29 Mihmani (1394-5-14) Mashhad.MP3
23.21M
🔈 #مهمانی
* نحوه اکرام میهمان و نهی از تحقیر میهمان
* پذیرایی شایسته و مملو از آداب و مضامین عملی و اخلاقی امام موسی کاظم علیه السلام به روایت محمد ابن جعفر ابن عاصم
* بهترین حالت نیکی کردن به دیگران از منظر موسی ابن جعفر علیه السلام
* فشار قبر انسانهای تنگ نظر و دست و دلباز
* تفاوت حسادت و تنگ نظری
* پاسخ به سوال: آیا در مقابل دعوت انتظار دعوت شدن داشته باشیم؟
* پاسخ به سوال: نیکی کردن به بهترین حالت در روایت فوق در حال حاضر امکان پذیر است؟
* تبیین سفارش حضرت علی علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام در نامه ۳۱ نهج البلاغه
* پاسخ به سوال: چرا توقع داشتن اجر اعمال نیک را پایمال می سازد؟
⏰ مدت زمان: ۴۴:۰۰
#مشهد
#رمضان94
#سخنان_بسیار_زیبای 👌👌👌
#استاد_امینی_خواه ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم )
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_بیستــــ و ششم ۲۶ 👈این داستان⇦ 《 نماز شکر 》 ــــــــــــ
داستان واقعی
قسمت 27 و 28
نسل سوخته 👇
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمت_بیستوهفتم۲۷🔻
👈 این داستان⇦《والسابقون》
ـ………………………………………
🌼 #قــرآن رو برداشتم ... این بار نه مثل دفعات قبل ... با یه هدف و منظور دیگه ... چندین بار ترجمه فارسیش رو خوندم ...🌸
❣دور آخر نشستم ... و تمام خصلت های مثبت و منفی توش رو جدا کردم و نوشتم ... خصلت مومنین ... خصلت و رفتارهای کفار و منافقین ...✨
#قرآن که تموم شد نشستم سر احادیث ... با چهل #حدیث_های کوچیک شروع کردم ... تا اینکه اون روز ... توی صف نماز جماعت مدرسه ... امام جماعت مون چند تا کلمه حرف زد...
- #سیره_اهل_بیت یکی از بهترین چیزهاست🌷 ... برای اینکه با #اخلاق و منش اسلامی آشنا بشیم 🌸... برید داستان های کوتاه #زندگی_اهلبیت رو بخونید ... اونها الگوی ما برای رسیدن به خدا هستن ...🌹
تا این جمله رو گفت ... به پهنای صورتم لبخند زدم ... بعد از نماز ... بلافاصه تااومدم سر کلاس و نوشتمش ... همون روز که برگشتم ... تمام اسباب بازی هام روز از توی کمد جمع کردم ... ماشین ها ... کارت عکس فوتبالیست ها ...💫 قطعات و مهره های کاوش الکترونیک ... که تقریبا همه اش رو مادربزرگم برام خریده بود ...😊
هر کی هم ... هر چی گفت ... محکم ایستادم و گفتم ...
- من دیگه بزرگ شدم ... دیگه بچه دبستانی نیستم که بخوام بازی کنم👌 ...
پول تو جیبیم رو جمع می کردم ... به همه هم گفتم دیگه برای تولدم کادو نخرید ... حتی لباس عید🌹👌 ...
هر چقدر کم یا زیاد ... لطفا پولش رو بهم بدید ... یا بگم برام چه کتابی رو بخرید ...🌸
خوراکی خریدن از بوفه مدرسه هم تعطیل شد ...👌
کمد و قفسه هام پر شده بود از کتاب ... کتاب هایی که هر بار، فروشنده ها از اینکه خریدارشون یکی توی سن من باشه... حسابی تعجب می کردن😳🌸 ...
و پدرم همچنان سرم غر می زد😒 ... و از فرصتی برای تحقیر من استفاده می کرد ...
👈با خودم مسابقه گذاشته بودم ...
#امام_صادق (ع) فرموده بودند ... مسلمانی که 2 روزش عین هم باشه مسلمان نیست ...👌🌸
#چهل حدیث #امام_خمینی رو هم که خوندم ... تصمیمم رو گرفتم ... چله برمی داشتم ... چله های اخلاقی ... و هر شب خودم رو محاسبه می کردم ...
اوایل ... اشتباهاتم رو نمی دیدم یا کمتر متوجه شون می شدم ... اما به مرور ... همه چیز فرق کرد ... اونقدر دقیق که متوجه ریزترین چیزها می شدم ... حتی جایی رو که با اکراه به صورت پدرم نگاه می کردم ...🌼
حالا چیزهایی رو می دیدم ... که قبلا متوجه شون هم نمی شدم ...😊👌
ـ~~~~~~~~~~~~~~~~~
#ادامــــــه_دارد...✨✨✨
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_بیست_و_هشتم ۲۸
👈این داستان⇦ 《 پسر پدرم 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀هر چه زمان به پیش می رفت ... زندگی برای شکستن کمر من ... اراده بیشتری به خرج می داد ...
🔹چند وقت می شد که سعید ... رفتارش با من داشت تغییر می کرد ... باهام تند می شد ... از بالا به پایین برخورد می کرد ... دیگه اجازه نمی داد به کوچک ترین وسائلش دست بزنم ... در حالی که خودش به راحتی به همه وسائلم دست می زد ... و چنان بی توجه و بی پروا ... که گاهی هم خراب می شدن ...😑😔
🔸با همه وجود تلاش می کردم ... بدون هیچ درگیری و دعوا ... رفتارش رو کنترل کنم ... اما فایده ای نداشت ... از طرفی اگر وسایل من خراب می شد ... پدرم پولی برای جایگزین کردن شون بهم نمی داد ...😐
🔹وقتی با این صحنه ها رو به رو می شدم ... بدجور اعصابم بهم می ریخت ... و مادرم هر بار که می فهمید می گفت ...
- اشکال نداره مهران ... اون از تو کوچیک تره ... سعی کن درکش کنی ... و شرایط رو مدیریت کنی ... یه آدم موفق ... سعی می کنه شرایط رو مدیریت کنه ... نه شرایط، اون رو ...✔️
🔸منم تمام تلاشم رو می کردم ... و اصلا نمی فهمیدم چی شده؟ ... و چرا رفتارهای سعید تا این حد در حال تغییره؟ ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم😇 ... تا اینکه اون روز ...✨
🔹از مدرسه برگشتم ... خیلی خسته بودم ... بعد از نهار ... یه ساعتی دراز کشیدم 🛌...
وقتی بلند شدم ... مادرم و الهام خونه نبودن ... پدرم توی حال ... دست انداحته بود گردن سعید ... و قربان صدقه اش می شد ...😯
🔸- تو تنها پسر منی ... برعکس مهران ... من، تو رو خیلی دوست دارم ... تو خیلی پسر خوبی هستی ... اصلا من پسری به اسم مهران ندارم ... 😀🙃
🔹مادرت هم همیشه طرف مهران رو می گیره ... هر چی دارم فقط مال توئه ... مهران 18 سالش که بشه ... از خونه پرتش می کنم بیرون ...😱
♨️پاهام سست شد ... تمام بدنم می لرزید ... بی سر و صدا برگشتم توی اتاق ... درد عجیبی وجودم رو گرفته بود ... درد عمیق بی کسی ... بی پناهی ... یتیمی و بی پدری ... و وحشت از آینده ... زمان زیادی برای مرد شدن باقی نمونده بود ... فقط 5 سال ... تا 18 سالگی من ...👤
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
سلام
ان شاء الله امشب هم هیئت مجازی داریم
ان شاء الله ساعت ۲۳ به بعد
hosein-davoud.mp3
15.57M
⏯ #آهنگ بی کلام بسیار احساسی
🍃حسین حسین
👌فوق العاده زیبا
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
⏯ #آهنگ بی کلام بسیار احساسی 🍃حسین حسین 👌فوق العاده زیبا 💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده
اینو دانلود کنید
ولی بازش نکنید
بگذارید وقتی هیئت مجازی شروع شد شروع به گوش کردن کنید
بسم رب الزهرا
باذن الله و باذن رسول و باذن علی مرتضی و باذن فاطمه الزهرا و باذن الحسن
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
⏯ #آهنگ بی کلام بسیار احساسی 🍃حسین حسین 👌فوق العاده زیبا 💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده
این صوت رو گوش کنید و با ما همراه باشید
شب های جمعه میگیرم هواتو
اشک غریبی میریزم برا تو
بیچاره اون که حرم رو ندیده
بیچاره تر اون که دید کربلاتو
دیدید تو این دنیا یه نفر یه عشقی داره
یکی زنش عشقشه یکی بچش یکی خونه یکی ماشین یکی پولش