eitaa logo
شهید گمنام
3.6هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
7.4هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 سوار سری تکان می دهد و نگاهی به ماهان می اندازد و کتاب را ورق می زند. ماهان می گوید : _ پدرم و پدرش و پدران پدرش کاتب بودند . همگی وقایع روزگار می نوشتند . سوار کتاب را می بندد و بر خاک می اندازد و مشکوک و با تردید به ماهان نگاه می کند. _ توی این کتاب از کدام وقایع نوشتی ؟! ماهان از تردیدی که توی نگاه سوار افتاده می ترسد . می گوید : _ از تمام روز هایی که گذرنده ام . از آن روز که وارد مدینه شدم و محمد را دیدم ، تا امروز ! سوار با چشم های غضب آلود نگاهش می کند و می پرسد: _ از آخرین حج محمد وآن واقعه که در برکه غدیر اتفاق افتاد نیز نوشته ای ؟! ماهان سری تکان می دهد . _ آری سوار می گوید : _ تو از آن چیزی که می پنداشتم خطرناک تری! خم می شود و کتاب را از میان دستان ماهان بیرون می کشد و صحفه ای را باز می کند و کتاب را به دست ماهان می دهد . _ بخوان . ماهان ترسیده کتاب را گرفته و به سوار نگاه می کند . نمی داند چه باید کند . سوار شمشیرش را به طرفش دراز می کند و فریاد می زند : _ گفتم بخوان . این صحفه را بخوان . ماهان شروع می کند به خواندن : _ در این سفر خاندان محمد نیز ما را همراهی می کردند ‌. دخترش فاطمه ، پسرانش حسن و حسین ،همسرش علی و سایر همسران محمد . پیداست که محمد الفت و مهربانی زیادی به پسر عمویش علی دارد . از آن جهت که هم او را داماد خود ساخته و هم همیشه کنار علی راه می رود و کنار علی می نشیند و با علی غذا می خورد و با علی هم صحبت می شود . من هنوز نتوانستم رخسار فاطمه را ببینم . پیرمردی که در سفر همراهم بود ، می گفت رخسار فاطمه را هیچ مردی ندیده است ! از وادی( عرق الظبیه ) و (روحا) گذشتیم . نماز عصر را در (منصرف) پشت سر محمد خواندیم . هنگام نماز مغرب ... ادامه دارد... @shahid_gomnam15
🌷کتاب (کتاب مخفی) 🌷 سوار خم می شود و کتاب را از دست ماهان می گیرد و چند بار ورق می زند و دوباره آن را به ماهان بر می گرداند. _ اینجا را بخوان . ماهان سری به نشانه تسلیم تکان داده و شروع می کند به خواندن : _ عده ای که پیاده بودند از دشواری راه گلایه کردند . گلایه ها به گوش محمد رسید . رو به جماعت کرد و گفت : اگر اسب و الاغ و شتری داشتیم به شما می دادیم و دریغ نمی کردیم . اما جز اینها که بر آن سواریم، هیچ نداریم . آن گاه خودش همراه با علی از شترانشان پایین آمدند و گفتند : هر کس بخواهد می تواند بر شتر ما سوار شود ! هیچ کس نپذیرفت . علی مقدار زیادی از راه را پیاده پا به پای مردمان رفت و با آن ها هم صحبت شد . زبانش شیرین بود و نگاهش مهربان بود و صدایش گرم . هم صحبتی با او جذاب بود . روز پنجشنبه به وادی (ابوا) رسیدیم . محمد سر قبر زنی به نام آمنه که مادرش بود ، نشست و گریست ! روز جمعه از (جحف) عبور کردیم . پیرمردی داستانی درباره مادر محمد و پدرش عبدالله تعریف کرد . داستان از این قرار بود که ... سوار با شمشیرش بر کتاب می زند و آن را به طرفی پرت می کند . ماهان ترسیده عقب می رود . سوار با خشم می گوید : _ آیا از آن لحظه که محمد دست علی را بالا برو نیز نوشته ای ؟! ماهان ترسیده سری به نشانه تایید تکان می دهد. سوار نا باور می پرسد : _ از آن جا که گفت :(من کنت مولا فهذا علی مولا) نیز نوشته ای ؟! ماهان سری تکان می دهد. ادامه دارد ... @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
۞قرار جمعه شب هامون 🎙حاج مهدی رسولی اللهم‌اغفرلی‌کل‌ذنبٍ‌اذنبته خدایابیامرز‌مرا‌هرگناهی‌که‌کردم ✨|🌷" التماس دعا 🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شهید اسماعیل دقایقی
📺 هم اکنون پخش زنده سی و ششمین سالگرد سرلشکر شهید اسماعیل دقایقی از شبکه خوزستان... @shahiddaghayeghi