eitaa logo
شهید گمنام
3.4هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.3هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بی قراری شهید فخری زاده برای سفر کربلا ... می‌دونستید دانشمند شهید محسن فخری زاده، کربلا نرفته بود؟! 🔹 ایشان خیلی دوست داشتند کربلا بروند، ولی بخاطر محدودیت‌های امنیتی که وجود داشت نمی‌تونست از کشور خارج بشوند و کربلا و مکه نرفته بودند. 🔹یک بار به حاج قاسم گفته بودند امکانش هست، اینقدر تو عراق نفوذ داری، من تا حالا حرم امام حسین(ع) نرفتم یه بار برم و بیام؟؟ 🔹حاج قاسم بهش گفته بود: محال نیست، اما من موافق نیستم. 🔹چون اگر من شهيد بشم جایگزین دارم، ولی تو معادل نداری، هیچ کسی نیست که جای تو رو پر کنه !!!!! ⏪۷آذر سالروز شهادت شهید دانشمند فخری زاده @shahid_gomnam15
بزرگ شده‌ام! اما هنوز نیاز دارم گاهی مشق بنویسم. آن قدر مشق بنویسم تا درس‌های زندگی را خوب یادبگیرم. باید بارها بنویسم شهدا فداکارترین و از خودگذشته ترین انسان‌ها بودند؛ تا فداکاری و ازخودگذشتن بخاطر حفظ آرمان های اسلام را بیاموزم. شهید_داوود_کاظمی🕊 @shahid_gomnam15
دعا   🥀 یادت باشد! در تعبیر "اللّهم إنا نشکو الیک ... فقد نبینا و غیبة ولینا،" بیشتر از کمبودی که ما در دوران غیبت داریم، مقصودت رنج و غصّه‌ی امام زمانت باشد! @shahid_gomnam15🌸
📌نزدیک یک هفته بود که سوریه بودیم. موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به فاطمه و ریحانه ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم... 📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون پتو و ملحفه توی سرما خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... 📌شبها نماز_شب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرآن مون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره ذاریات بخونیم... مدافع_حرم شهید علیرضا قلی پور @shahid_gomnam15🍃
ارادت خاصی به حضرت زهرا داشت، همیشه می‌گفت: بعد از توکل به خدا، توسل به حضرات معصومین، خصوصاً حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) حلّال مشکلات است... «شهیدابراهیم‌هادی🕊 شهیدانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahid_gomnam15🍃
📷 در بهار پیروزی جای سید حسن خالی.. @shahid_gomnam15
بـٰانوچـٰادرت‌ڪہ‌خاڪۍشـد.. یادچفیہ‌هـٰایۍباش ڪہ....💔 براۍِاینڪہ‌چـٰادرۍبمـانۍ غـرق‌درخون‌شـد... علی صورت نهاده بر مزار یار ِتنهایش الهی بشکند دستی که سیلی زد به زهرایش .. @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اذان🌱 عاشقان وقت نماز است اذان میگویند... ●{حَیَّ عَلَی الصَّلاةِ}● موذن: شهید_محمد_تقی_سالخورده🕊 @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز اول وقت؛ با حضور قـــ❤️ـلــب حضور قلب یعنی اینکه شما وقتی نماز میخوانید بدونید دارید با کسی حرف میزنید، مخاطب دارید...👆 🌺شما فرشته خواهید شد😍 @shahid_gomnam15
به یاد همه دوستان هستم
شهید گمنام
به یاد همه دوستان هستم
قبول باشه ان شاءالله التماس دعا
@khadem_shohda ۱۹-نوامبر-۲۰۱۸ ۱۹-۵۴-۵۴.pdf
654.1K
📂 فایل وصیت نامه 🌷شهید بابک نوری هریس🌷 تا وقتی‌که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم. تولد: ۱۳۷۱/۷/۲۱ ،گیلان شهادت: ۱۳۹۶/۸/۲۸ ،بوکمال سوریه @shahid_gomnam15❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸بسیج یعنی دل‌هایی که برای سربلندی وطن می‌تپد. بسیج یعنی اتحاد، عشق به مردم و ایستادگی در مسیر حق. 🔹بسیج یعنی آنکه در سخت‌ترین لحظات، امید مردم باشی..... @shahid_gomnam15❤️
زینا به مامانش گفته بود: ناراحت نباش وقتی شهید بشم به خدا میگم که جنگ رو تموم کنه... الان پیش خداست، وای بحال دنیامون...💔 @shahid_gomnam15❤️
📷 فاطمیون و حاج قاسم🌷🕊 سپهبد شهید سلیمانی در کنار فرماندهان شهید فاطمیون "شهید محمد اکرم ابراهیمی🌷🕊 (رئوف)" و " سید علی عالمی (ابوسجاد)🌷🕊 @shahid_gomnam15❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاگوی همه عزیزان هستم کنار پیکر پاک دو شهید گمنام_ استان کرمان شهرستان منوجان
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ب وقت رمان🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁عشق در یک نگاه🍁 قسمت50 مامان و بابا خیلی اصرار کردن که برم خونشون .ولی نمیتونستم ، فقط تو خونه خودم بود که میتونستم حسام و پیدا کنم زهرا شبها میاومد تا تنها نباشم ولی اگه تمام دنیا هم میاومدن کنارم نمیتونستن جای خالی حسام و پر کنن دو روز از رفتن حسام گذشته بود و من بی تاب دیدنش نزدیک ظهر بود که تلفن خونه زنگ خورد با هر بار صدای زنگ ،تمام تنم میلرزید گوشی رو برداشتم - بله * سلام نرگسم ( باورم نمیشد ،حسام بود ،از شوق دوباره شنیدن صداش گریه ام گرفت) حسام: الو نرگس ،الو - جانه دلم حسام : جانت سلامت خانم ،خوبی نرگسی - کدوم عاشق و دیدی که در فراق عشقش خوب باشه حسام: ععع نرگسم ،قرارمون یادت رفت؟ - شما به بزرگیه خودتون عفو کنین ! حسام : (خندید) هر چند درجایگاهی نیستم که ببخشم ولی قبول میکنم - چقدر دلم برای صدات تنگ شده بود حسام: نرگسم ،پسرمون چه طوره ؟ - خوبه ،پسرت هم منتظر دیدنته حسام: الهی فدای جفتتون بشم - خدا نکنه حسام: خانومم ،زیاد نمیتونم حرف بزنم ،الانم با کلی پارتی بازی تونستم تماس بگیرم ،مواظب خودت و گل پسرمون باش - چشم ،تو هم زود به زود زنگ بزن حسام: باشه چشم ،خیلی دوستت دارم - ما بیشتر آقا حسام: یا علی - یا علی با صحبت کردن با حسام ،یه چند روزی حالم خوب بود در نبود حسام،فیلما و عکساش میشدن همدم تنهایی ام زهرا هر چند وقت یه بار می اومد دنبالم و باهم میرفتیم بیرون چند باری هم باهم رفتیم دانشگاه پیش خانم موسوی نزدیکای عید بود اولین عیده زندگی مشترکمون بود و حسام کنارم نبود بابا اومد دنبالم و منو با خودش برد خونه وقتی وارد خونه شدم زهرا داشت سفره هفت سین و یه گوشه خونه تزیین میکرد زهرا: به خانم خانما ،لباست و عوض کن بیا بقیه کاراش باتوعه هاا لباسمو عوض کردم و برگشتم کنارش نشستم زهرا: بیا عزیزم رنگ کردن تخم مرغا دستای تو رو میبوسه یه لبخندی زدمو شروع کردم به نقاشی تخم مرغا ساعت ۸ شب سال تحویل بود دلم شور میزد شوره حسام،که اینکه شاید زنگ بزنه خونه و من نباشم صدای زنگ در اومد زهرا چادرشو سرش گذاشت و رفت درو باز کرد از پنجره نگاه کردم ،اقا جواد بود در باز شد و اومدن داخل آقا جواد: سلام مامان: سلام پسرم خوبی؟ - سلام آقا جواد اقا جواد : خیلی ممنون چند دقیقه بعد بابا هم به جمع ما اضافه شد همه دور هفت سین نشسته بودن منم یه گوشه ای نشستم همه چشماشون بسته بود و دعا میخوندن ای کاش میشد التماس کنم برای عزیز منم دعا کنن... ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت51 سال تحویل شد و همه به هم تبریک گفتیم نیم ساعت بعد تلفن خونه زنگ خورد زهرا گوشی رو برداشت نمیدونستم داره باکی صحبت میکنه که اینقدر خوشحاله زهرا: نرگس خانم ،بیا یه نفر پشت خطه کارت داره - با من؟ کیه؟ زهرا: بیا خودت میفهمی عزیز جان گوشی رو برداشتم - الو ( با شنیدن صدای حسام نشستم روی زمین ) حسام: نرگسم ،عیدت مبارک خانومم - عید تو هم مبارک اقا حسام: شرمندم ،که این لحظه کنارت نیستم - دشمنت شرمنده، همین که الان صداتو میشنوم ،به یه دنیا میارزه ! کی بر میگردی حسام جان حسام: بعد عید بر میگردم خانومی ، پسر گلمون چه طوره؟ - خوبه ، ،اونم مثل من ندیده عاشقت شده حسام: شرمنده تونم حلالم کنین - حسام جان ،نمیشه بیشتر زنگ بزنی ،تا صداتو بشنوم حسام: شرمنده خانومی ،اینجا اوضاع زیاد مناسب نیست،واسه همین اجازه نمیدن زیاد صحبت کنیم - باشه عزیزم حسام: نرگسم ،کاری نداری ،باید قطع کنم ،بچه های دیگه باید تماس بگیرن با خانواده هاشون - مواظب خودت باش حسام: تو هم مواظب خودت و پسرمون باش ،خیلی دوستت دارم ،یا علی با قطع شدن تماس ،گریه ام شدت گرفت تمام امیدم این بود که قراره زود برگرده در نبود حسام از خونه غافل شده بودم با زهرا رفتیم خونه رو تمیز کردیم و باهم رفتیم بازار یه کم خرید واسه خونه کردیم آخرای عید بود و من خوشحال برای دیدن عشقم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقیر آمدم و دل شکسته پرسیدم: مگر که شاه خراسان گدا نمی‌خواهد؟ چهارشنبه_امام_رضایی @shahid_gomnam15