9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز اول وقت؛ با حضور قـــ❤️ـلــب
حضور قلب یعنی اینکه شما وقتی نماز میخوانید بدونید دارید با کسی حرف میزنید، مخاطب دارید...👆
🌺شما فرشته خواهید شد😍
#رهبری
#نماز
@shahid_gomnam15
@khadem_shohda ۱۹-نوامبر-۲۰۱۸ ۱۹-۵۴-۵۴.pdf
حجم:
654.1K
📂 فایل وصیت نامه
🌷شهید بابک نوری هریس🌷
تا وقتیکه راهم راه حق هست مرا بمیران.
خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم.
تولد: ۱۳۷۱/۷/۲۱ ،گیلان
شهادت: ۱۳۹۶/۸/۲۸ ،بوکمال سوریه
@shahid_gomnam15❤️
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸بسیج یعنی دلهایی که برای سربلندی وطن میتپد. بسیج یعنی اتحاد، عشق به مردم و ایستادگی در مسیر حق.
🔹بسیج یعنی آنکه در سختترین لحظات، امید مردم باشی.....
@shahid_gomnam15❤️
زینا به مامانش گفته بود: ناراحت نباش وقتی شهید بشم به خدا میگم که جنگ رو تموم کنه...
الان پیش خداست، وای بحال دنیامون...💔
@shahid_gomnam15❤️
📷 فاطمیون و حاج قاسم🌷🕊
سپهبد شهید سلیمانی در کنار فرماندهان شهید فاطمیون "شهید محمد اکرم ابراهیمی🌷🕊 (رئوف)" و " سید علی عالمی (ابوسجاد)🌷🕊
@shahid_gomnam15❤️
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاگوی همه عزیزان هستم کنار پیکر پاک دو شهید گمنام_ استان کرمان شهرستان منوجان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁عشق در یک نگاه🍁
قسمت50
مامان و بابا خیلی اصرار کردن که برم خونشون .ولی نمیتونستم ،
فقط تو خونه خودم بود که میتونستم حسام و پیدا کنم
زهرا شبها میاومد تا تنها نباشم
ولی اگه تمام دنیا هم میاومدن کنارم
نمیتونستن جای خالی حسام و پر کنن
دو روز از رفتن حسام گذشته بود و من بی تاب دیدنش
نزدیک ظهر بود که تلفن خونه زنگ خورد
با هر بار صدای زنگ ،تمام تنم میلرزید
گوشی رو برداشتم
- بله
* سلام نرگسم
( باورم نمیشد ،حسام بود ،از شوق دوباره شنیدن صداش گریه ام گرفت)
حسام: الو نرگس ،الو
- جانه دلم
حسام : جانت سلامت خانم ،خوبی نرگسی
- کدوم عاشق و دیدی که در فراق عشقش خوب باشه
حسام: ععع نرگسم ،قرارمون یادت رفت؟
- شما به بزرگیه خودتون عفو کنین !
حسام : (خندید) هر چند درجایگاهی نیستم که ببخشم ولی قبول میکنم
- چقدر دلم برای صدات تنگ شده بود
حسام: نرگسم ،پسرمون چه طوره ؟
- خوبه ،پسرت هم منتظر دیدنته
حسام: الهی فدای جفتتون بشم
- خدا نکنه
حسام: خانومم ،زیاد نمیتونم حرف بزنم ،الانم با کلی پارتی بازی تونستم تماس بگیرم ،مواظب خودت و گل پسرمون باش
- چشم ،تو هم زود به زود زنگ بزن
حسام: باشه چشم ،خیلی دوستت دارم
- ما بیشتر آقا
حسام: یا علی
- یا علی
با صحبت کردن با حسام ،یه چند روزی حالم خوب بود
در نبود حسام،فیلما و عکساش میشدن همدم تنهایی ام
زهرا هر چند وقت یه بار می اومد دنبالم و باهم میرفتیم بیرون
چند باری هم باهم رفتیم دانشگاه پیش خانم موسوی
نزدیکای عید بود
اولین عیده زندگی مشترکمون بود
و حسام کنارم نبود
بابا اومد دنبالم و منو با خودش برد خونه
وقتی وارد خونه شدم
زهرا داشت سفره هفت سین و یه گوشه خونه تزیین میکرد
زهرا: به خانم خانما ،لباست و عوض کن بیا بقیه کاراش باتوعه هاا
لباسمو عوض کردم و برگشتم کنارش نشستم
زهرا: بیا عزیزم رنگ کردن تخم مرغا دستای تو رو میبوسه
یه لبخندی زدمو شروع کردم به نقاشی تخم مرغا ساعت ۸ شب سال تحویل بود
دلم شور میزد
شوره حسام،که اینکه شاید زنگ بزنه خونه و من نباشم
صدای زنگ در اومد
زهرا چادرشو سرش گذاشت و رفت درو باز کرد از پنجره نگاه کردم ،اقا جواد بود
در باز شد و اومدن داخل
آقا جواد: سلام
مامان: سلام پسرم خوبی؟
- سلام آقا جواد
اقا جواد : خیلی ممنون
چند دقیقه بعد بابا هم به جمع ما اضافه شد
همه دور هفت سین نشسته بودن
منم یه گوشه ای نشستم
همه چشماشون بسته بود و دعا میخوندن
ای کاش میشد
التماس کنم برای عزیز منم دعا کنن...
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸