم نگاهی به ماهان و کیف می اندازد . آرام در کیف را باز می کند و کتابی را از درونش بیرون می کشد . کیف چرمی خالی را به طرفی پرت می کند و کتاب را ورق می زند . چیزی از خطوط و نوشتار کتاب نمی فهمد . به ماهان نگاه می کند و می پرسد : _ این خط و قلم پارسیان است ؟! ماهان سری به نشانه تایید تکان می دهد . سوار کنجکاو می پرسد : _ در این کتاب چه نوشته شده؟! _ تاریخ ، شرح وقایع ایام. من تاریخ نویسم . @shahid_gomnam15
دوستان عزیز! شما را قسم به خدا که راه امام حسین (ع) را که راه عاقبت به خیری و مهمترین کار است، ادامه دهید.. حسین گونه زندگی کنید که تمام عاقبت به خیری در همین راه است.. همیشه یاد و خاطره ی شهدا را زنده نگه دارید. چون شهدا همیشه زنده اند و من وجود آن ها را در زندگیِ خود همیشه احساس می کردم.. @shahid_gomnam15