eitaa logo
شهید گمنام
3.6هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
7.4هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷کتاب ( کتاب مخفی) 🌷 صدای شیهه اسب دوباره بلند می شود . سوار نیم نگاهی به اسبش می اندازد . اسب چند قدم این طرف و آن طرف می رود . مدام سرش را تکان می دهد. کمی دورتر غباری در دل کویر بلند شده است . سوار به غبار نگاه می کند و می گوید: _ رفیقانم برای کشتن تو آمده اند ! ماهان ترسیده و رنگ پریده به دور دست و غباری که بلند شده نگاه می کند . تعداد اسب هایی که پیش می آیند پیدا نیست. ماهان به سوار نگاه می کند و می گوید: _ برای چه باید بمیرم؟! من خیال جاسوسی شما را نداشتم ! سوار شمشیرش را بالا می برو و می گوید : _ پیش از دیدن این کتاب می شد از جاسوسی تو در گذریم و جوانمردانه تو را در این برهوت رها کنیم ! اما اکنون با وجود این کتاب دیگر زندگی بر تو حرام شده است ! آن چه تو درباره علی نوشتی قابل چشم پوشی نیست ! سطر به سطر این کتاب دشمن ماست ! با دو دستش شمشیر را گرفته و آن قدر بالا می برو تا ضربه اش کاری و تمام کننده باشد . هنوز اسب شیهه می کشد . انعکاس آفتاب در شمشیر ، چشمان ماهان را می زند . ماهان دست بر چشم می گذارد و منتظر مرگ می ماند . به ناگاه صدای فریاد سوار بلند می شود . ماهان حیران و متعجب نگاهش می کند . سوار با رنگ کبود ، دست بر ساق پایش گذاشته و به ماری سیاه که بر خاک می خزد نگاه می کند. ماهان ترسیده از جا بلند می شود. سعی می کند خودش را از مار دور نگه دارد . به تندی شمشیر و کتاب را از روی خاک بر می دارد . سوار نگاهش می کند ، اما توان حرف زدن ندارد . پیداست زهر مار در بدنش اثر کرده . پوست پایش سیاه شده و تمام تنش می لرزد . دانه های درشت عرق بر صورت سوار نشسته است . ماهان کتاب را میان کیف چرمی می گذارد و با عجله خودش را به اسب می رساند . دستی بر یال اسب می کشد و نوازشش می کند. _ نترس حیوان . نترس ! ادامه دارد... @shahid_gomnam15