📝 وصیتنامه خیبر شکن فاتح اسلام
بـسـیجی پاسدار #شهید_غلامحسین_نم_نبات
@shahid_gomnam15
📝 دستنوشته
بــســیــجــی #شهید_غلامحسین_نم_نبات
🌸متن تصویر...
🔺 قال رسول الله:
یک ساعت بنشینی تفکر کنی بهتر از ۷۰ سال عبادت است.
🔺قال علی "ع":
خدا رحمت کند مردی که فکر کند که از کجا آمده و در کجا زندگی می کند و به کجا می خواهد برود.
@shahid_gomnam15
🌺 شب جمعه ست شادی ارواح مطهر و پاک همه شهدا علی الخصوص بسیجی پاسدار #شهید_غلامحسین_نم_نبات صلواتی عنایت کنید.🌺
@shahid_gomnam15
..همیشهمیگفت :
زیباترینشهادترومیخوام!
یهبارپرسیدم:
شهادتخودشزیباستزیباترین
شهادتچطوریه؟!
گفت:زیباترینشهادتاینهکه
جنازهایهمازانسانباقینمونه:)!!
شهیدابراهیمهادی🍃
@shahid_gomnam15
چادر برای زن یک است ...
از این حریم خوب نگهداری کنید !!
_ شهید ابراهیم هادی🍃
@shahid_gomnam15
برای درمان به انگلیس اعزام شد!
خون لازم داشت؛ گفت خونِ غیرمسلمان نزنید
توجه نکردند و هرچه زدند، بدنش نپذیرفت!
خون یک مسلمان جواب داد
پزشکش_که_دکترکلیزنام
داشت_بواسطهی_آن
مسلمان_شد و گفت یک معجزه است :)
شهیدحمیدرضا_مدنی🍃
قمصری
@shahid_gomnam15
رمز شهادت ،انس با مسجد و مسجدی بودن ست
رمز شهادت، استقامت تا پای جان در راه آرمانهای امام خامنهای و شهداست
مسجد ،پایگاه شهید وشهادت ...
مسجد ،پایگاه پیروزی بر کفار وفتنه گران
و...
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم والعن اعداءهم
بحق القرآن العظیم
با ولایت تا پیروزی ویا شهادت فی سبیل الله
@shahid_gomnam15
ما سالهاست که در راه خدا
برای مظلومیت امامحسین(علیهالسلام)
یارانش و اهلبیت(علیهمالسلام)
به سر و سینه زدیم و عزاداری کردیم،
آیا ما فقط تا حد عزاداری و سینهزنی شیعه اهل بیت هستیم؟
اگر آزمایش ما سختتر شود،
آیا قبول میشویم یا از
صراط مستقیم خارج میشویم؟
آیا به مرحله عمل رسیدی،
عمل میکنی یا جا میزنی؟
بین حرف و عمل خیلی فاصله هست،
باید عمل کرد...
شھیدمحمدتقےسالخورده
@shahid_gomnam15
نهج البلاغه
حکمت 330 - پرهیز از گناه با نعمتهای خداوند
وَ قَالَ عليهالسلام أَقَلُّ مَا يَلْزَمُكُمْ لِلَّهِ أَلاَّ تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ🌸🍃
و درود خدا بر او، فرمود: كمترين حق خدا بر عهدۀ شما اينكه از نعمتهاى الهى در گناهان يارى نگيريد
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
@shahid_gomnam15❤️
📝شهیدمحمدرضاتورجیزاده🌹🕊
در لحظهی شهادت ،
لبخند زیبایی بر لبانش بود ..
بعدها پیغام داد و گفت:
این بالاترین افتخار بود
که من در آغوش
امام زمان(عج) جان دادم.
یادشهداباصلوات💚
@shahid_gomnam15❤️
یک شب، خوابی دیدم
و به من گفتند:
هیچ کدام از سینهزنی ها
و گریه هایی که کردی
بالا نرفته است!
چون برای فرج آقا دعا نکردی.
شرط قبولی اعمال ما
دعا برای فرج است.
_مرحومحاجعلیاکبرمباشر🌱
@shahid_gomnam15❤️
هرگاه شب جمعه،
شهــــدا را یاد کردید
آنها شما را نزد اباعبدالله الحسـیـن
علیه السلام یاد می کنند..
باز آئینه آب و سینی و چای و نبات
باز شب جمعه و یاد شهیدان با صلوات
نثار ارواح طیبه شهدای والامقام
فاتحه مع الاخللاص
@shahid_gomnam15
روزمحشرهرکسیدنبالیاریمیدود
یارماباشداگرشاهخراسانبهتراست:)
@shahid_gomnam15
✛با نام رَفتَند،
ولۍ گُمنام برگشتند...
نامشان را اَمانت دادند به حَضرت مادر...
فاطِمه سلاماللهعلیها گُمنام مۍخرد،
گمنامۍام آرزوست...
شبجمعهویادشهداباصلوات
•「اللّهمَّعَجـَّلْلِوَلِیِڪْالْـفَرَج」•
@shahid_gomnam15
.
♨️ رهبر انقلاب: طوفان اقصیٰ خاموششدنی نیست و رژیم غاصب صهیونی، رفتنی است.
@shahid_gomnam15❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰️️ صدای شهید محسن فخری زاده را میشنوید؛
📎 انتشار به مناسبت سالگرد شهادت دانشمند برجسته هستهای و دفاعی، سردار محسن فخریزاده
شهیدمحسن فخری زاده🌹🕊
@shahid_gomnam15❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید برونسی🌹🕊
❌هر وقت کارتون گیر میکنه امام زمان رو به فقط مادرش قسم بدی
@shahid_gomnam15❤️
حجاب
" حــــجـــاب "
یادگار حضرت زهـــراست
ایــمان زن وقتی کـامل میشود
کـه حجابش راکامـل رعـایت کند...
🌷شهید ابراهیم هادی🌷🕊
یادش با صلوات💚
@shahid_gomnam15❤️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت52
از آخرین تماسمون ،حسام دیگه تماس نگرفت، دلشوره گرفتم ،ولی خودمو قانع میکردم به اینکه
حتمن اجازه نداره زنگ بزنه ،یا حتمن خطا خراب شده
دلشوره امانمو بریده بود
چند شب ،پشت سر هم خوابهای آشفته میدیم
با دیدن خوابها ،دلواپسی و دلشوره هام زیاد شد
یه روز صدای زنگ در اومد
چادرمو سرم کردم در و باز کردم
بابا بود
لباس مشکی به تن داشت
- سلام بابا جون
بابا: سلام دخترم
- اتفاقی افتاده؟
بابا: نه بابا جان، لباست و بپوش بریم جایی
( توی راه دلم مثل سیر و سرکه میجوشید ،مسیری که میرفتیم سمت معراج بود ،تپش قلبم شدت گرفت )
- بابا جون داریم میریم معراج؟
( بابا دستش اشکای چشمشو پاک میکرد
رسیدیم معراج و زهرا و مامان و اقا جواد با چند نفر دیگه هم بودن)
دلم نمیخواست از ماشین پیاده شم
دلم نمیخواست چیزی به من بگن
که نمیتونم باورش کنم
دست و پام میلرزید
بابا در و برام باز کردو زیر بغلمو گرفت
زهرا و مامان با دیدنم شروع کردن به گریه کردن
وارد یه اتاقی شدیم
یه تابوت وسط اتاق که با پرچم ایران تزیین شده بود
نشستم کنار تابوت
به عکس روی تابوت نگاه کردم
عکس حسام من بود
زبونم نمیچرخید
شروع کردم به پاره کردن پلاستیک دور تابوت
که بابا و زهرا اومدن جلو و نذاشتن باز کنم
منم جیغ میکشیدم
- برین کنار، مگه حسام من اینجا خوابیده نیست ،مگه این تابوت عشق من نیست ،چرا نمیزارین ببینمش ( بعد ها متوجه شدم که به خاطر پرتاب بمب ،سر حسام از بدنش جدا شده بود و به همین خاطر نمیزاشتن ببینمش)
حسامم بلند شو ،حسام نمیزارن صورت خوشگلت و برای آخرین بار ببینم
حسامم بهشون بگو ،من بدون تو میمیرم
اقای من مگه قول ندادی اتاقمونو رنگ بزنی ،
تو که بد قول نبودی عشق من
اینقدر عاشق رفتن بودی که حتی دلت نمیخواست پسرت و بغل کنی
حسام من بدون تو چیکار کنم، مگه قول نداده بودی منم همرات میبری
چقدر بی وفایی چقدر راحت فراموش کرد
اینقدر گریه کردم که از هوش رفتم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت53
چشمامو باز کردم دیدم توی بیمارستانم
مامانم کنارم بود
اشک میریختم و چیزی نمیگفتم
ای کاش همه اینها یه خواب بود ،پس چرا بیدار نمیشم
چقدر این خواب طولانیه
چقدر دردآوره
به همراه مامان و بابا به سمت گلزار رفتیم
جمعیت زیادی اومده بودن برای تشیع پیکر حسام
منم یه گوشه ای نشستم و حساممو بدرقه خاک میکردم
با به خاک سپردن حسام ،تمام وجودم سرد شد
انگار حسام با رفتنش ،عشقمونو هم برده بود ،
بین جمعیت پدر و مادر حسامو دیدم ،رفتم کنارشون سلام کردم
ولی نسرین جون حتی نگاهمم نکرد
بعد از مراسم رفتم خونه خودمون
بابا همه رو فرستاد خونه خودش موند کنارم
منم رفتم توی اتاق حسین ،سجاده حسامو پهن کردم
نماز خوندم ،بعد نماز کمی دعا و قرآن خوندم
که روی سجاده خوابم برد
خواب دیدم حسام داخل یه اتاقه
که کنارش یه ظرف پر از میوه است
با دیدنم لبخندی زد و از جاش بلند شد و اومد سمتم پیشونیمو بوسید
- حسام جان اینجا کجاست؟
حسام: اینجا خونه ماست ،من سر قولم هستم نرگسم ،منتظرم هر چه زودتر بیای
یه دفعه از خواب بیدار شدم
تمام بدنم خیس عرق شده بود
،با خوابی که دیدم،حالم خیلی بهتر شده بود
کسی جز خودم علت حال خوبمو نمیدونست
یه روز به همراه زهرا رفتیم مطب دکتر
منتظر نشستیم تا نوبتم بشه
- زهرا جان
زهرا: جانه دلم
- اگه یه موقع من نبودم ،مواظب حسینم هستی؟
زهرا: دیونه ،میخوای فرار مغزها بشی
- نه دختره ی خل ،منظورم از رفتن ،مرده باشم
زهرا: ععع زبونت و گاز بگیر ،مگه عمرت دست خودته که داری این چرت و پرتا رو میگی
تازه شم ،حسینت ،مادر میخواد نه خاله
- خوب تو مادرش باش
زهرا: بیخود ،من خاله شم ،همین ،خودت باش ازش مواظبت کن
- چقدر تو لجبازی دختر
زهرا: الان پاشو بریم نوبتمون شد ،ببینیم چه گلی به سر نی نیمون زدی این مدت
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه است 💔هوایت نکنم میمیرم...
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
به تو از دور سلام
اَللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان🥺
خودت فکری به حالم کن؛ با این اشکام تو پاکم کن....
اَللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
@shahid_gomnam15