. 🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
۩ بــِہ نـیّـت
برادرشھیدابراهیمهادے 🌿'
#صفـــ۱۰۰ــفحه 📚
•﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾•
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
سلام بر ابراهیم
و سلام بر او که می گفت:
#خدا، #خدا، #خدا
همه چیز دست خداست.
تمام مشکلات بشر
«به خاطر دوری از خداست.»
🌷سلام صبحتون شهدایی🌷
@shahid_gomnam15
1.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نمازی که اجازه آن از #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گرفته شد ...
#استاد_رفیعی
@shahid_gomnam15
استاد محمودی4_5814414892966349560.mp3
زمان:
حجم:
1.96M
#شناخت امام زمان (عج)❤💐
▪️ قسمت ( ۱ از ۱۹ )
▪️روزگار شگرف بعد از ظهور
【 پیشنهاد دانلود 】
#سلسه_مباحث_مهدویت
#استاد_محمودی🌿
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
@shahid_gomnam15
🌸 بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
سومین چلمون
روز نوزدهمین(۲۴اردیبهشت)
چله ی ختم صلوات مون هدیه به روح مطهر #شهید_جواد_دوربین
سلامتی و تعجیل در فرج حضرت مهدی (عج) میباشد #ختم_صلوات دست جمعی مون روزانه ۱۰۰ مرتبه
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ محمد
گروه ختم صلوات مون
⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/3400007970C7419aa8d81
✨ بیایید از #شهدا الگو بگیریم
🍃در زمانی که چروک بودن لباسها و نامرتب بودن موها نشانه بیاعتنایی به ظواهر دنیا بود، حمید خیلی خوشگل و تمیز بود. پوتین هایش واکس زده و موهایش مرتب و شانه کرده بود. به چشمم خوشگلترین پاسدار روی زمین میآمد.
🌾روح و جسمش تمیز بود. وقتی میخواست برود بیرون، میایستاد جلوی آینه و با موهایش ور میرفت. به شوخی میگفتم: «ول کن حمید! خودت را زحمت نده، پسندیدهام رفته.» میگفت: «فرقی نمیکند، آدم باید مرتب باشد.»
📚کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ص ۱۱ و ۲۳
شهید#حمید_باکری
@shahid_gomnam15
🌹یادش به خیر
آن روزها یک سه راهی بود
معروف به سه راهی شهادت..🕊
این روز ها یک سه راهی هست
معروف به سه راهی "نفس، گناه، شیطان"
👌امروز خودت انتخاب کن
میخواهی عابر کدام سه راهی باشی؟
🌷عاقبتتون شهدایی🌷
@shahid_gomnam15
شهید گمنام
#شهید_حاج_علی_اکبر_رحمانیان مرتضـی صـادقی، همرزم شـهیدمیگویـد: «از قرارگـاه مرکزي خـاتم الانبیـاصـلی
#شهید_بابایی
یکی از دانشـجوهاي همدوره شـهیدبابایی، پیشـرفت معنويو توجه خود به خـدا را مـدیون رفتار این بزرگوار میدانـدو می
گوید: «درجه مندرکلاس از همه بالاتر بود وطبعًا ارشدبودم.چندروزيکه از تشکیل کلاس هاگذشت،
دانشـجوي تـازه واردي آمـدکه نـامش عبـاس بابایی بود و درجه اش از منبالاتر بود. پس او میبایست ارشـدشود. ازطرف
مسـئول دوره ها به من گفتنـدکه چون بابایی درجه اش بالاتر است، باید ارشدباشد. روزي که نظافت، نوبت بابایی بود، پیش
او رفتم و به اوگفتم که باید ارشد باشی، اما او باخون سردي گفت: «مهم نیست! من هم مثل بقیه دارم کارم را انجام میدهم.»
من هم رفتم وجریان را به مسئول گفتم. ازسر میزش بلندشدو آمدسرکلاس تا ارشدیت را به عباس تحویل بدهد؛ اما عباس
زیر بار نرفت وگفت: «من ترجیـح می دهم ایشان ارشـدباشـد، نه من!» فرداي آن روز، رفتم پیش عباس و براي چندمین بار از
اوخواسـتم که طبق مقررات، ارشـدیت را از من تحویل بگیرد. او هم خیلی متواضع گفت: «آقاي دربندسـري! از اول این دوره
شما ارشدبودي، تا آخر این دوره هم ارشدباش! به کسی هم حرفی نزن».
خیلی تحت تـأثیر قرارگرفتم و همین شـدکه ارتبـاطم بـا عبـاس بیشترشود. من نماز و راز و نیاز مرتبی نداشـتم. قرآن هم نمی
خوانـدم. همین دوستی، بـاعث شـد هم نمـاز و نیـازم رو به راه شود، هم بـا تشویق هـاي عبـاس،شـروع به حفـظ بعضـی آیات
کردم
#شهدا رو یادکنیم با ذکر صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@shahid_gomnam15