eitaa logo
شهید گمنام
3.4هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.2هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻♥️زندگی زیبای شهید ابراهیم هادی در جوار حضرت زهرا 🌿شهید ابراهیم هادی نیز به علمدار کمیل شهرت دارد و کانال کمیل، محل دیدار خواهر« ابراهیم» با اوست. 💥خواهر شهید ابراهیم هادی روایت می کند:من سالی چند مرتبه به کانال کمیل می روم و با برادر شهیدم صحبت می کنم. به وی می گویم ابراهیم جان! قربان مهمان نوازی ات، معرفتت، مردم داریت. بعد از شهادت برایمان گفتند که تا آخرین لحظه شهدا را سیراب کرد ولی خودش با لبی تشنه به دیدار معبود شتافت. من یقین دارم که ابراهیم زندگی زیبایی در جوار حضرت زهرا( س) دارد و من با ابراهیم خیلی ارتباط دارم. ☀️هرگاه کاری داشته باشم و سر دوراهی بمانم، از او تقاضای کمک میکنم به اینصورت که از او می پرسم که فلان کار را انجام دهم یا ندهم بعد مکثی می کنم و جوابش را می شنوم. ابراهیم‌هادی🌹 🔊شما رسانه شهدا باشید @shahid_gomnam15
هادی دلھا و تو راهِ نجات‌ منی..♥️🌿 🔊شما رسانه شهدا باشید 🔰علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی @shahid_gomnam15
نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها” یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود ابراهیم همینطور که شنا می رفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد. شهید_ابراهیم_هادی🕊 فاطـمیه @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از محفل تبیین
2FilesMerged_۱۸۱۱۲۰۲۴.mp3
65.14M
🎙سخنرانی: سرکار خانم شریعتمدار 🔶دبیر بانوان پویش ایران همدل و فعال بین الملل در مراسم سالگرد 🌷 🔰با موضوع روایت مقاومت بانوان حزب الله. 🇮🇷با همراهی 📅۱۴٠۳/۸/۲۸ ┅═༅𖣔🔆𖣔༅═┅ @mahfeletabeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین دست نوشته شهید چمران دقایقي قبل از شهادت ، داخل ماشین و در حال رفتن به سوی دهلاویه ای حیات ! با تو وداع می كنم ، با همة مظاهر و جبروتت . ای پاهای من ! می دانم كه فداكارید ، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حركت در می آیید ؛ اما من آرزویی بزرگتر دارم . به قدرت آهنینم محكم باشید. این پیكر كوچك ؛ ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید . دراین لحظات آخر عمر ، آبروی مرا حفظ كنید . شما سالهای دراز به من خدمت ها كرده اید . از شما آرزو می كنم كه این آخرین لحظه را به بهترین وجه ، ادا كنید. ای دست های من ! قوی و دقیق باشید . ای چشمان من ! تیزبین باشید . ای قلب من ! این لحظات آخرین را تحمل كن. به شما قول می دهم كه پس از چند لحظه همة شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید . من چند لحظة بعد به شما آرامش می دهم ؛ آرامشی ابدی . چه ، این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد @shahid_gomnam15
🛑 "یا اُنْسَ کُلِ مُستَوحِشٍ غَریبٍ" 🔸 "ای آرامش هر ناآرامِ غريب" من پایه‌های خشم و اندوه بودم، تو جان مرا اما، به عشق دوختی... 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 زیارتنامه تصویری شهدا 🔹 شهدا دلها را تصرف می‌کنند ..... 🔹 با ذکر صلوات نثار ارواح شهدا این پست را برای مخاطب هاتون هم ارسال کنید . ‌✨ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 ختم قرآن الکریم به نیابت از نذر سلامتی اقا عج اعضای محترم کانال التماس دعای ویژه عاقبت بخیری جوون ها شفای بیماران علل الخصوص خواهرم با نفس های گرمتون درحق شون دعا کنیم 🤲🦋 مهلت قرائت تا هفته آینده جزء ۱📖 جزء ۲📖 جزء ۳📖 جزء ۴📖 جزء ۵📖 جزء ۶📖 جزء ۷📖📖 جزء ۸📖 جزء ۹📖📖 جزء ۱۰📖 جزء ۱۱📖 جزء ۱۲📖 جزء ۱۳📖 جزء ۱۴📖 جزء ۱۵📖 جزء ۱۶📖 جزء ۱۷📖 جزء ۱۸📖 جزء ۱۹📖 جزء ۲۰📖 جزء ۲۱📖 جزء ۲۲📖 جزء ۲۳📖 جزء ۲۴‌📖 جزء ۲۵📖 جزء ۲۶📖 جزء ۲۷📖 جزء ۲۸📖 جزء ۲۹📖 جزء۳۰📖 جزء مورد نظر خودتون رو به ایدی زیر اعلام کنید 👇👇 @gomnam30
1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری.. به افق دلهای بیقرار دلتون شکست التماس دعا🤲🤲 حی علی الصلاه التماس دعا🌹 اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴برگی‌از‌خاطرات✨ هیچ وقت ندیدم که ابراهیم، به دنبال لذت شخصی خودش باشد. لذت برای او تعریف دیگری داشت. اگر دل کسی را شاد می‌کرد، خودش بیشتر لذت می‌برد. اگر پولی دستش می‌رسید سعی می‌کرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترین‌ها قانع بود، اما تا می‌توانست به دیگران کمک می‌کرد. شهید_ابراهیم_هادی🌷🌷🌷🕊🕊🕊 📗سلام بر ابراهیم ؛ جلد دوم ، ص ۳۲ 🔊شما رسانه شهدا باشید 🔰علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی ↙️ @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وجهنم... منتظر همه ستمگران وظالمین ست اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن اعداءهم بحق القرآن العظیم باولایت تا پیروزی و یا شهادت فی سبیل الله @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رمان عشق در یک نگاه😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت38 حسام بعد از تمام شدن درسش ،رفت داخل یه شرکت صادرات واردات استخدام شد منم اینقدر عاشق زندگیم شده بودم که درسمو رها کردم زیاد اهل بیرون رفتن نبودم دلم میخواست فقط تو خونه خودمون که بوی عشق و زندگی میداد باشم یه شب مادر حسام تماس گرفت که یه مهمونی گرفته برای خداحافظی مارو هم دعوت کرد منم لباسمو پوشیدم اماده شدم تا حسام بیاد باهم بریم در خونه باز شد حسام با دوتا گل نرگس وارد خونه شد حسام: سلام بر نرگس خودم - سلام بر اقای خودم ،خسته نباشی اقا حسام : شما هم خسته نباشی ،تقدیم با عشق - دستت درد نکنه حسام جان اماده شو بریم حسام: چشم بانو سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه از شیرینی فروشی یه جعبه شیرینی خریدیم و حرکت کردیم استرس عجیبی داشتم نمیدونستم چی درانتظارمه از ماشین پیاده شدیم حسام زنگ و زد در باز شد یه حیاط خیلی بزرگ که پر بود از درخت گوشه حیاط هم یه استخر بود مادر حسام اومد بیرون منو بغل کرد: سلام عزیزم خوش اومدی - سلام نسرین جون ،خیلی ممنون نسرین: خوبی حسام جان حسام : سلام مامان جان ،شکر شما خوبین؟ نسرین: خوبم ،بیاین بریم داخل وارد خونه شدیم انگار عروسی رفته بودیم ،مرد و زن با تیپای مختلف حسام نگاهی به من کرد: نرگسی ،میخوای بریم خونه ؟ ( لبخندی زدم ): نه عزیزم توکنارمی حالم خوبه با همه احوالپرسی کردیم رفتیم یه گوشه نشستیم یه دفعه همون دختر که داخل تالار بود اومد سمتمون خوبی حسام ( حسام سرش پایین بود واصلا نگاه نکرد): سلام &حسام جان از وقتی ازدواج کردی تحویل نمیگیریااا حسام : استغفرالله ،نرگس جان پاشو بریم بالا حسام دستمو گرفت و رفتیم بالا در اتاق و باز کردم حسام: اینجا اتاق من بود - چه اتاق قشنگی داشتی حسام ولی به اتاق خودمون که نمیرسه حسام روی تخت دراز کشید ،منم کنارش نشستم - حسام ؟ حسام: جانم - تو چه طوری بین این خانواده بزرگ شدی ولی مثل اونا نشدی؟ حسام: چرا قبلن مثل خودشون بودم ،تا وقتی که با یاسر آشنا شدم تمام زندگیم عوض شد صدای در اتاق اومد نسرین جون بود: بچه ها بیاین شام آماده است - چشم حسام : نرگس جان میخوای برم غذا رو بیارم بالا؟ - نه عزیزم زشته،بریم با حسام رفتیم پایین رفتیم کنار میز نشستیم بوی غذا حالمو به هم میزد ولی سعی کردم حواسمو به یه چیز دیگه پرت کنم حسام یه غذا کشید برام دیگه نمیتونستم تحمل کنم ( آروم حسام و صدا کردم): حسام جان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق دریک نگاه💗 قسمت39 دوباره از جام بلند شدم و رفتم سمت سرویس یعنی اینقدر بالا آوردم که دلم درد گرفت حسام به در میزد: نرگس ،نرگس درو باز کن دروباز کردم حسام : چرا اینجوری شدی تو ،چیزی خوردی؟ ( اینقدر بالا اورده بودم اصلا جون حرف زدنم نداشتم ) حسام : بیا بریم بیمارستان رفتیم و عذر خواهی کردیم ،از پدر و مادر حسام هم خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم سمت بیمارستان یه سرم وصل کردن بهم بعد یه آزمایش گرفتن نیم ساعت بعد زهرا و اقا جواد اومدن - شما اینجا چیکار میکنین،حسااام تو خبر دادی؟ زهرا: اول اینکه سلام ،دومم زنگ زدم به گوشیت جواب ندادی ،زنگ زدم واسه اقا حسام گفت اینجایی - خوب حالا چرا اومدین من حالم خوبه زهرا: بععععله از سرم روی دستت مشخصه - ببخشید اقا جواد ،مزاحم شما هم شدیم اقا جواد: نه بابا این چه حرفیه ،انشاءالله که چیز خاصی نیست حسام: من برم ببینم جواب آزمایش اومده یا نه - زهرا خانم ،حالا نری به مامان و بابا بگی ! یه کم راز دار باش زهرا: قول نمیدم ولی سعی خودمو میکنم - چی میکشه این اقا جواد از دست تو زهرا: هیچی ولا پاکه پاکه اقامون بعد ده دقیقه حسام اومد زهرا: خوب چی شد؟ جواب اومد؟ - حسام جان اتفاقی افتاده؟ حسام اومد کنارم زیر گوشم گفت: مبارکه نرگسم ،داریم بابا و مامان میشیم از خوشحالی اشک میریختم زهرا: واااییی خدااا ،دیونمون کردین چی شده اقا حسام حسام: تبریک میگم بهتون ۹ ماه دیگه خاله میشین ( زهرا از خوشحالی یه جیغ بنفشی کشید) اقا جواد: هیییسسسس زهرا جااان ،زشته خانوم زهرا اومد سمتم بغلم کرد: واااییی آجی خوشگلم مبارکت باشه - زهرا جان دستم سرم وصله ،خواهر ی دردم میاد زهرا: باید برم به مامان زنگ بزنم - دختره دیونه ،ساعتت و نگاه کن اول این موقع شب خبر فوتی میدن زهرا: عع راست میگی! فردا میرم خونه ،باید از بابا شیرینی بگیرم - بیچاره بابای من که به هر بهونه ازش شیرینی میگیری - حسام جان سرمم تموم شده بگو بیان درش بیارن حسام :چشم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب 🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
. 🥺رفقا..... در این عصر جاهلیت مدرن فقــــط زیر چتر شهـــدامون در امانیم :) @shahid_gomnam15❤️
. آخرین باری که مهدی به ایران اومد با هم به رفتیم بعد از اینکه زیارت کردیم تو صحن سقاخونه دیدم وایساده و می خنده به مهدی گفتم: چیه مادر، چرا می خندی؟ گفت: مادر امضای شهادتم رو از آقا امام رضا(ع)گرفتم! مدافع حرم شهید مهدی‌ صابری🌹🕊 @shahid_gomnam15❤️
• شهید سپهبد قاسم سلیمانی: در مراسم فاطمیه بیشتر کارها با خودش بود از جارو زدن تا چای دادن؛ برای تمیز کردن سرویس‌های بهداشتی بیت الزهرا(س) کارگر گرفته بودیم تا فهمید رفت پایین پیششان نگذاشت کارگرها دست بزنند بعد همه را بیرون کرد قدغن کرد کسی پایین برود در را بست و مشغول تمیز کردن شد بعد از ۴۵ دقیقه آمد بیرون یک نفس راحت کشید و گفت: «آخیش؛ منم تونستم به عزاداری حضرت زهرا (س) یه خدمتی بکنم» فاطمیه @shahid_gomnam15❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| احترام به همسر و خوندن نماز شب با چراغ قوه سیره زندگی سردار شهید علی شفیعی... شهی علی شفیعی🌹🕊 @shahid_gomnam15❤️
🔹 تک پسـر بود. خانه‌‌ی بزرگی فروختند پولش را ریختند به حساب مسعود تا دیگر جبــهه نرود‌، کارخـانه بزند و خودش مدیر شود. 🔸 بار آخـری که رفت؛ توی وسـایلش یک چک سفید امضـا گذاشته بود با یک نامـه؛ نوشتـه بود: «برگشـتی در کـار نیست! این چک روگذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم، به مشکل بر نخورید.» 🌷 دوبـاره مهمـات را گذاشت روی شـانه‌اش‌. یکی از دوستانش، دل از دستش رفت؛ صدا زد: «مسعود بس است!»نگاهش کرد؛ اما سرش را که برگـرداند، تیــر خـورد تـوی ســرش. 🌹 فقط گفت: «یــا حســین ع» و همانجـا افتـاد. 📚 تک پسـر / نسیبه استکی شهید مسعود آخوندی🌹🕊 @shahid_gomnam15❤️