#خاطره
مجيد بدون خداحافظي رفته بود. ظهر زنگ زدم كه گفت پيش دوستانم هستم. اما شبش به خانه نيامد. گويا خانه يكي از دوستانش مانده بود. فردا شبش يعني شب 14 دي ماه هم به سوريه اعزام شده بود. شب اعزام چون دلش نيامده بود حرفهايش را به من بزند، پيامي از طريق تلگرام به خانم دايياش فرستاده و سفارش من را خيلي كرده بود. در آن پيام خانم دايياش گفته بود چه ميشد اگر داماد ميشدي، مجيد هم نوشته بود:
«داماد هم ميشوم عجله نكنيد. زياد مهمان ميآيد بيشتر از آنكه فكرش را بكنيد... اما به جاي گل قرمز و بوق زدن، رمان مشكي ميزنند. روي اعلاميهام هم ميزنند مجيد جان داماديت مبارك
راوی: مادرشهید
#شهیدمجیدقربانخانی