eitaa logo
شهید گمنام
3.4هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.2هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ ۩ بــِہ نـیّـت‌ برادرشھیدابراهیم‌هادے 🌿' 📚 •﴿رفیق‌شھیدم‌ابراهیم‌هادے‌‌﴾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای عشق و مودت من یاحسین علیه‌السلام ای تمام اعتقاد من یاحسین علیه‌السلام __________ ولادت سومین پرچم‌دار قله امامت و دیانت، آقا اباعبدالله الحسین علیه‌السلام و روز پاسدار مبارک باد. @shahid_gomnam15
🕊🌸 مژده بده امروز شده شادان دل مهدی میلاد حسین است بیا سائل مهدی کشتی نجات آمده طوفان زدگان را باخود ببرد یکسره تا ساحل مهدی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
خــاص ترین پاسدار ، روزت مبارک...! محضر ارباب خوش باشی حاجی جان...! 🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه باز کردن درب حرم آقا امام حسین (ع) هرچه دلت میخواهد نیت کن. التماس دعا🙏 عیدی من به شما ...❤️🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
✍روایت_شهداء⚘🍃 ◽️چه رازی نهفته در شهادت برادران باکری؟! سه برادر، هر سه شهید، هر سه مفقود . . .🌷🍃🕊 👈شهید علی‌ باکری که در ایام انقلاب توسط ساواک دستگیر و تکه تکه شد و هیچ‌گاه پیکرش بازنگشت، 👈 شهید‌مهدی‌باکری که در عملیات بدر در جزیره مجنون مجروح شد و وقتی او را در قایق گذاشتند که به عقب برگردانند قایق را با آر پی جی زدند و پیکر مهدی را دجله برای همیشه برد، 👈 شهید‌حمید‌باکری که در عملیات خیبر در جزیره مجنون شهید شد و وقتی خواستند فقط پیکر او را برگردانند، برادرش مهدی گفت: هر موقع سایر شهداء را برگرداندید او را هم بر می‌گردانیم و پیکر حمید تا به همین امروز مانده است در جزیره مجنون... یازهراگمنامی آرزوست وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن❤️ میلاد امام حسین🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معجزه‌ای که در روز میلاد سیدالشهدا علیه السلام اتفاق افتاد 🎙آیت الله مجتهدی تهرانی الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ 🤲🏻 کانال شهید گمنام رو به دوستان خودتون معرفی کنید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/105185438C4324fc896c
شهید گمنام
با خودم گفتم: اگر من جاي ابراهيم بودم حســابي حالش را ميگرفتم. اما ابراهيم با آرامش هميشــگي، در حا
ابراهيم لبخندي زد و نامه را پاره کرد! بعدگفت: دوست عزيز به حرفهاي من فکر کن! بعد خداحافظي کرديم. سوار موتور شديم و راه افتاديم. از سر خيابان که رد شديم نگاهي به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه ميکرد. گفتم: آقا ابرام، خيلي قشنگ حرف زدي، روي من هم تأثير داشت. خنديد و گفت: اي بابا ما چيکارهايم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت. انشاءالله كه تأثير داشته باشد. بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزي مثل برخورد خوب روي آدمها تأثير ندارد. مگر نخواندهاي، خدا در قرآن به پيامبرش ميفرمايد: اگر اخلاقت تند)وخشن( بود، همه از اطرافت ميرفتند. پس الاقل بايد اين رفتار پيامبر را ياد بگيريم. ٭٭٭ يکي دو ماه بعد ، از همان فدراســيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلي عوض شده. حتي خانم اين آقا با حجاب به محل کار مراجعه ميکند! ابراهيم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظرعکس العمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد. اما من هيچ شــکي نداشتم که اخلاص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كامل خالصانه او آقاي رئيس فدراسيون را متحول کرد 🥀 ادامه دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
روز پاسدار رو به اونایی تبریک میگم که سیستم اجازه نمیداد استخدام بشن ولی شهید شدن…💔 @shahid_gomnam15
🌸 بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸 بیست و دومین روز (5اسفند) چله ی ختم صلوات مون هدیه به روح مطهر سلامتی و تعجیل در فرج حضرت مهدی (عج) میباشد دست جمعی مون روزانه ۱۰۰ مرتبه الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱 گروه ختم صلوات مون ⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3400007970C7419aa8d81
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاد جمیع شهدایی ک رفتند وآرامش امروز را ب ماهدیه دادند. الهی ک تو این مسیرپرپیچ وخم دنیای آخر زمان، بتوانیم ثابت قدم بمانیم و رهروه راهشان باشیم و شرمنده خون پاک شهدا نشویم🤲 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 نصرانی به چشم های بسته شبح نگاه می کند. چشمان شبح با پارچه ای سفید بسته شده است. انگار کور است . نصرانی با خود می گوید: این هنگام از شب، در دل برهوت ، مردی کور چه می کند ؟! شبح می گوید: _ من عابدی هستم از آئین گذشتگان . نصرانی با تعجب می گوید: _ عابدی از آئین گذشتگان؟! با تعجب به ردای سپید عابد نگاه می کند. سن و سال زیادی دارد. پیرمردی ست ، با محاسن و موی بلند و عصایی در دست . لاغر و تکیده و کمر خمیده . عابد می گوید: _ من عابدی هستم بی معبد ! نصرانی او را دور می زند و با حیرت نگاهش می کند. _ پس مسلمان و نصارا و یهودی نیستی ؟! این جا وسط برهوت چه می کنی؟! مرا ترساندی! عابد می خندد. _ من روزگاری آسمان را می پرستیدم و خدایم دریا بود . نصرانی مبهوت نگاهش می کند. چیزی از حرفش نمی فهمد . عابد ادامه می دهد: _ کوه را ستایش می کردم و خدایم جنگل بود . نصرانی سرش را دنبال اسب می چرخاند . در دل تاریکی خبری از اسب نیست . عابد ادامه می دهد: _ آرزو هایم را به خورشید می گفتم و خدایم ستاره بود ! نصرانی مبهوت دنبال مشک آب می گردد. مشک هم نیست! هر چه داشت را به یکباره گم کرد . به عابد نگاه می کند و می گوید: _ چه می گویی ؟! نمی فهمم ! ادامه دارد... @shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 عابد سری تکان می دهد و می گوید: _ حق داری نفهمی! من تمام عمر نفهمیدم و پنداشتم که می فهمم! هیچ چیز ترسناک تر از پندار فهمیدن نیست ! تو از من پیش تری ، که می فهمی نمی فهمی ! نصرانی دور خود می چرخد . خبری از اسب و مشک و شمشیر نیست . دنبال راهش می گردد . نمی داند از کدام طرف آمده است و به کدام طرف باید برود ! سرش را بلند می کند و به ستاره توی آسمان نگاه می کند. آسمان ابری شده و خبری از ستاره نیست ! عابد می پرسد : _ راه مدینه را می دانی ؟! من به مدینه می روم ! نصرانی مبهوت نگاهش می کند. _ مدینه ؟! برابرش می ایستد و ادامه می دهد: _ من که دو چشم دارم راه خود را گم کرده ام و میان برهوت تاریک حیرانم! تو چگونه با چشمان بی سو و پای پیاده به مدینه می روی ؟! از کجا آمده ای ؟! عابد سری تکان می دهد. لبخند بر لبش می نشیند. _ یک عمر سواره بودم و چشم داشتم ! اما جز گم شدن مرا حاصلی نبود ! دور خود می چرخد و پیش می رود. برابرش گودال کوچکی به چشم می آید. نصرانی دستان عابد را می گیرد و او را نگه می دارد . _ صبر کن پیرمرد! کجا می روی ؟! آستین جامه اش را گرفته و او را نگه می دارد. عابد می ایستد . نصرانی می پرسد: _ مذهب و آئین تو چیست ؟! _ اگر دیروز پرسیده بودی می گفتم مذهب من آب است و آفتاب . نصرانی با تعجب می پرسد: _ آب و آفتاب ؟! _ و یل شاید جنگل و دریا . نصرانی زیر لب تکرار می کند. _ جنگل و دریا؟! عابد آستین جامه اش را از دستان نصرانی بیرون می کشد و به طرفی راه می افتد . _ یا آتش و خاک ! می ایستد و بر میگردد طرف نصرانی . _ اما اکنون تنها یک مذهب دارم و آن علی بن ابیطالب است ! ادامه دارد... @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا