ایتا - شهید گمنام #قسمت_سی

شهید گمنام
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷

#قسمت_سی_یکم

خالد با تاسف سری تکان می دهد و می گوید:
_ تمام این مصیبت ها از محمد و علی ست ! پدران پدران پدران ما و پدران پدران ایشان توی مکه به زندگی شان مشغول بودند.  مگر موسی و عیسی پیامبر نبودند ؟! پس چرا علمای یهود و نصارا کاری به کار ما ندارند و بر سر سفره ما غذا می خورند و با خود شراب می برند؟! از وقتی محمد ادعای پیامبری کرده و خدایش پا به زندگی ما نهاده و نام علی را بر سر زبان ها انداخته ، کار های مکه و مدینه گره خورده! چه خون ها که ریخته نشد ! چه پهلوان ها که نمردند! همه اش هم بر سر خدا و توحید محمد است ! 
به سلیمان و خالد نگاه می کند و می گوید:
_ کدام خدا ؟! چرا صد ها سال پدران ما با همین بت ها زندگی کردند و مسخ نشدند ؟! خوردند و کاشتند و برداشتند و عمرشان گذشت و خبری از خدا نبود . آخر این خدای محمد به چه درد می خورد ؟! جز نکبت و خواری برای ما چه داشت ؟! 
خالد سری به نشانه تایید تکان می دهد و می گوید:
_ داغ مرا تازه کردی ابو حامد ! روزی نیست که از خواب بیدار شوم و مرگ محمد و علی را نخواهم! از آن روزی که محمد از غار حرا سرازیر شد و پا به مکه گذاشت ، تمام عید های غرب را ماتم فرا گرفت ! اما زمانه می چرخد و روزگار روی دیگر خود را نشان ما خواهد داد . بی گمان محمد نیز همچون دیگران سر بر خاک گذارده و می میرد! روزی که او بمیرد، بزرگ ترین عید تمام عرب خواهد بود! 

ادامه دارد...

#کتاب_مخفی 
 

@shahid_gomnam15 
120 مشاهده15:13
پرسش‌ها

قوانین

داغ‌ترین‌ها

چندسکویی
