5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «غافلگیری مومنین»
⁉️ظهور بَغْتَه و ناگهانی اتفاق میافتد...
👤اساتید #پناهیان و #شجاعی
@shahid_gomnam15
من آماده ام هزاربار برای سید علی خامنه ای بمیرم و زنده شوم و باز هم در رکاب ولی فقیه باشم. دستور مقام معظم رهبری باید عملی شود.
فرازی از وصیت نامه شهید
#شهید
#مدافع_حرم
#جواد_محمدی
@shahid_gomnam15
هدایت شده از شهید اسماعیل دقایقی
هم اکنون مراسم گرامیداشت سی وششمین سالگرد سرلشکر شهید اسماعیل دقایقی و شهدای شهرستان امیدیه
گلزار شهدای شهرستان امیدیه
#شهید_اسماعیل_دقایقی #سالگرد_شهادت
@shahiddaghayeghi
همیشه روی لبش لبخند بود. نه از این بابت که مشکلی ندارد. من خبر داشتم که او با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم می کرد. اما هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید: مومن شادی هایش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش می باشد. همه ی رفقای ما او را به همین خصلت می شناختند. از طرفی بسیار هم بذله گو و اهل شوخی و خنده بود. رفاقت با او هیچ کس را خسته نمی کرد. در این شوخی ها نیز دقت می کرد که گناهی از او سر نزند. یادم هست هر وقت خسته می شدیم، هادی با کار ها و شیطنت های مخصوص به خود، خستگی را از جمع ما خارج می کرد.
#شهید
#مدافع_حرم
#هادی_ذوالفقاری
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_پنجم
سوار سری تکان می دهد و نگاهی به ماهان می
اندازد و کتاب را ورق می زند. ماهان می گوید :
_ پدرم و پدرش و پدران پدرش کاتب بودند . همگی وقایع روزگار می نوشتند .
سوار کتاب را می بندد و بر خاک می اندازد و مشکوک و با تردید به ماهان نگاه می کند.
_ توی این کتاب از کدام وقایع نوشتی ؟!
ماهان از تردیدی که توی نگاه سوار افتاده می ترسد . می گوید :
_ از تمام روز هایی که گذرنده ام . از آن روز که وارد مدینه شدم و محمد را دیدم ، تا امروز !
سوار با چشم های غضب آلود نگاهش می کند و می پرسد:
_ از آخرین حج محمد وآن واقعه که در برکه غدیر اتفاق افتاد نیز نوشته ای ؟!
ماهان سری تکان می دهد .
_ آری
سوار می گوید :
_ تو از آن چیزی که می پنداشتم خطرناک تری!
خم می شود و کتاب را از میان دستان ماهان بیرون می کشد و صحفه ای را باز می کند و کتاب را به دست ماهان می دهد .
_ بخوان .
ماهان ترسیده کتاب را گرفته و به سوار نگاه می کند . نمی داند چه باید کند . سوار شمشیرش را به طرفش دراز می کند و فریاد می زند :
_ گفتم بخوان . این صحفه را بخوان .
ماهان شروع می کند به خواندن :
_ در این سفر خاندان محمد نیز ما را همراهی می کردند . دخترش فاطمه ، پسرانش حسن و حسین ،همسرش علی و سایر همسران محمد . پیداست که محمد الفت و مهربانی زیادی به پسر عمویش علی دارد . از آن جهت که هم او را داماد خود ساخته و هم همیشه کنار علی راه می رود و کنار علی می نشیند و با علی غذا می خورد و با علی هم صحبت می شود . من هنوز نتوانستم رخسار فاطمه را ببینم . پیرمردی که در سفر همراهم بود ، می گفت رخسار فاطمه را هیچ مردی ندیده است ! از وادی( عرق الظبیه ) و (روحا) گذشتیم . نماز عصر را در (منصرف) پشت سر محمد خواندیم . هنگام نماز مغرب ...
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
🌷کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_ششم
سوار خم می شود و کتاب را از دست ماهان می گیرد و چند بار ورق می زند و دوباره آن را به ماهان بر می گرداند.
_ اینجا را بخوان .
ماهان سری به نشانه تسلیم تکان داده و شروع می کند به خواندن :
_ عده ای که پیاده بودند از دشواری راه گلایه کردند . گلایه ها به گوش محمد رسید . رو به جماعت کرد و گفت : اگر اسب و الاغ و شتری داشتیم به شما می دادیم و دریغ نمی کردیم . اما جز اینها که بر آن سواریم، هیچ نداریم . آن گاه خودش همراه با علی از شترانشان پایین آمدند و گفتند : هر کس بخواهد می تواند بر شتر ما سوار شود ! هیچ کس نپذیرفت . علی مقدار زیادی از راه را پیاده پا به پای مردمان رفت و با آن ها هم صحبت شد . زبانش شیرین بود و نگاهش مهربان بود و صدایش گرم . هم صحبتی با او جذاب بود . روز پنجشنبه به وادی (ابوا) رسیدیم . محمد سر قبر زنی به نام آمنه که مادرش بود ، نشست و گریست ! روز جمعه از (جحف) عبور کردیم . پیرمردی داستانی درباره مادر محمد و پدرش عبدالله تعریف کرد . داستان از این قرار بود که ...
سوار با شمشیرش بر کتاب می زند و آن را به طرفی پرت می کند . ماهان ترسیده عقب می رود . سوار با خشم می گوید :
_ آیا از آن لحظه که محمد دست علی را بالا برو نیز نوشته ای ؟!
ماهان ترسیده سری به نشانه تایید تکان می دهد. سوار نا باور می پرسد :
_ از آن جا که گفت :(من کنت مولا فهذا علی مولا) نیز نوشته ای ؟!
ماهان سری تکان می دهد.
ادامه دارد ...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
۞قرار جمعه شب هامون #دعاے_کمیل
🎙حاج مهدی رسولی
اللهماغفرلیکلذنبٍاذنبته
خدایابیامرزمراهرگناهیکهکردم
✨|#شبجمعه🌷"
التماس دعا 🤲
اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ
@shahid_gomnam15