ماهی یک بار بچه های مدرسه ی جبل عامل را جمع می کرد می رفتند و زباله های شهر را جمع می کردند. می گفت: با این کار هم شهر تمیز می شود هم غرور بچه ها می ریزد.
#شهید
#دکتر
#مصطفی_چمران
@shahid_gomnam15
اگر میخوای سرباز امام زمان (عج) باشی، باید توانایی هات رو بالا ببری. شیعه باید همه فن حریف باشه و از همه چی سر در بیاره.
#شهید
#روح_الله_قربانی
@shahid_gomnam15
می گفت: من یک چیزی فهمیده ام. خدا، شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بوده اند.
#شهید
#مدافع_حرم
#محمود_رضا_بیضایی
@shahid_gomnam15
آقا مصطفی همیشه به مادرش می گفت: دعا کن موثر باشم، شهید شدن و نشدن زیاد مهم نیست..!
#شهید
#مدافع_حرم
#سید_مصطفی_صدرزاده
@shahid_gomnam15
#امام_زمان
#تلنگر
کسانی#منتظر #فرج هستند،کهبرایخداودر راهِخدا
منتظرِآنحضرتباشند؛
نهبرایبرآوردنحاجاتشخصیِخود.
📚 درمحضربھجت، ج۲، ص۱۸۷
@shahid_gomnam15
این دنیا با تمامی زیبایی ها و انسان های خوب و نیکو، محل گذر است نه وقوف و ماندن، و تمامی ما باید برویم و راه این است. دیر یا زود فرقی نمی کند اما چه بهتر که زیبا برویم...
#شهید
#مدافع_حرم
#رسول_خلیلی
@shahid_gomnam15
رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز. از دانشگاه های فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت. می توانست برود دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی می توانست یک رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بدهد و توجیه کند که می روم پزشک می شوم و بعدش هم خدمت به مردم! اما به همه این ها پشت پا زد و برای حفظ کشور ماند...
#شهید
#مهدی_زین_الدین
@shahid_gomnam15
«✿»
مِہـرَتبہدِلَمنِشَستوَدِلَمرَنـگوبـوگِرِفت...✨(:
#شهیدانہ🌱/ #داداشابراهیم♥️
🌷 کتاب ( کتاب مخفی ) 🌷
#قسمت_سوم
ماهان ترسیده و مبهوت به انعکاس تصویر خود در شمشیر نگاه می کند . سوار ادامه میدهد :
_ بگو میان دست هایم چه می بینی ؟ !
ماهان سرش را بالا می آورد و به سوار نگاه می کند .
_ رحم کن !
سوار نوک شمشیر را به پیشانی ماهان می چسباند .
_ بگو میان دست ها چه می بینی ؟!
ماهان آب دهانش را قورت می دهد و با اونا و ترس می گوید :
_ شمشیری برهنه می بینم !
سوار لبخندی می زند و می گوید :
_ این شمشیر نیست ! این فرشته مرگ توست ! خوب و سیر نگاهش کن ! تقدیر نویسان تقدیر تو را بر این فولاد صیقل خورده نوشته اند !
می خندد . برابر ماهان زانو می زند . توی چشم های ترسیده ماهان نگاه می کند و می گوید :
_ تو را از تقدیر گریزی نیست !
ماهان با ترس می پرسد :
_ به کدام گناه باید بمیرم ؟ !
سوار با تامل نگاهش می کند .
_ کدام گناه ؟ آیا تو نبودی که پشت آن تخته سنگ جاسوسی ما را می کردی ؟!
ماهان سرش را عقب می برو تا از تیزی شمشیر در امان بماند .
_ جاسوسی ؟!
مات و مبهوت به سوار نگاه می کند و ادامه می دهد :
_ به خدای محمد سوگند که من پیش از شما آنجا بودم ! خسته از راهی دراز رسیده بودم و سر بر خاک نهاده بودم تا بلکه پاهایم قوت بگیرد ! نفهمیدم چه وقت خوابم برد ! صدای شما بیدارم کرد !
سوار از برابر ماهان بر می خیزد . هنوز شمشیرش را طرف ماهان نگه داشته .
_ راست بگو تا دلم رحم آید . حقیقت واقعه را روایت کن تا شاید سرت را از تنت جدا نکنم! آیا چیزی از حرف های ما شنیدی؟! حتی واژه ای کوتاه !
ماهان ترسیده شانه بالا می اندازد .
_ شنیدم که از محمد سخن می گفتید !
ادامه دارد ...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_چهارم
سوار با رضایت سری تکان می دهد .
_ پس آن چه نباید شنیده ای ! در تمام عمرت حتی برای لحظه ای به خیالت خطور کرد که روزی گوش هایت قاتلت باشند ؟!
ماهان در ترس و سکوت نگاهش می کند . سوار میگوید:
_ باید زبانت را برید و گردنت را زد !
سرش را میان برهوت می چرخاند تا مطمئن شود کسی نگاهشان نمی کند . کمی دورتر ، اسب دور خود می چرخد و شیهه می کشد . سوار نیم نگاهی به اسب می اندازد . ماهان با التماس میگوید :
_ مرا نکش ! در کشتن بی گناهان افتخاری نیست !سوار نگاهش می کند و می گوید:
_ قاتل تو من نیستم . قاتلت گوش های توست که اسرار مخوفی را شنیده !
شمشیر را از این دست به آن دست می دهد .
_ ما برای قتل محمد نقشه می کشیدیم و تو بی تردید تمام آن چه گفته ایم را شنیده ای !
ماهان حرفی برای گفتن ندارد . سوار توی چشم های ماهان خیره می شود.
_ تو عرب نیستی ! رنگ این چشم ها رنگ چشم های اهالی حجاز نیست !
ماهان سری تکان می دهد و می گوید :
_ ایرانی ام !
سوار سری تکان می دهد و یکدفعه نگاهش متوجه چیزی زیر جامه ماهان می شود . با نوک شمشیر جامه اش را کنار زده و می گوید :
_ این که میان جامه ات پنهان کرده ای چیست ؟!
ماهان دست به پهلو می برو و کیف چرمی را بیرون می کشد .
_ چیز مهمی نیست!
کیف را بر خاک می اندازد . سوار خم شده و کیف را بر می دارد . نیم نگاهی به ماهان و کیف می اندازد . آرام در کیف را باز می کند و کتابی را از درونش بیرون می کشد . کیف چرمی خالی را به طرفی پرت می کند و کتاب را ورق می زند . چیزی از خطوط و نوشتار کتاب نمی فهمد . به ماهان نگاه می کند و می پرسد :
_ این خط و قلم پارسیان است ؟!
ماهان سری به نشانه تایید تکان می دهد . سوار کنجکاو می پرسد :
_ در این کتاب چه نوشته شده؟!
_ تاریخ ، شرح وقایع ایام. من تاریخ نویسم .
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
دوستان عزیز! شما را قسم به خدا که راه امام حسین (ع) را که راه عاقبت به خیری و مهمترین کار است، ادامه دهید.. حسین گونه زندگی کنید که تمام عاقبت به خیری در همین راه است.. همیشه یاد و خاطره ی شهدا را زنده نگه دارید. چون شهدا همیشه زنده اند و من وجود آن ها را در زندگیِ خود همیشه احساس می کردم..
#شهید
#مدافع_حرم
#سید_میلاد_مصطفوی
@shahid_gomnam15