داشت محوطه رو آب و جارو میکرد. به زحمت جارو رو ازش گرفتم. ناراحت شد و گفت: اجازه بده خودم جارو کنم اینجوری بدیهای درونم هم جارو میشه. کار هر روز صبحش بود ، کار هر روز یک فرمانده لشکر.
شهید_محمد_ابراهیم_همت🕊
@shahid_gomnam15
کسی که تو هیئت سینه میزنه
خیلی کار بزرگی نمیکنه .
کسی که سینه میزنه فقط یه سینه زنه ،
شیعه مرتضی علی باید
عشق باشه و با رفتارش ثابت کنه .
[ شهید مصطفی صدرزاده ]
@shahid_gomnam15
میگفت:
چشمیکهبهحرامعادتکنه،
خیلیچیزهاروازدستمیده.
مثلا...شهادت:))💔
شهیدانه
@shahid_gomnam15
شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی روحش شاد و یادش گرامی 🌹
شادی روح شهدا صلوات.📿
@shahid_gomnam15
پسرم؛ تو به اندازه کافی جبهه رفتی. دیگه نرو؛ بزار اونایی برن که تا حالا نرفتن.❌
⚘چیزی نگفت و یه گوشه ساکت نشست.
صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد، بهم گفت:
“پدر جان! شما به اندازه کافی نماز خوندی بذارین کمی هم بی نماز ها، نماز بخونن"😔
خیلی زیبا منو قانع کرد و دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.👌
شهیدحسینمشتاقی ♥️🕊
@shahid_gomnam15
...چه خوب میشود از زیر قرآن عبورت دهند و بعد از آن بگویند شهید...!!!
ایران اسلامی با حماسه های رزمندگان ایستاده است چون کوه.
الحمدلله رب العالمین.
اتوبوس های زمان دفاع مقدس.
@shahid_gomnam15
شهید_محسن_حججی بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت. در مراسم عقد به همسرش یڪ بسته ڪتاب هدیه داد ڪه یڪی از آنها سلام بر ابراهیم بود. بارها ڪتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد.
✨ابراهیم الگوی محسن بود. شهید محسن حججی خالصانه و بدون_سر_و_صدا برای خدا زحمت ڪشید، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد...
📚 برگرفته از ڪتاب حجت خدا. داستان هایی از زندگی
شادی_روح_شهدا_صلوات
@shahid_gomnam15
یک دختر دو ساله داشت به نام کوثر؛ دخترش را خیلی دوست داشت، طوری که هربار به پدر یا دوستانش زنگ میزد، کلی از کوثر تعریف میکرد.
یکبار که از منطقه برگشته بود، گفت: بعضی وقتها که در تیررس تکفیریها گیر میافتیم، مجبوریم مسافتی از یک دیوار تا دیوار دیگر را بدویم، در آن مسافت چندمتری کوثر میآید جلوی چشمم، فهمیده بود که با این وابستگیها کسی شهید نمیشود، دفعه آخری که میخواست به عملیات برود به دوستش گفته بود: این بار دیگر از کوثرم گذشتم.
شهید محمودرضا بیضایی🌹🕊
@shahid_gomnam15
در هر وضع و موقعیت که قرار میگرفت ، سعى میکرد خودش را به نماز جماعت برساند. عطاءا... پس از مدرسه به مغازه میرفت و به پدرش کمک میکرد، زمانى که نزدیک اذان میشد سریعا میگفت :
حاجى! مغازه را ببند، برویم مسجد که به نماز جماعت برسیم . وقتى پدر به او میگفت : قدرى صبر کن حالا میرویم، میگفت : فایده ندارد، الان شیطان است که با این حرف من و شما را گول میزند. بیایید زودتر برویم به مسجد، قول میدهم بعد از نماز هر کارى داشته باشید انجام دهم
شهیدعطاالله_اکبری
اهمیت_نمازاول_وقت
@shahid_gomnam15