eitaa logo
شهید گمنام
3.6هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
7.4هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از جنبه های متفاوت بودنش، مطالعه ی زیادی بود که روی علوم اسلامی داشت. همه ی تفسیر المیزان را گرفته بود و مطالعه می کرد. ما هم دوست داشتیم، ولی این کار را نمی کردیم. کسی که واقعا وقت بگذارد و در کنار درس های فنی اش مجلد های مختلف تفسیر المیزان را بخواند یا بخواهد در قرآن خیلی تدبر داشته باشد، شهریاری بود... @shahid_gomnam15
اجازه می داد دانشجو اشتباه بکند. بعضا فضایی ایجاد می کرد که دانشجو از او انتقاد بکند یا سوال بپرسد و جسارت به دست بیاورد. می گفت مگر ما خودمان چجوری یاد گرفته ایم. بگذار این ها هم اشتباه بکنند تا یاد بگیرند. هیچ وقت ندیدم دانشجویی بابت یک اظهار نظر علمیِ اشتباه، از دکتر سرزنشی شنیده باشد. اشتباه را یادآوری می کرد ولی هیچ وقت تحقیر نمی کرد. @shahid_gomnam15
دانشگاهش تمام شده بود و از آلمان چند تا دعوت نامه ی بورسیه تحصیلی برایش آمده بود. همان ایام بود که رهبری در یکی از سخنرانی هایشان گفتند باید به سمت غنی سازی اورانیوم و انرژی صلح آمیز هسته ای برویم. تا این را شنید، دست رد زد به سینه همه دعوت نامه ها و خارج رفتن ها. ماند پای کار کشور امام زمان... گفت: کشور مرتضی علی و شیعه خانه امام زمان، نباید چند سال دیگر دستش دراز باشد پیش بیگانه... رفت و با خون دل، تاسیسات هسته ای نطنز را راه انداخت... @shahid_gomnam15
دکتر، دانشجو ها را عائله ی خودش می دانست. می گفت که پدر و مادرشان این ها را به ما سپرده اند. اگر مریض می شدند یا مشکل مالی پیدا می کردند، رسیدگی می کرد. حتی دانشجویانِ اساتید دیگر می آمدند و سوالاتشان را از دکتر می پرسیدند. بعضی از شاگردانش اعتراض می کردند که چرا دانشجویانِ اساتید دیگر جلوی در اتاق دکتر صف می ایستند! @shahid_gomnam15
🌷 می‌گویند رفیقت را در سفر بشناس. با گروهی می‌خواستیم به یک مسافرت علمی برویم، اما در فرودگاه به یک تاخیر طولانی برخوردیم. همه‌، پیشانی‌هایشان پرچین شد و اخم کردند. داریوش تا این وضع را دید شروع کرد به شوخی کردن. فرودگاه را گرفته بودیم روی سرمان از بس که خندیدیم. انصافا وقتی صدایمان کردند که سوار بشویم، ناراحت شدیم که چرا نگذاشتند این خنده‌ها و خوشی‌ها طولانی‌تر باشد. به نقل از همکار شهید، کتاب