💌•
بارها خودش رو
به کارهاے سخت مشغول مۍکرد.
وقتی علت رو سؤال مۍکردند ، میگفت:
براے نفْس آدم این کار ها لازمھ!
#آسمانـٖے_ها | #شھادت ♥️✨
@shahid_gomnam15
هدایت شده از یا حسین (ع)
مواظب منافقین داخلی باشید، نگذارید آنها پا روی خون شهدای ما بگذارند و ثمره خون شهدایمان را پایمال کنند.
#یونس_زنگی_آبادی
@shahid_gomnam15
با هم رفتیم ارومیه. شب توی راه بودیم. از سحر منتظر بودیم ماشین بایستد، نماز صبح بخوانیم. می خواست به قهوه خانه ای جایی برسد. جاده بود و بیابان. تا می رسیدیم به خوی، نماز قضا می شد. مهدی جوش می زد. آخر بلند شد و به راننده گفت همان جا نگه دارد. کتش را پشت و رو کرد که من روی آن بایستم و خودش روی خاک ها نماز خواند.
#مهدی_باکری
@shahid_gomnam15
مابیشترینچیزیکھامروزنیازداریم،
ایناستکھنوجوانانوجوانانمابہ،
طورجدیدرسبخوانند💚📚!
-حضرتآقا:)؛
#رهبرانه🌿
#امام_زمان
@shahid_gomnam15
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
دهمین روز (23بهمن) چله ی ختم صلوات مون هدیه به روح مطهر #شهید_محسن_حججی سلامتی و تعجیل در فرج حضرت مهدی (عج) میباشد #ختم_صلوات دست جمعی مون روزانه ۱۰۰ مرتبه
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱
محفل انس با شهدا
⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/3400007970C7419aa8d81
『🇮🇷🌱』
براے #شهیــد شدن🕊
هنــر لازم استــ❗️
هنر بہ ↫ خـدارسیدن...
هنر ڪشتن ↫ نَفــس...
هنر ↫ تَهـذیبــ...
تا هنــرمند نشــویم...
#شهیـــد نمےشـــویم...🥀💔👌🏼
@shahid_gomnam15
16.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید مصطفی صدرزاده میگفت:
از در انداختنت بیرون از پنجره بیا تو...
بجنگ واسه خواسته هات ناامید نشو!
خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی
به خواسته تـــ ، بهت میده خواستتــ رو....:)))
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@shahid_gomnam15
بعد از نماز، چند دقیقه ای سر به سجده می گذاشت و دعا می کرد. بار ها خواستم از او سوال کنم که در این سجده ها با خدا چه درد دلی می کند اما باز می گفتم که بگذار در حال خودش باشد... به حالش غبطه می خوردم. بعد از نماز ها مشغول تعقیبات می شد و بعد از تعقیبات، با دوستان بسیجی اش گپ و گفت می کرد.
#عباس_دانشگر
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب(کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_چهل_سوم
ماهان که چشم باز می کند ، وحشت زده دستی را بر دهانش می بیند . بک نفر دست بر دهانش چسبانده و نمی گذارد او نفس بکشد . در تاریک روشن شعله مشعل ، وحشت زده به چهره مرد نگاه می کند! او همان خادمی است که او را در طویله انداخته بود و دهانش را بسته بود ! حالا چه شده که آمده توی حجره ؟! خادم همان طور که دست بر دهان ماهان گذاشته ، سرش را آرام به گوش ماهان نزدیک می کند و با صدای بسیار آهسته کنار گوش هایش می گوید:
_ هیچ مگو ! آرام باش .
ماهان ترسیده ، نیم نگاهی به اطرافش می اندازد، خوب می داند اگر صدایش بلند شود دشمنانش بیدار خواهند شد ! سلیمان در درگاه حجره خوابیده و در طرف دیگر حجره ، خالد و ابو حامد در خواب هستند . یک پای ماهان را به پای خالد و پای دیگرش را به پای ابو حامد بستهاند تا نتواند فرار کند . ماهان مبهوت به خادم نگاه می کند و با صدای خفه می گوید:
_ کیستی؟! چه می خواهی؟!
خادم که سعی دارد صدایش بلند نشود ، می گوید:
_ نترس !
آرام و آهسته طنابی را که به دستان ماهان بسته است ، باز می کند و می گوید:
_ از سر شب تا کنون در این خیالم که تو را کجا دیده ام!
طناب باز کرده را به طرفی می اندازد . ماهان دست هایش را به هم می مالد و در چهره خادم نگاه می کند و با صدای آرام می گوید:
_ تو را نمی شناسم!
خادم لبخندی می زند و می گوید:
_ آری ! توی تاریکی این حجره شناس نیستم ! من نیز تو را زیر مشعل طویله شناختم. اما آن جا نمی شد حرفی بزنم !
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_چهل_چهارم
نگاهی به خالد و ابو حامد می اندازد و می گوید:
_ این ها گفتند دزد هستی ! اما باورم نشد ! چگونه باور کنم وقتی از من سراغ شراب می گیرند و در صف اول نماز می ایستند!
ماهان سعی دارد بنشیند . خادم نمی گذارد !
_ تکان نخور ! پاهایت را به پاهای خودشان بسته اند . کم ترین تکان بیدارشان می کند !
ماهان مبهوت با همان صدای آهسته می پرسد :
_ تو را می شناسم ؟!
خادم سعی دارد به آرامی طنابی را که به پای خالد بسته شده باز کند . با صدای آرام می گوید:
_ تو مگر ماهان نیستی ؟! مسافری از ایران ؟! همان که پسرت نابینا بود و آب دهان علی او را شفا داد .
ماهان سری تکان می دهد و کنجکاو می پرسد:
_ آری ! تو این ها را از کجا می دانی ؟!
خادم لبخندی می زند:
_ خودت این ها را گفتی ! یادت نیست ؟!
طناب را از دور پای خالد باز می کند . حالا یکی از پاهای ماهان آزاد است ، اما هنوز پای دیگرش مانده . خادم به سراغ پای ابو حامد میرود و می گوید:
_ این ها کیستند که تو را اسیر کرده اند ؟! چه کرده ای ؟! ماجرای تو چیست ؟!
ماهان می گوید :
_ دشمنان علی و محمد هستند ! برای قتل محمد نقشه می کشیدند که صدایشان به گوشم رسید و قصد جانم کردند !
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15