eitaa logo
شهید گمنام
3.4هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.2هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 نصرانی نگاهش می کند و جواب نمی دهد. حالا از میان دو خیمه می گذرند ، برابر خیمه آتشی بر خاک افروخته شده . کنار آتش می ایستند . نصرانی به رقص شعله ها نگاه می کند. نصرانی نگاهی به زبیر می اندازد و می گوید: _ مقصد من به چه کار تو می آید ؟! شرق یا غرب . زبیر لبخندی می زند. سعی دارد خونسرد باشد . _ چند سوال ساده در عوض آن آبی که خوردی. قیمت نا چیزیست ! نیست ؟! نصرانی سری تکان می دهد و می گوید: _ دانستی که شمشیر ندارم . پس بی خطرم ! اما در چشمان تو می خوانم که از من ترسیده ای ! زبیر می خندد و می گوید: _ من سلحشورم. هفت مرد جنگی را حریفم! اما راست و دروغ را نیز می فهمم ! سکوت می کند و در چهره نصرانی خیره می ماند و بعد ادامه می دهد: _ آخرین بار که تشنه ای را سیراب کردیم ، او قاصد راهزنانی بود که برای جاسوسی از نفرات ما و شمشیر زنان ما خود را به تشنگی زده بود ! می آیند و از تعداد مردان و زنان ما با خبر می شوند و می روند تا برای هجوم برگردند ! نصرانی می گوید: _ من راهزن نیستم! زبیر با لبخند سری تکان می دهد. _ کدام راهزنی هست که بگوید من راهزنم ! نصرانی سکوت می کند. انگار حرفی برای گفتن ندارد . زبیر ادامه می دهد: _ پس بگو چرا گفتی به شرق می روی ؟! اما در مسیر غرب ایستاده ای ! _ برای پیدا کردن چیزی به سارون میروم و بعد از آن جا راهی شرق خواهم شد . ایران. ادامه دارد... @shahid_gomnam15