|•سلامبرابراهیم•|
شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفراز رفقا رفتيم مســجد لــرزاده. حاج آقا
خيلي نترس بود. حرفهائــي روي منبر ميزد که خيليها جرأت
چاووشــي
گفتنش را نداشتند.
حديث امام موســي کاظمعلیهالسلام. که ميفرمايد: »مردي از قم مردم را به حق
فرا ميخواند. گروهي استوار چون پارههاي آهن پيرامون او جمع ميشوند
خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابی ايشان همينطور ادامه داشت.
ناگهان از ســمت درب مسجد سر و صدايي شــنيدم. برگشتم عقب، ديدم
نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند.
جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد
با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچهها رحم نميکردند.
ابراهيم خيلي عصباني شــده بود. دويد به ســمت در، با چند نفر از مأمورها
درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد.
خيلي از زن و بچهها از مسجد خارج شدند.
ابراهيم با شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد
و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که
درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم شهيد و مجروح شدند.
ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، کمردرد شديدي براي او ايجاد
کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت.
با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف
بود. پخش نوارها، علامیه ها و... او خيلي شــجاعانه کار خود را انجام ميداد.
اواسط شهريور ماه بسياري از بچهها را با خودش به تپههاي قيطريه برد و در
نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از نماز اعلام شد که راهپيمائي روز
جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد.
1 - از روحانيون انقالبي كه به دست منافقين به شهادت رسيد.
2 - بحار ج 60 ص 2
#اینحکایتادامه...