eitaa logo
شهید گمنام
3.4هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6.2هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت من به تو؛ نماز اول وقت، احترام به پدر و مادرمان و پیروی از ولایت فقیه است. بعد از من این وظیفه توست که هرسال اربعین به کربلا بروی. کوچک ترین هدف من که مبارزه با افکار غربی و سکولاری در جامعه بود را ادامه دهید. فرازی از وصیت شهید @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «غافلگیری مومنین» ⁉️ظهور بَغْتَه و ناگهانی اتفاق می‌افتد... 👤اساتید و @shahid_gomnam15
من آماده ام هزاربار برای سید علی خامنه ای بمیرم و زنده شوم و باز هم در رکاب ولی فقیه باشم. دستور مقام معظم رهبری باید عملی شود. فرازی از وصیت نامه شهید @shahid_gomnam15
هدایت شده از شهید اسماعیل دقایقی
هم اکنون مراسم گرامیداشت سی وششمین سالگرد سرلشکر شهید اسماعیل دقایقی و شهدای شهرستان امیدیه گلزار شهدای شهرستان امیدیه @shahiddaghayeghi
همیشه روی لبش لبخند بود. نه از این بابت که مشکلی ندارد. من خبر داشتم که او با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم می کرد. اما هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید: مومن شادی هایش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش می باشد. همه ی رفقای ما او را به همین خصلت می شناختند. از طرفی بسیار هم بذله گو و اهل شوخی و خنده بود. رفاقت با او هیچ کس را خسته نمی کرد. در این شوخی ها نیز دقت می کرد که گناهی از او سر نزند. یادم هست هر وقت خسته می شدیم، هادی با کار ها و شیطنت های مخصوص به خود، خستگی را از جمع ما خارج می کرد. @shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 سوار سری تکان می دهد و نگاهی به ماهان می اندازد و کتاب را ورق می زند. ماهان می گوید : _ پدرم و پدرش و پدران پدرش کاتب بودند . همگی وقایع روزگار می نوشتند . سوار کتاب را می بندد و بر خاک می اندازد و مشکوک و با تردید به ماهان نگاه می کند. _ توی این کتاب از کدام وقایع نوشتی ؟! ماهان از تردیدی که توی نگاه سوار افتاده می ترسد . می گوید : _ از تمام روز هایی که گذرنده ام . از آن روز که وارد مدینه شدم و محمد را دیدم ، تا امروز ! سوار با چشم های غضب آلود نگاهش می کند و می پرسد: _ از آخرین حج محمد وآن واقعه که در برکه غدیر اتفاق افتاد نیز نوشته ای ؟! ماهان سری تکان می دهد . _ آری سوار می گوید : _ تو از آن چیزی که می پنداشتم خطرناک تری! خم می شود و کتاب را از میان دستان ماهان بیرون می کشد و صحفه ای را باز می کند و کتاب را به دست ماهان می دهد . _ بخوان . ماهان ترسیده کتاب را گرفته و به سوار نگاه می کند . نمی داند چه باید کند . سوار شمشیرش را به طرفش دراز می کند و فریاد می زند : _ گفتم بخوان . این صحفه را بخوان . ماهان شروع می کند به خواندن : _ در این سفر خاندان محمد نیز ما را همراهی می کردند ‌. دخترش فاطمه ، پسرانش حسن و حسین ،همسرش علی و سایر همسران محمد . پیداست که محمد الفت و مهربانی زیادی به پسر عمویش علی دارد . از آن جهت که هم او را داماد خود ساخته و هم همیشه کنار علی راه می رود و کنار علی می نشیند و با علی غذا می خورد و با علی هم صحبت می شود . من هنوز نتوانستم رخسار فاطمه را ببینم . پیرمردی که در سفر همراهم بود ، می گفت رخسار فاطمه را هیچ مردی ندیده است ! از وادی( عرق الظبیه ) و (روحا) گذشتیم . نماز عصر را در (منصرف) پشت سر محمد خواندیم . هنگام نماز مغرب ... ادامه دارد... @shahid_gomnam15
🌷کتاب (کتاب مخفی) 🌷 سوار خم می شود و کتاب را از دست ماهان می گیرد و چند بار ورق می زند و دوباره آن را به ماهان بر می گرداند. _ اینجا را بخوان . ماهان سری به نشانه تسلیم تکان داده و شروع می کند به خواندن : _ عده ای که پیاده بودند از دشواری راه گلایه کردند . گلایه ها به گوش محمد رسید . رو به جماعت کرد و گفت : اگر اسب و الاغ و شتری داشتیم به شما می دادیم و دریغ نمی کردیم . اما جز اینها که بر آن سواریم، هیچ نداریم . آن گاه خودش همراه با علی از شترانشان پایین آمدند و گفتند : هر کس بخواهد می تواند بر شتر ما سوار شود ! هیچ کس نپذیرفت . علی مقدار زیادی از راه را پیاده پا به پای مردمان رفت و با آن ها هم صحبت شد . زبانش شیرین بود و نگاهش مهربان بود و صدایش گرم . هم صحبتی با او جذاب بود . روز پنجشنبه به وادی (ابوا) رسیدیم . محمد سر قبر زنی به نام آمنه که مادرش بود ، نشست و گریست ! روز جمعه از (جحف) عبور کردیم . پیرمردی داستانی درباره مادر محمد و پدرش عبدالله تعریف کرد . داستان از این قرار بود که ... سوار با شمشیرش بر کتاب می زند و آن را به طرفی پرت می کند . ماهان ترسیده عقب می رود . سوار با خشم می گوید : _ آیا از آن لحظه که محمد دست علی را بالا برو نیز نوشته ای ؟! ماهان ترسیده سری به نشانه تایید تکان می دهد. سوار نا باور می پرسد : _ از آن جا که گفت :(من کنت مولا فهذا علی مولا) نیز نوشته ای ؟! ماهان سری تکان می دهد. ادامه دارد ... @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
۞قرار جمعه شب هامون 🎙حاج مهدی رسولی اللهم‌اغفرلی‌کل‌ذنبٍ‌اذنبته خدایابیامرز‌مرا‌هرگناهی‌که‌کردم ✨|🌷" التماس دعا 🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شهید اسماعیل دقایقی
📺 هم اکنون پخش زنده سی و ششمین سالگرد سرلشکر شهید اسماعیل دقایقی از شبکه خوزستان... @shahiddaghayeghi
شهید گمنام
هميشــه هم حديث پيامبر گرامي اســلام را ميخواند:» اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت
بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرســتان نشــان داد که در بســياري از ورزشها قهرمان اســت. در زنگهاي ورزش هميشــه مشــغول واليبال بود. هيچکس از بچه ها حريف او نميشد. يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم ورزش، شــاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد. بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان 17 شهريور بازي ميکرديم. خيلي از مدعيها حريف ابراهيم نميشدند. اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم بر ميگردد به دوران جنگ و شهرگيالنغرب، در آنجــا يک زمين واليبال بود که بچه هاي رزمنــده در آن بازي ميکردند. يک روز چند دســتگاه ميني بوس براي بازديــد از مناطق جنگي به گيالن غرب آمدند که مســئول آنها آقاي داودي رئيس ســازمان تربيت بدني بود. آقاي داودي در دبيرستان معلم ورزش ابراهيم بود و او را کامل می شناخت. ايشان مقداري وسائل ورزشي به ابراهيم داد و گفت: هر طور صالح ميدانيد مصرف کنيد. بعد گفت: دوســتان ما از همه رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمدهاند ادامه دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین ( علیه السلام ) السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الارْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🔸🔹🔹🔸 که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏 نَفْسَکَ، 🔹 فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، رَسُولَکَ، 🔹 فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم 🔹 تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . 🌟 ✨ دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ 🔹یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🔹 ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک ✨ علی(علیه السلام) : 🌿 هرکس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را چهار چیز کرامت فرماید 1️⃣ عمر طبیعی 2️⃣ مال و فرزند بسیار 3️⃣ با ایمان از دنیا رفتن 4️⃣ بی‌حساب داخل بهشت شدن 🍃 اَلّذی عَرَّفََنی نَفسَهُ وَلَم یَترُکنی عُمیانَ اَلقََلب 🍃 اَلّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِمُحَمَّدٍ صَلَّی اَللهُ عَلَیهِ وَالِه 🍃 لِلّهِ اَلَّذی جَعَلَ رِِزقی فی یَدِه وَلَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🍃 اَلَّذی سَتَرذنوبی وَ عُیُوبی وَلَم یَفضَحنی بَینَ الخلائق الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌
مانده‌ام در پس این شهر پر از دود و گناه! من بدون تو چطور ناے نفس را دارم؟!💔 🖇 🕊 تعجیل در فرج مولایمان 🖐🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
دستم نمیرسد به بلنداے آسمان ! اما دست به دامان شما میشوم؛ ای شہید... تا شاید ضمانتم را بکنید :)🍃 🌷سلام صبحتون شهدایی🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15