eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.6هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.6هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی ببینید :👇👇👌👌👌 بخش های هدایت های اجباری خدا بخش های عجیبی هستند 💠 البته خداوند متعال هیچوقت به طور مطلق اجبار نمی کنند! که انسان را مجبوری ببرند بهشت!!!! 👈 که خب اصلا فلسفه ی انسان بودن مخدوش می شود!!!! اما یه جاهایی نصیحت می کنند یه جاهایی هم اعمال تدبیر می کنند اعمال تقدیر می کنند!!!!! ببینید در سوره ی روم خداوند متعال چی میفرماید: أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(37) آیا نمی بینند خداوند متعال برای هرکسی که بخواهد روزی اش را زیاد می کندوبرای هرکسی که بخواهد مقدر می کند چگونه روزی باید به اوبرسد 👇👇👇 🌀این خودش دارد راهنمایی می کند!!! دراین وضعیت!!! دراین تقدیر وتدبیر الهی!!! نشانه هایی است لقوم یومنون👌 💠آدم مومن خیلی چیزها دستش می آید فرق نمی کند شما ثروتمند باشید یافقیر 🌀این که خدا دارد باشما رفتاری نشان می دهد وشما این را حس می کنید!!!! 🔹 امیرالمومنین (علیه السلام) می فرماید : من آن جایی خداراشناختم که برنامه میریزم وخدا برنامه ام را بهم می ریزد!!!! 💠 خداوند متعال انتظار دارد مااین جاها خدا را ببینیم 👌 حالا ابعاد اجتماعی رو هم میگیم که خداوند چطوری تقدیر میفرمایند!!! 👇👇👇👇
🍃اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ 🔹خداوندی که آسمان ها را بدون ستونی که شما ببینید آفرید!!! بعد مستولی شد بر عرش واداره ی کائنات راخودش به عهده گرفت، وشمس وقمر را برای اداره ی زندگی مامعین کرد!!! برای آن ها برنامه ای ریخت!! 👈 بعدمی فرماید یدبرالامر ، یدبر یعنی پشت سرهم چیدن ، یه جوری خدا مسائل روپشت سرهم دیگه می چیند تا به آن نتیجه ی خودش برسد!!! 👈 یفصل الایات نشانه های متعدد ومفصلی برای شما نشان داد 👈 لعلکم بلقاء ربکم توقنون تاشما به ملاقات پروردگار یقین پیدا کنید !!!! 🔹ببینید این هارو، همه عوامل هدایت می دانند !!!! 👇👇👇👇👇
🙏🌹🙏🌹 💠دنیا دراختیار ما نیست !!! 👈ما چرا شب های قدر به مساجد هجوم می بریم به عبادت پناه می بریم!!! 1= برای این که می دانیم زندگیمان دست خداست وخدا با طراحی زندگی ما ،ما را هدایت می کند!!!! 2=ما وقتی میریم سر خیابان تاکسی انتخاب می کنیم برای سوار شدن تابرسیم به محل کارمون ،این تاکسی آمده سرراه ما قرار گرفته...؟؟ بارها نشده تو تاکسی نشستیم گفته که من اتفاقا مسیرم این طرفا نبود اومدم این جا خونه فامیلمون حالا گفتن که بیایم اینجا... 3= طراحی ها بدست کیه؟؟؟ دوستان من حتما بدونید !!!! پشت صحنه اداره کننده هست ! اون اداره کننده ی پشت صحنه به ما اختیار میده و حق انتخاب میده ،👈 ولی پشت صحنه ،خودش داره اداره میکنه
خانم هایی که می خوان همسر انتخاب کنند آقایونی که می خوان همسر انتخاب کنند، خیلی آزاد نیستند 👈 یعنی همین آزاد هستن یه نفرو رو انتخاب بکنن ازبین ۲،۳ گزینه!!! 🌀 آخرشم شاید دیدی خدا دلشون رو هدایت کرد, به سمت همون گزینه ای که خود خدا می خواد تا امتحان ازش بگیره !!!!👌 🍃بعد از ازدواج اگر دیدی مثلا موفق نبود انتخابش!!! نباید مرتب سرزنش بکنه خودش رو ،خدا خواسته امتحاناتت رو بدی !!!! ✅خدا منطقه رو تدبیر می کنه!!! 👈خدا جهان رو داره تدبیر می کنه!!! 👈 خدا ماها رو داره تدبیر می کنه!!! 🌀 ما عددی نیستیم پیش خدا بخواهیم برنامه های خدا رو بهم بریزیم 🌀برای خودمان نمی تونیم برنامه های خدا رو بهم بریزیم!!!! 👈 برای دیگران برنامه های خدا رو بهم بریزیم ؟؟ 🍃 روی زندگی دیگران تاثیر بگذاریم؟؟؟ 🌀 خدا استکبار جهانی رو هم اداره می کنه!!! نمی گذاره هرکاری دلشون بخواد ،،بکنن!!! 🌀یه عواملی هست به عنوان عوامل هدایت که با ماحرف می زند!!!! 🌀 در اختیار خودمون هم می گذارند این کار را انجام بدی یا نه !!!! 🔹ولی دوستان من ، دراختیار هیچ کس، هیچ وقت همه چیز قرار نمی گیرد ،،،این در اندازه های فردی!!! 👆 👆 👆
🔻 👈این داستان⇦《 قبیله مغول 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎حس فرزند بزرگ بودن ... و حمایت از خانواده ... بعد از تموم شدن ساعت درسی ... نگذاشت برای کلاس‌های فوق برنامه و تست مدرسه بمونم ... و سریع برگشتم ... حدود سه و نیم، چهار بود که رسیدم خونه ...✨ 🔹چند بار زنگ در رو زدم اما خبری از باز شدن در نبود ... خیلی تعجب کردم ... مطمئن بودم خونه خالی نیست ... از زیر در نگاه کردم ... ماشین بابا توی حیاط بود ...🚘 نه مثل اینکه جدی جدی یه خبری هست ...😳 🔸سریع کیفم رو از بالای در پرت کردم توی حیاط و از در رفتم بالا... رفتم سمت ساختمون ... صدای داد و بیداد و دعوا تا وسط حیاط می‌رسید ...😵😲 🔻مامان با دیدن من وسط حال جا خورد ... انگار اصلا متوجه صدای زنگ نشده بودن🛎 ... از روی نگاه مادرم، پدرم متوجه پشت سرش شد ... و با غیض چرخید سمت من ... تا چشمش بهم افتاد ... گر گرفتگی و خشمش چند برابر شد...😡 مرتیکه واسه من زبون در آوردی❓ ... حالا دیگه پای تلفن☎️ برای عمه ات زبون درازی می کنی؟ ... و محکم خوابوند توی گوشم👂 ... حالم خراب شده بود ... اما نه از سیلی خوردن ... از دیدن مادرم توی اون شرایط ... صورت و چشمهام گر گرفته بود ... و پدرم بی‌وقفه سرم فریاد می‌زد ...🗣 🔻با رفتن پدر سر و صدا هم تموم شد ... مادرم آشفته و بی حال ... الهام و سعید هم ... بی سر و صدا توی اتاق شون... و این تازه اولش بود ... لشگر کشی‌هاشون شروع شد ... مثل قبیله مغول به خونه حمله‌ور می‌شدن ...🍀 مادرم رو دوره می‌کردن و از گفتن هیچ حرفی هم ابایی نداشتن ...⚡️خورد شدنش رو می‌دیدم اما اجازه نمی‌داد توی هیچ چیزی دخالت کنم ... یا حتی به کسی خبر بدم ...✨ 🔹این حرف‌ها به تو ربطی نداره مهران ... تو امسال فقط درست رو بخون ...📚 🔻اما دیگه نمی‌تونستم ... توی مدرسه یا کتابخونه ... تمام فکرم توی خونه بود ... و توی خونه هم تقریبا روز آرومی وجود نداشت ... به حدی حال و روزم بهم پیچیده بود که ... اصلا نمی‌فهمیدم زمان به چه شکل می گذشت ...🕔 فایده نداشت ... تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به دایی☎️ ... دایی تنها کسی بود که می‌تونست جلوی مادرم رو بگیره ... 🛡مادرم برای دفاع از ما سپر شده بود ... و این چیزی بود که من ... طاقت دیدنش رو نداشتم ...😔 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 👇👇👇👇
🔻 👈این داستان⇦《 کنکور 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎حدود ساعت 8 شب بود که صدای زنگ،🛎 بلند شد ... و جمله‌ی "دایی محمد اومد" ... فضای پر از تشنج رو ... به سکوت تبدیل کرد ... سکوتی که هر لحظه در شرف انفجار بود💥 ... دایی محمد هیبت خاصی داشت ... هیبتی که همیشه نفس پدرم رو می‌گرفت ...😑 🔹با همون هیبت و نگاهی که ازش آتش می‌بارید ... از در اومد تو ... پدرم از جا بلند شد ... اما قبل از اینکه کلمه‌ای دهانش خارج بشه ... سیلی محکمی از دایی خورد ... 🔆صبح روز مراسم عقدکنون تون ... بهت گفتم ازت خوشم نمیاد ... و وای به حالت اشک از چشم خواهرم بریزه 😢... عمه سهیلا با حالت خاصی از جاش بلند شد ... و با عصبانیت به داییم نگاه کرد ... 🔻به به حاج آقا ... عوض اینکه واسه اصلاح زندگی قدم جلو بزارید ... توی خونه برادرم روش دست بلند می‌کنید ... بعد هم می‌خواید از خونه خودش بندازیدش بیرون؟ ... وقاحت هم حدی داره ...😡 دایی زیرچشمی😒 نگاهی بهش کرد ... مرد دو زنه رو میگن ... خونه این زنش ... خونه اون زنش ... دیگه نمیگن خونه خودش ... خونه‌اش رو به اسم زن‌هاش می‌شناسن ... حالا هم بره اون خونه‌ای که انتخابش اونجاست ...‼️ 🔹اصلاح رو هم همون قدر که توی این مدت، شما اصلاح و آباد کردید بسه ... اصلاحی رو هم که شما بکنید عروس یا کور میشه یا کچل ...😳 ▫️عمه در حالی که غرغر می‌کرد از در بیرون رفت ... پدر هم پشت سرش ... غرغر کردن، صفت مشترک همه‌شون بود... و مادرم زیر چشمی😒 به من نگاه می کرد ... ○اونطوری بهش نگاه نکن ... به جای مهران تو باید به من زنگ می‌زدی ...☎️ از اون شب، دیگه هیچ کدوم مزاحم آرامش ظاهری ما نشدن... و خونه نسبت به قبل آرامش بیشتری پیدا کرد ...🍃✨ آرامشی که با شروع فرآیند دادگاه، چندان طول نکشید ...✨ مادر به شدت درگیر شده بود ... و پدرم که با گرفتن یه وکیل حرفه‌ای و کار کشته ... سعی در ضایع کردن تمام حقوق مادرم داشت ...😔 🔻مادر دیگه وقت، قدرت و حوصله‌ای برای رسیدگی به سعید و الهام سیزده، چهارده ساله رو نداشت ... و این حداقل کاری بود که از دستم برمی‌اومد ...🍃 🔻زمانی که همه بچه‌ها فقط درس می‌خوندن ... من، بیشتر کارهای خونه ... از گردگیری و جارو کردن تا ... خرید و حتی پختن غذاهای ساده تر رو انجام می‌دادم ... الهام هم با وجود سنش ... گاهی کمک می‌کرد ...🍀 ▫️هر چند، مادرم سعی می‌کرد جو خونه آرام باشه ... اما همه‌مون فشار عصبی شدیدی رو تحمل می‌کردیم ... و من ... در چنین شرایطی بود که کنکور دادم ...📄 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ
سالروز ولادت باب الحوایج، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام مبارک باد یا باب الحوائج!
سلام امشب شب اول قبر جوانی بنام فرزند لطفا کسانی که میتونن امشب برای ایشون نماز شب اول قبر بجا بیاورند. ان شاءالله خداوند ایشون و همگی اموات شما را بیامرزد و با اولیاء خدا محشور بشن. 🙏🙏🙏
‌‌‌‌. 🌸🍃در عملیات فتح المبین گلوله‌ای به نخاع گردن ابراهیم برخورد می‌کند. او یقین می‌کند که فلج شده نمی‌توانست دست و پایش را تکان دهد، اما با خدای خوبش حرف می‌زند. 🌸🍃می‌گوید: خدایا من این بدن را برای خدمت به مردم می‌خواهم، قسم می‌دهم به حق (س) که مرا محافظت کنی تا فلج نشوم. 🌸🍃 حس او برمی‌گردد! در بیمارستان به معجزه خدا مشهور می‌شود! خدا از ابراهیم محافظت کرد و ابراهیم هم به قولش عمل نمود. 🔹إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ ( این آیات بزرگ الهی سوگند) که هر کس مراقب و حافظی دارد. طارق/۴ ❣ ❣ 📚خدای خوب ابراهیم ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌸🌾🍃🌸🌾🍃🌸 بسم رب الزهرا سلام الله سلام علیکم امشب میخواهیم در مورد نماز شب براتون بگم. ( کلا 11 رک
پست نماز شب. لطفا روی گلها بزنید 👆 تا پست باز شود 🌷 میگفت : مواظب باشید ! شیطان خیلی تلاش می کنه که انسان نماز شب نخونه . 🌷برشما باد حتی اگر یک رکعت باشد .
🌹️اگر دوست دارید برای نماز شب بیدار شوید.... امام کاظم(علیه السلام): کسی که دوست دارد برای نماز شب بیدار شود اگر هنگام خواب بگوید: اللَّهُمَّ لَا تُنْسِنِي ذِكْرَكَ وَ لَا تُؤْمِنِّي‏ مَكْرَكَ‏ وَ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْغَافِلِينَ وَ أَنْبِهْنِي لِأَحِبِّ السَّاعَاتِ إِلَيْكَ أَدْعُوكَ فِيهَا فَتَسْتَجِيبَ لِي وَ أَسْأَلُكَ فَتُعْطِيَنِي وَ أَسْتَغْفِرُكَ فَتَغْفِرَ لِي إِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. ❤️ خداوند دو ملک به سوی او می فرستد تا او را بیدار کنند. اگر بیدار نشد خداوند دستور می دهد برایش استغفار کنند و اگر در آن شب بمیرد شهید از دنیا رفته است.و اگر بیدار شود برای نماز شب، هر چه از خدا بخواهد به او کرامت می کند. 📚فلاح السائل،ص۲۸۷
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌸مقام والاى آل محمّدعليه السلام 🔅هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَ لَجَاُ اَمْرِهِ، وَ عَيْبَةُعِلْمِهِ، وَ مَوْئِلُ حُکْمِهِ، وَ کُهُوفُ کُتُبِهِ، وَ جِبالُ دينِهِ 💠عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جایگاه اسرار خداوندی و پناهگاه فرمان الهی و مخزنِ علم خدا و مَرجع احکام اسلامی, و نگهبان کتاب های آسمانی و کوه های همیشه استوار دین خدایند. خدا به وسیله اهل بیت علیه السلام پشت خمیده دین را راست نمود و لرزش و اضطراب آن را از میان برداشت. 📚 ۲ ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
♥️ این خانم مسیحی بعد از انفجار بیروت اینطوری توییت کرده:👆👏👏 👌 نخ عمامه ات شرف است. از نخش شرف شرافت میگیرد. مسیحی خلق شدیم و دارمان برافراشته است. تو پرچم پیروزی را برافراشتی مسیحیها را حمایت کردی همانطور که مسلمانان را حمایت کردی، به خون مسیح سوگند متحد خواهیم ماند و وفادار به راهت، پرچمت را برافراشته میداریم برای ایجاد رعب در دل اسرائیل، هرگز اعتراف نخواهیم کرد مگر به شهدایی که سرزمین ما را از داعش و اسرائیل آزاد ساختند، عهد می بندیم ای صاحب عهد، قرآن را در آغوش می گیریم همانگونه که انجیل را ✅ فهم و شعور و... که داشته باشی حق و حقیقت رو میبینی و اشتباه نخواهی کرد و گمراه نخواهی شد 👆👌👏 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
✍ از یکی از محافظان سید حسن نصرالله سوال شد: چقدر سیدحسن را دوست داری؟ وی پاسخ می دهد: آنقدر که امر کند الان بمیر؛ می میرم.👌 🔹در ادامه خبرنگار از او می پرسد: چقدر امام خامنه‌ای را دوست داری؟ محافظ دبیرکل حزب الله لبنان پاسخ میدهد: آنقدر که اگر امر کند سر سید حسن را بیاور؛ می بَرم.✅✅✅ ❣گفتند که عاشقی و دیوانه‌‌ای در باب خیال و خم ابروی که‌ای گفتند بگو؛ به قصد قربت گفتم سید علی الحسینی الخامنه‌ای❣ ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
یه خواهشی داشتم ازتون. اگه میشه لطف کنید این پیام منو بزارین کانال تا هرکسی که دوست داره برای رفع مشکل زندگی بنده زیارت عاشورا هدیه به شهید ابراهیم هادی بخونن تابه عنایت خداو این شهید بزرگوار نفس حق شما واعضا محترم کانال مشکلم حل بشه ان شاالله. 👆👆👆 سلام وقت بخیر تو رو خدا تو کانال تون بزارید برا یه جوان مریضه دوتا بچه کوچک داره حمد شفا بخونند اعضای گروه 👆👆👆 سلام.لطف میکنید تو گروه اعلام کنید برای شفای خواهرم حمد شفا بخونن فردا عمل داره. 👆👆👆
🔻 👈این داستان⇦《 انسان‌های عجیب 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت ... 🔸مادر که حس مادرانه‌اش و ورود الهام به خونه زنی که بویی از انسانیت نبرده بود ... و می‌خواستن همه جوره ... تمام حقوقش ضایع کنن ... 🔹و سعید از اینکه پدر دست رد به سینه‌اش زده بود ... کسی که تمام این سالها تشویقش می‌کرد و بهش پر و بال می‌داد ... خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت ...😳 🔻با این اخلاقی که تو داری ... تف سر بالا ببرم توی خونه زنم؟ ... مریم هم نمی‌خواد که ... ⚡️سعید خورد شد ... عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود ... با کوچکترین اشاره و حرفی بهم میریخت ...💔 📄جواب کنکور اومد ... بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم ... رفتم نشستم یه گوشه ... با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد🍃✨ ... خونه مادربزرگ ... دست نخورده مونده بود ... برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد ... هر چند صدای اعتراض دو تن از عروس‌ها بلند شد ... که این خونه ارثیه است ... و متعلق به همه ... اما با موافقت همون همه و حمایت دایی محمد... در نهایت، قرار شد بریم مشهد ...✨ 🔻چه مدت گذشت؟ نمی دونم ... اصلا حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای آینده ای تصمیم می گرفتم ... که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم نمی کردم... مدادم ✏️رو برداشتم ... و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته ... گزینه های من به صد نمی رسید ... 6 انتخاب ... همه‌شون هم مشهد ... نمی‌تونستم ازشون دور بشم ... یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد ...🌺 🔹وسایل رو جمع کردیم ... روح از چهره مادرم رفته بود ... و چقدر جای خالی الهام حس می شد ... 🔰با پخش شدن خبر زندگی ما ... تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها ... فهمیدم چقدر انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن ... افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و دست می شکستن ... حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن ... و با همه وجود، سعی در تحقیر ما داشتن ...😔 🔻هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن ... بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ... انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود ... که بر ای حس لذت از زندگی شون ... از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن ... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 👇👇👇
🔻 👈این داستان⇦《 بزرگی خالق 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎کسی جلودار حرفها و حدیث‌ها نبود ... نقل محفل‌ها شده بود غیبت ما ... هر چند حرف‌های نیش دارشون ... جگر همه‌مون رو آتش می‌زد🔥 ... اما من به دیده حسن بهش نگاه می‌کردم ... غیبت کننده ها ... گناه شور نامه اعمال من بودن ... و اونهایی که تهمت رو هم قاطیش می‌کردن ... و اونهایی که آت بیاری این محفل‌ها بودن ...🔥 ته دلـــ❤️ــم می‌خندیدم و می‌گفتم ... بشورید ... 18 سال عمرم رو ... با تمام گناه‌ها ... اشتباه‌ها ... نقص‌ها ... کم و کاستی‌ها ... بشورید ... هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم ... هر اشتباهی رو که نفهمیده مرتکب شدم ... هر چیزی که ... حالا به لطف شما ... همه‌اش داره پاک میشه ...✨🍃 🔻اما اون شب ...زیر فشار عصبی خوابم نمی‌برد ... همه چیز مثل فیلم🎞 از جلوی چشمهام رد می‌شد که یهو به خودم اومدم ... 🔸مهران ... به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی ... از گناه شوری اونها به وجد اومدی❓ ... 🔹گریه‌ام گرفت ... هر چند این گناه شوری ... وعده خدا به غیبت کننده بود ... اما من از خدا خجالت کشیدم ...😔 این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی می‌کنیم ... این همه ما ... اون نماز شب ... پر از شرم و خجالت بود ... از خودم خجالت کشیده بودم ... 🍃- خدایا ... من رو ببخش که دل سوخته‌ام رو نتونستم کنترل کنم ... اونها عذاب من رو می شستن ... و دل سوخته ام خودش را با این التیام می‌داد ... 🍃خدایا ... به حرمت و بزرگی خودت ... به رحمت و بخشندگی خودت ... امشب، همه رو حلال کردم و به خودت بخشیدم ... تمام غیبت‌ها ... زخم زبون‌ها ... و هر کسی رو که تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده ... همه رو به حرمت خودت بخشیدم ...✨🌺 🍃تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته ... من رو به حرمت رحمت و بخشش خودت ببخش ... و دلـــ❤️ــم رو صاف کردم ... برای شبیه خدا شدن ... برای آینه صفات خدا شدن ... چه تمرینی بهتر از این ... هر بار که زخم زبانی ... وجودم رو تا عمقش آتش🔥 می‌زد ... از شر اون آتش و وسوسه شیطان... به خدا پناه می‌بردم ... و می‌گفتم ... 🍃- خدایا ... بنده و مخلوقت رو ... به بزرگی خالقش بخشیدم...✨ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ