eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
37.4هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
10.9هزار ویدیو
108 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. خادم کانال 👇👇 @labaikya_mahdi_313 تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام یکشنبه ۲۹ تیر آخرین نماز یکشنبه ماه ذی القعده فراموش نشه....برکات عجیب و فوق العاده زیادی داره 👌👌👌🌸 ان شاءالله عزیزان این نماز مهم را از دست ندهند. این فرصتها را از دست ندهید برکات این نماز بسیار زیاد است. معروف است به نماز توبه یکشنبه ماه ذیقعده در مورد نماز توبه یکشنبه :👇👇 این نماز باید دو تا دورکعتی خوانده شود و منظور از معوذتین سوره های ناس و فلق هست و ذکر استغفار و لا حول..... و دعای یا عزیز یا غفار..... را باید بعد از تمام شدن نماز بخونید 👆 👆 👆 👆 👆
136 Khesal Sheikhe Sadough.MP3
6.19M
* ملائکه در چه خانه‌هایی وارد نمی‌شوند؟ * در چه کارهایی با دیگران شریک می‌شویم؟ * سه خصلتی که خدا به مومن عطا کرده است * از سه دسته نسبت به دین خود بر حذر باشید 👌👌👌 ( از مدرسان حوزه علمیه قم ) ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
♥️ بیایید با خدا رابطہ پیدا کنید بہ جایِ اینکه نگران کوبندگی ھایمان باشید بھ جاے اینڪہ شب خوابتان نبرد و اینکہ آیا فردا چھ می‌شود و دیروز چہ شد؟ بلند شو وضو بگیر در مقابل خدا راز ونیاز کن از گناھ توبہ کن تمام دردھایت از بین مۍرود نماز است .. نماز شب تقویت ارادھ مےدهد ! 🌺کلام استاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
داستان واقعی قسمت 71 و 72 نسل سوخته 👇
🔻 ۷۱ 👈این داستان⇦《 نگاه عبوس 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز... صداش رو بلند کرد ...👀🗣 سعید بابا ... بیا سر میز ... می خوایم غذا رو بکشیم پسرم ... و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون ...🚶 خیلی دلم سوخت ❤️🔥... سوزوندن دل من ... برنامه هر روز بود ... چیزی که بهش عادت نمی کردم ... نفس عمیقی کشیدم ... - خدایا ... به امید تو ...✨ هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن☎️ زنگ زد ... الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت تلفن ... وسط اون حال جگر سوزم ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... و باز نگاه تلخ پدرم ...😒 بابا ... یه آقایی زنگ زده☎️ با شما کار داره ... گفت اسمش صمدیه ... 🔸با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی ... اخم های پدر دوباره رفت توی هم ... اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد...😖😳 لازم نکرده تو پاشی ... بتمرگ سر جات ... و رفت پای تلفن☎️ ... دیگه دل توی دلم نبود ... نه فقط اینکه با همه وجود دلم می خواست باهاشون برم ... ▫️از این بهم ریخته بودم که حالا با این شر جدید چی کار کنم؟... یه شر تازه به همه مشکلاتم اضافه شده بود ... و حالا... - خدایا ... به دادم برس ...🍀 دلم می لرزید💔 ... و با چشم های ملتهب ... منتظر عواقب بعد از تلفن بودم ... هر ثانیه به چشمم ... هزار سال می اومد ... به حدی حالم منقلب شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد ...😳 گوشی رو که قطع کرد ... دلم ریخت ... یا حسین ...😲😱 دیگه نفسم در نمی اومد ...😑 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🔸🔸🔸
🔻 ۷۲ 👈این داستان⇦《 پایان یک کابوس 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎اومد نشست سر میز ... قیافه اش تو هم بود ... اما نه بیشتر از همیشه ... و آرام تر از زمانی که از سر میز بلند شد ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ...😶 - غذات رو بخور ... سریع سرم رو انداختم پایین ...😔 چشم ... 🔸اما دل توی دلم نبود ... هر چی بود فعلا همه چیز آروم بود ... یا آرامش قبل از طوفان ... یا ...🌪 هر چند اون حس بهم می گفت ... - نگران نباش ... اتفاقی نمی افته ... 🔹یهو سرش رو آورد بالا ... - اجازه میدم با آقای صمدی بری ... فردا هم واست بلیط قطار می گیرم ... از اون طرفم خودش میاد راه آهن دنبالت ...🚉 نمی تونستم کلماتی رو که می شنوم باور کنم ... خشکم زده بود ... به خودم که اومدم ... چشم هام، خیس از اشک شادی بود ...😭😁 خدایا ... شکرت ... شکرت ...🙏 بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... و سریع گوشه چشمم رو پاک کردم ... - ممنون که اجازه دادی ... خیلی خیلی متشکرم ...🙏🙏 نمی دونستم آقا مهدی به پدرم چی گفته بود ... یا چطور باهاش حرف زده بود ... که با اون اخلاق بابا ... تونسته بود رضایتش رو بگیره ... اونم بدون اینکه عصبانی بشه و تاوانش رو من پس بدم ...🍃 🌺شب از شدت خوشحالی خوابم نمی برد ... هنوز باورم نمی شد که قرار بود باهاشون برم جنوب ... و کابوس اون چند روز و اون لحظات ... هنوز توی وجودم بود ... بی خیال دنیا ... چشم هام پر از اشک شادی ...😍 خدایا شکرت ... همه اش به خاطر توئه ... همه اش لطف توئه ... همه اش ... بغض راه گلوم رو بست ... بلند شدم و رفتم سجده ... الحمدلله ... الحمدلله رب العالمین ...🍃✨ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 💫✨💫
سلام امروز آخرین یڪشنبه ماه ذی القعده هست، نماز امروز مجرب و خیلی سفارش شده هست💯 انشاء الله این فرصت رو از دست ندیم و این نماز رو بخونیم 👆👆 👈می توانیم ضمن بهره بردن از این نماز با فضیلت، ثواب آن را نیز به امام زمان ارواحنافداه هدیه ڪنیم ( تا غروب بیشتر وقت نیست. )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹نامه شهیدمدافع حرم محسن حججی به امام رضا (ع) ☀️بسم الله النور، النور... به: انیس النفوس، شمس الشموس، مولا علی ابن موسی الرضا(ع) از :غلام رو سیاه، گنهکار 🌹سلام آقای خوبم از آخرین باری که به پابوستان آمدم تاکنون چندسالی می گذرد؛ و حال که در صحن و سرایت هستم سرتاپا شوق و شعف دارم. 🌹یادم هست دفعه قبل خواسته های زیادی از شما داشتم؛ الان که خوب فکر میکنم به همه ی خواسته هایم رسیده ام. شغل سپاه، عروسی، جور شدن زندگی و... منمونم آقای خوبم، ممنون... 🌹دو روز پیش كه با لباس سبز پاسداری به حرمت قدم گذاشتم چقدر لذت بردم؛ باورم نمیشود؛ همه اینها را از کرم و بزرگی شما میدانم. 🌹مولای من، با ورود به سپاه دریچه ای جدید از زندگی به روی من باز شد؛ اگر روزی هزار بار شکر خدا را بگویم باز هم کم است؛ ارباب من، از لذت های دنیوی هرآنچه که باید می چشیدم را چشیدم... 🌹حال، بی صبرانه مشتاق چشیدنی لذتی اخروی هستم؛ لذتی که نهایتش رضای خداست... 🌹یا رضا، تو را به پدر بزرگوارت موسی بن جعفر(ع) قسم، تو را به فرزند عزیزت جواد الائمه قسم، تو را به خواهر گرامی ات فاطمه معصومه قسم، ضامن من شوید... 🌹آقا جان دوست دارم همانند علی اکبر(ع) در جوانی شهدِ شیرین را بنوشم و جان ناقابلم را فدای شما اهل بیت کنم. 🌹فقط یک خواسته شخصی دیگر دارم؛ مولای من، بر من منت بگذار و را امضاء کن. 🌹امشب شام دوشنبه است؛ می گویند دوشنبه ها و پنج شنبه ها پرونده اعمال ما می رود دست صاحبمان ولی عصر(ع)... 🌹آقای من، تو را به مادرت زهرا(س) قسم، شهادت نامه ام را با امضای خودت مزین کن. آرزو دارم امشب پرونده ام به همراه جواز شهادتم به دست امام زمان(ع) برسد؛ بدون شک با دیدن امضای ضمانت شما، ولی عصر(ع) هم امضاء می کند. 🌹گرچه سرتا پا گناهم، رو سیاهم ضامنم باش ای رضا مانند آهو دِه پناهم... آقای من... مرا از درگاهت ناامید نکن الهی رضاً به رضاک لامعبود سواک دوشنبه/ سه شنبه 94/5/6 حرم امام رضا(ع)/ رواق دار الاجابه 01:34 بامداد ♦️محسن حججی ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
💌 با خدا حساب کن اگر کسی به شما قولی داد، وفایش را از خدا بخواه. اگر کسی به تو خیانت کرد، جبرانش را از خدا بخواه. اگر کسی به شما خدمتی کرد، تشکرش را از خدا بکن. البته از خود افراد هم وفا و جبران بخواه، و از خود افراد هم تشکر بکن. ولی همیشه طرف اصلی خودت را خدا بدان که تو را دوست دارد. «استاد پناهیان» ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
لطفا روی گلها بزنید👆 تا پست باز شود. 🌹️اگر دوست دارید برای نماز شب بیدار شوید.... امام کاظم(علیه السلام): کسی که دوست دارد برای نماز شب بیدار شود اگر هنگام خواب بگوید: اللَّهُمَّ لَا تُنْسِنِي ذِكْرَكَ وَ لَا تُؤْمِنِّي‏ مَكْرَكَ‏ وَ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْغَافِلِينَ وَ أَنْبِهْنِي لِأَحِبِّ السَّاعَاتِ إِلَيْكَ أَدْعُوكَ فِيهَا فَتَسْتَجِيبَ لِي وَ أَسْأَلُكَ فَتُعْطِيَنِي وَ أَسْتَغْفِرُكَ فَتَغْفِرَ لِي إِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. ❤️ خداوند دو ملک به سوی او می فرستد تا او را بیدار کنند. اگر بیدار نشد خداوند دستور می دهد برایش استغفار کنند و اگر در آن شب بمیرد شهید از دنیا رفته است.و اگر بیدار شود برای نماز شب، هر چه از خدا بخواهد به او کرامت می کند. 📚فلاح السائل،ص۲۸۷
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
✍ اتفاقی جالب در لحظه‌ی شهادتِ شهید تورجی‌زاده از زبان خودش : شهیدتورجی‌زاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل می‌کرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی ‌زاده بلافاصله گفت: همین‌که در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه... 🌷 خاطره‌ای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجی‌زاده 📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه با شیطان بجنگیم در حالی که آنها را نمی بینیم؟ راه مقاومت در برابر وسوسه های شیطان ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
‍ روش تربیت فرزندان به سبک شهدا 🌺🍃 💠در تربیت بچه ها ،بهیچ وجه اجبار و تندی نبود. و ضمنا همراه با محبت زیاد این تربیت اتفاق می افتاد. ریحانه رو با محبت و نوازش برا نماز بیدار میکرد.😊 💠اگه کاهلی در انجام واجبات از بچه ها میدید، غیر مستقیم اقدام میکرد. یا میبردشون بیرون و در بین صحبتهاش، اشاره ای میکرد. یا اگه در تلویزیون سخنرانی بود، صداشون میزد که بیان. بحث در مورد اون مسئله راه می انداخت و از بچه ها نظر میخواست.👌 💠یا به پسرا میگفت بیاین سرکلاس من در دانشگاه بشینین. بچه ها گاهی میرفتن. خیلی خوششون میومد. یعنی هیچ وقت مستقیم به بچه ها تذکر نمیداد. حتی هیچ وقت جلو من به بچه ها تذکر نمیداد. شخصیت بچه ها رو حفظ میکرد. ☝️ 💠در مورد پوشش به بچه ها با مهربونی نصیحت میکرد ولی اگه بچه ها گاهی قبول نمیکردن، مجید اصلا سماجت نمیکرد و برخورد تند نمیکرد.✅ 💠مثلا برا ریحانه با هم میرفتیم خرید. بهترین لباس مهمونی رو میخرید. برا مهمونی زنونه حتی لباس ازاد براش میخرید. که اونجا نیازهاش برآورده بشه. خیلی خوب برخورد میکرد. این جوری خود ریحانه در مهمانی که مرد بود خودش رعایت میکرد. یا مثلا برا خرید که میرفتم بهم میگفت ریحانه رو با خودت ببر تا یاد بگیره با مرد فروشنده چطور باید صحبت کنه. ریحانه منو که میدید، یاد میگرفت. که نباید تو مغازه بخنده💔 شهید مدافع حرم مجید محمدی🌹
138 Khesal Sheikhe Sadough.MP3
6.58M
💥 سه عملی که ما را در سایه عرش خدا اسکان می‌دهد 💥 سه دسته‌ای که نزد خدا شکایت می‌کنند 💥 قاریان قرآن سه دسته‌اند 👌👌👌 ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم )
4_5857369221670896141.mp3
7.27M
🔊 برای امام زمان جانماز آب نکشیم! 🎤 حاج حسین یکتا
مداحی آنلاین - به محرم برسونم - مهدی رعنایی.mp3
5.54M
احساسی 🍃اخ که اگه خدا بخواد 🍃امسالم محرم می بینم 🎤 👌فوق زیبا 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
داستان واقعی قسمت 73 و 74 نسل سوخته 👇
🔻 ۷۳ 👈این داستان⇦《 حس یک حضور 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎تا زمان رفتن ... روز شماری که هیچ ... لحظه شماری می کردم ... و خدا خدا می کردم ... توی دقیقه نود نظر پدرم عوض نشه ... استاد ضد حال زدن به من ... و عوض کردن نظرش در آخرین دقایق بود🕔 ... حتی انجام کارهایی که سعید اجازه رو داشت ... من که بزرگ تر بودم نداشتم ...😐 به جای قطار 🚉، بلیط هواپیما گرفتن ✈️ ... تا زمانی که پرواز از زمین بلند نشده بود ... هنوز باور نمی کردم ... احساس خوشی و خوشحالی بی حدی وجودم رو گرفته بود ...😁 هواپیما 🛬 به زمین نشست ... و آقا مهدی توی سالن انتظار، منتظر من بود ... از شدت شادی دلم می خواست بپرم بغلش و دستش رو ببوسم ... اما جلوی خودم رو گرفتم ... خجالت بکش ... مرد شدی مثلا ...👱 توی ماشین ما 🚘... من بودم ... آقا محمد مهدی که راننده بود... پسرش، صادق ... یکی از دوستان دوره جبهه اش ... و صاحبخونه شون ... که اونم لحظات آخر، با ما همراه شد ... 3 تا ماشین شدیم ... و حرکت به سمت جنوب ...🚙 🍃شادی و شعف ... و احساس عزیز همیشگی ... که هر چه پیش می رفتیم قوی تر می شد ... همراه و همدم همیشگی من ... به حدی قوی شده بود که دیگه یه حس درونی نبود ... نه اسم بود ... نه فقط یه حس... حضور بود ...🍃✨ ✨حضور همیشگی و بی پایان ... عاشق❤️ لحظاتی می شدم که سکوت همه جا رو فرا می گرفت ... من بودم و اون ... انگار هیچ کسی جز ما توی دنیا نمی موند ... حس فوق العاده ... و آرامشی که ... زیبایی و سکوت اون شب کویری هم بهش اضافه شد ... سرم رو گذاشته بودم به شیشه ... و غرق زیبای ای شده بودم که بقیه درکش نمی کردن ...💫 صادق زد روی شونه ام ... به چی نگاه می کنی؟ ... بیرون که چیزی معلوم نیست ...🌌 سرم رو چرخوندم سمتش ... و با لبخند بهش نگاه کردم😊 ... هر جوابی می دادم ... تا زمانی که حضور و وجودش رو حس نمی کرد ... بی فایده بود ... فردا ... پیش از غروب آفتاب🌅 رسیدیم دوکوهه ... ماشین جلوی نگهبانی ورودی ایستاد ... و من محو اون تصویر ... انگار زمین و آسمان ... یکی شده بودند ... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🍀 🍀 🍀
🔻 ۷۴ 👈این داستان⇦《 دوکوهه 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎وارد شدیم ... هر چی از در نگهبانی فاصله می گرفتیم ... این حس قوی تر می شد ... تا جایی که ... انگار وسط بهشت ایستاده بودم ... و عجب غروبی داشت ...🌅 این همه زیبایی و عظمت ... بی اختیار صلوات می فرستادم...📿 آقا مهدی بهم نزدیک شد و زد روی شونه ام ... بدجور غرق شدی آقا مهران ... اینجا یه حس عجیبی داره ... یه حس خیلی خاص ... انگار زمینش زنده است ... خندید ... خنده تلخ ...😕 این زمین ... خیلی خاصه ... شب بچه ها می اومدن و توی این فضا گم می شدن ... وجب به وجبش عبادگاه بچه ها بود ...🍃✨ 🔸بغض گلوش رو گرفت ... - می خوای اتاق حاج همت رو بهت نشون بدم ؟ ... ✨چشم هام از خوشحالی برق زد ... یواشکی راه افتادیم ... آقا مهدی جلو ... من پشت سرش ... وارد ساختمون که شدیم ... رفتم توی همون حال و هوا ... من بین شون نبودم ... بین اونها زندگی نکرده بودم ... از هیچ شهیدی خاطره ای نداشتم ... اما اون ساختمون ها زنده بود ... اون خاک ... اون اتاق ها...🌷 رسیدیم به یکی از اتاق ... ۳ تا از دوست هام توی این اتاق بودن ... هر ۳ تاشون شهید شدن ...🌷✨ 👣چند قدم جلوتر ... یکی از بچه ها توی این اتاق بود ... اینقدر با صفا بود که وقتی می دیدش ... همه چیز یادت می رفت ... درد داشتی... غصه داشتی ... فکرت مشغول بود ... فقط کافی بود چشمت به چشمش بیوفته👁 ... نفس خیلی حقی داشت ... 🌹به اتاق حاج همت که رسیدیم ... ایستاد توی درگاهی ... نتونست بیاد تو ... اشکش رو پاک کرد ... چند لحظه صبر کرد ... چراغ قوه🔦 رو داد دستم و رفت ... حال و هوای هر دومون تنهایی بود ... یه گوشه دنج ... روی همون خاک ... ایستادم به نماز ...✨☘ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ☘ ☘ ☘
💔 از درِ باب المرادٺ هر ڪہ داخل مےشود رحمتے بےواسطہ از عرش نازل مےشود هر گداے بےنوایے ڪہ نشستہ گوشہ ای با سخاوتهاے بےحدٺ مقابل مےشود 🥀 (ع)🕯🥀 .🕯🥀 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124