eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.4هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم سلامی از عمق بفرست بر مادر عشق و 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّة 🌷ُالسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّه @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣*محـبوب من...! یاد شما نباشد زنــدگی به چہ درد می خورد.. ❣ قسمتی از کرامات شـ هید ابراهیم هادی متن کتاب یاران ابراهیم 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌 -کوتاه -فرمانده 🌐موضوع :سرود سلام فرمانده رو مسخره نکن حتی اگر مذهبی نیستی ✅ آخر وعاقبت ایستادن مقابل ولایت 🎙حجه الاسلام محمد رضا 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉 ویژگی‌های منحصر به‌فرد دختران از نگاه امام صادق(ع) 💐 ولادت حضرت معصومه(س) و روز دختر مبارک آقای پناهیان 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند سلام بر آنهایی که پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بیمزار بمانند ... شهدا شرمنده‌ایم، میشود که ما را هم دعا کنید.... یعنی میشود قسمت ما هم شهادت شود؟؟؟؟ 😭😭😭😭😭😭 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم و شهدا مهمانان ویژه سرود سلام فرمانده 🎥این اجرا را تا بحال ندیده اید.. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔺جنازه دختر به خانواده‌اش رسید 🔹یکی از آتش‌نشان‌هایی بود که گفته بود تا آخرین پیکر یعنی پیکر ۳۸ام هستم... گفت دعا کن امروز روز دختره باید جنازه دختر رو به باباش برسونیم... نیم ساعت پیش بود که پیکر دختر رو به پدر رسوندن... ‎ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست عااااالیه،کلی حس خوب بهم منتقل کرد ،گفتم با شما به اشتراک بزارم،حتما واسه عزیزانتون بفرستین ان شاءالله تلنگری باشه واسه هممون🌹🌹🌹 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
این پست عااااالیه،کلی حس خوب بهم منتقل کرد ،گفتم با شما به اشتراک بزارم،حتما واسه عزیزانتون بفرستین
سلام شبتون معطر به عطر خدا و شهدا و کربلا و......... مشهد الرضا عزیزان این کلیپ را نگاه کنید تا لحظاتی دیگر خدمت می رسیم عرضی دارم خدمتتون
4_6024083965017591074.mp3
1.96M
🎤•|محمدحسین‌پویانفر|• 🔊شور _بی‌تو‌سَهمَم‌غَم‌ِ،کِی‌میشِه‌ صُبح‌ِفَرَج‌یَا‌بن‌َالفاطِمَه..؛💔 😭😭😭😭😭😭😭
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
این پست عااااالیه،کلی حس خوب بهم منتقل کرد ،گفتم با شما به اشتراک بزارم،حتما واسه عزیزانتون بفرستین
سلام خوب عزیزان کلیپ را دیدید؟ دیدید خدا چقدر ماها را دوست داره امشب از همتون می خوام کمی باخودتون خلوت کنید و با خدا دردو دل کنید و... و بعدا این حس دوست داشتن خدا را با تمام وجود حس کنید می تونید؟ می تونید خدا را در کنارتون حس کنید؟ نه در این قسمت سر سری رد نشو مکث کن:::::::: خدا را ببین در کنارت در نفس هات در پلک زدنت در قلبت در بودنت در..... حسش کردی؟؟ حالا امشب با همین حس قشنگ برو در خونه خدا هرچیزی که ذهنت را درگیر کرده بریز دور تمام مشکلات را چون خدا کنارت هست باورش کن ما همیشه می گیم خدارا داریم کنارمون هست با ما هست ولی از ته دلمون نیست وبه یقین نرسیدیم برای همین به هر دری می زنیم و هیچ کدوم چون در اصلی نیست به رومون وا نمی شه امشب بیا فقط یک در را بزن اونم درخونه خداست خدا آغوشش را برات باز کرده واسه چی دست دست می کنی برو بغل خدا اره خدارا بغل بگیر. یا بهتر بگم خودت را بنداز بغل خدا تا خدا ترا بغل بگیره و این لذت اغوش خدارا امشب برای اولین بارم شده تجربه کن 💚 💚 💚 💚 💚
💚💚💚💚 اعضای خوب کانال که عین خانواده ما هستید برامون تا حالا می گفتیم که هرکس به گناهی گرفتار شده به ما پیام بده تا کمکش کنیم ولی امشب می خوام بگم هرکس از گناهش توبه کرده به هر طریقی موفق به توبه شده برای ما در لینک ناشناس بنویسه حاضرید؟؟؟؟ 👈این لینک ناشناسه و اسم و پروفایلتون مشخص نیست. 👌 نظراتتون برای ما خیلی مهم هست 👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16542322050699 🕊 🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸🌿🌿 👆👆
AUD-20210917-WA0004.mp3
6.56M
" های دلتنگی" "این معز الولیاء و مذل الاعداء" ♻️ کجایی ای عزت بخش دوستان و خوارکننده دشمنان؟؟؟ "لَيْتَ شِعْري، اَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوي، بَلْ اَيُّ اَرْض تُقِلُّكَ اَوْ ثَري" ♻️ اي كاش مي‏دانستم‏ خانه‏ در كجا قرار گرفته، بلكه مي‏دانستم كدام زمين را دربرداشته؟؟؟ "هَلْ اِلَيْكَ يَا بْنَ اَحْمَدَ سَبيلٌ فَتُلْقي"، ♻️ آيا به جانب اي پسر احمد، راهي هست تا ملاقات شوي؟، " وَاجْعَلْ صَلوتَنا بِهِ مَقبُولَةً، وَذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَةً وَدُعآئَنا بِهِ مُسْتَجاباً، " ♻️ خدايا به وسيله نمازمان را پذيرفته،و گناهانمان را آمرزيده‏ و دعاهايمان را مستجاب گردان... 🎊آمین یارب العالمین 🤲🎊 ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎ ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضور رئیسی در محل حادثه متروپل آبادان 🔹 حجت الاسلام رئیسی که بدون اطلاع قبلی و بصورت سرزده به آبادان سفر کرده است، صبح امروز با حضور در خیابان امیرکبیر آبادان از محل حادثه و روند آوار برداری از ساختمان متروپل بازدید کرد و عملیات آوار برداری را از نزدیک مورد بررسی قرار داد
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
💚💚💚💚 اعضای خوب کانال که عین خانواده ما هستید برامون تا حالا می گفتیم که هرکس به گناهی گرفتار شده
سلام روزتون منور به انوار الهی و لحظه هاتون با یاد خدا و ذکر مهدی فاطمه عجل الله سپری شود دیشب بعد از اینکه نوشتیم توبه کردین برامون پیام بدید چون دیر. وقت بود نشد که انلاین بمونیم و نوشته هاتون را در کانال قرار بدیم و امروز دیدیم خیلی از اعضا خدارا شکر پیام دادن و توبه واقعی کردن و به سمت خدا اومدن در بین پیام‌هایی که برامون فرستادین سر نوشت و توبه کردن یک دختر دانشجو که با تمام جزئیات برامون نوشته که خیلی برام جالب بود و اینکه تونسته با نفسش مبارزه کنه خیلی زیبا بود حالا نوشته این دختر دانشجو را براتون در کانال قرار میدیم تا شما هم مطالعه کنید 👇👇👇👇👇👇
سلام چقدر خوبه که در کانالی هستم که شماها تلاش می کنید اعضا تون پاک بمونن این خیلی برام بعنوان یکی ازاعضا اهمیت داره منم می خوام در قبال زحمت شما خدمت کوچیکی انجام بدم چند روز پیش، از ارتباط با نامحرم نوشته بودید چند بار خواستم به کانال شما پیام بدم و بگم از دردی که بقیه دردها پیش این درد هیچی نبود قضیه من اینطور شروع می شه که من یک دختر دانشجو هستم و سال آخر هستم دو سال پیش نزدیک امتحانات بود که یکی دوتا از استادامون شماره تلفن گذاشتن و گفتن که گروه بزنید و اشکالات را برطرف کنند و خودشون هم گفتن پاسخ میدن یکی از دانشجوها در واتساب گروه تشکیل داد و........ دانشجوها سوال می کردن و من سریع به جای استاد جواب میدادم و خیلی به خودم اطمینان داشتم و همینکار من باعث شد که سر شوخی استاد با من باز بشه و همیشه شوخی می‌کرد ولی اینبار دیگه از شوخی گذشته بود و چون فکر می کردم سنش بالاست مشکلی پیش نمی اد برام مهم نبود ولی هربار دوست داشتم بیشتر با من شوخی کنه و این شوخی ها برام به شدت لذت بخش بود تا جایی که دیگه فقط دنبال فرصت می گشتم تا بهش پیام بدم در عرض یک ترم من وابسته اش شدم. 😔
طوری که شب و روز بهش فکر می کردم و بارها و بارها به خودم میگفتم تو چته دختر اون سنش بالاست و تو همسن بچه هاشی تو چته چرا هروقت باهاش حرف می زنی و چت می کنی دست و پات می لرزه اینو هم بگم اول من رفتم پی وی شون و بهشون پیام دادم چون دوست داشتم به هر بهانه ای باهاش حرف بزنم اون ترم اصلا نتونستم درس بخونم و فقط فکرم شده بود اون صدها بار به خودم نهیب می زدم ولی باز فردا تا در گروه کلاسی می رفتم دست و دلم می لرزید و دنبال این بودم تا انلاین بشه یه روز هرچی منتظر موندم انلاین نشدو من نتونستم تحمل کنم و بهش زنگ زدم اولین بارجواب ندادو بار دوم که زنگ زدم جواب داد و بعد از سلام و احوالپرسی فهمید منم گفت چیزی شده که زنگ زدی منم من من کردم و گفتم نه دلم...... نه استاد چیزی نشده گفت دلت چی هی ناز کردم و گفتم هیچی نگرانت شدم اخر شب همان روز اومد به من پیام داد و گفت خانم....... چیزی شده مشکلی هست؟ گفتم نه استاد انلاین نشدید نگرانت شدم تعجب کرد و گفت ممنون لطف داری و دیگه از همینجا ارتباط ما شروع شد و هی پیام دادن‌ها زیاد شد و دل تنگی ها بیشتر و همیشه هم به هربهانه ای من بهش پیام میدادم تا اینکه یک روز بهش گفتم بدون تو میمیرم،،،،،،،،،،، و فهمید که من بهش علاقه دارم اول باورش نمی شد ولی وقتی دید هر بار دیر انلاین می شه نگرانش می شم یا بهش زنگ می زنم دیگه باور کرد و زمانیکه متوجه شد عاشقش شدم خیلی راحت با من حرف می زد و تمام مشکلاتش را برام می گفت و منم همدردی باهاش می کردم و دلسوزی می کردم 😔😔
و شش ماه از رابطه ما گذشت و من یه آدم دیگه شده بودم نماز می خوندم ولی انگار پوچ بودم و تهی از همه چی و فقط به فکر اون اقا بودم و به شدت به بودن این اقا عادت کرده بودم و خیلی زیاد هم دوسش داشتم یه جورایی براش می مردم تا اینکه یک شب داشتیم بهم پیام می‌دادیم از من درخواست کرد باهاش برم بیرون و یک آدرس کافه را داد و گفت بیا اونجا و،،،،،،،،،، ضربان قلبم روی صد بود و به هرسختی بود زمان را سپری کردم و فردایی بعد از ظهرررفتم دیدنش برای اولین بار دستم به دست نامحرم خورد و منه بدبخت باهاش دست دادم و محکم دستم را فشرد البته اینو هم بگم. وقتی برا دیدنش رفتم نزدیکی های کافه چادرم را گذاشتم تو کیفم که به ذوقش نخوره البته با حجاب بودم ولی چادر را برداشتم اون روز به من گفت می خوام از این به بعد بیشتر با هم بیاییم اینجا و من گفتم نه نمی تونم خانواده ام می فهمن و خیلی بد می شه و گفت اولا که نمی فهمن دوما بلاخره که چی باید بفهمن خب بهشون بگو. گفتم چی میگین استاد نمی شه و براش توضیح دادم که نمی شه و بلاخره راضی شد هر باری شد و تونستم بیام باهاش بیرون
اون روز وقتی اومدم خونه انگار نجس شده باشم چون باهاش دست داده بودم هی به خودم نهیب می زدم ترانه اخه چرا مگر تو کم خواستگار داری چرا عاشق یه مردی شدی که همسن بابات هست؟ چرا بهش دست دادی؟ چرانگفتی من با نامحرم دست نمی دم؟ حالم خوب نبود و به یکی از دوستای صمیمی گفتم خیلی تلاش کرد منو ازش سردکنه ولی بی‌فایده بود و من نمی تونستم ازش دل بکنم انگار طلسم شده بودم و بغیر اون هیچی برام اهمیت نداشت حتی در این مدت خواستگار خوبی هم داشتم ولی ردش کردم ارتباط ما عمیق تر شد و گاهی به دیدنش می رفتم ولی بهش گفتم با من دست نده و ما اینکار را گناه بزرگ می دونیم و هر بار برای دیدار می اومد خوشتیپ تر می اومد تا اینکه یک روز که با هم قرار داشتیم به من گفت اینطوری برات سخته بیا صیغه ات کنم من تعجب کرده بودم و انتظار این حرف را نداشتم گفت چیه چرا اینطوری نگاه می کنی بیا صیغه ات کنم تا راحت باشیم وتو معذب نباشی برا خودت می گما در راه برگشت به خونه چادرم را سرم کردم وقتی رسیدم دم در خونمون مامانم داشت می رفت مراسم. ایام فاطمیه بود و من کلا یادم رفته بود مامان به من گفت من دارم می رم روضه حسنیه بالا مراسم گرفته دوست داشتی تو هم بیا، منم چون حال روحی خوبی نداشتم گفتم می رم خونه ولی تو خونه آروم و قرار نداشتم و یه دوش گرفتم و رفتم مراسم ولی تو راه همش به این فکر می کردم که چه من صیغه یه مرد زن و بچه دار بشم؟ پدر و مادرم برام زحمت کشیدن بعدا من برم زن یه......... بشم رفتم مراسم و سخنران داشت صحبت می کرد و از محبت های مادرانه حضرت زهرا می گفت ولی من انگار کر شده بودم با اینکه تمام صحبتهاشو شنیدم ولی انگار هیچی نمی شنوم یعنی جسمم اونجا بودولی روحم جای دیگه بود سخنرانی تمام شد و روضه شروع شد آقایی که مداحی می‌کرد سوز عجیبی داشت خیلی وقت بود دیگه نوحه و روضه گوش نداده بودم و با سوز صدای مداح بغضم ترکید و اشکم جاری شد اشک می ریختم و برای بیچاره گی ام زجه می زدم و میگفتم ترانه تو از کی اینطوری با نامحرم راحت شدی، انگار یک نفر دیگه افکارم را به دست گرفته بود و به من تلنگر می زد و من اشک میریختم و ناله می زدم روضه تمام شد ولی اشکم تمام نشد در آخر مجلس یک خانمی عکس شهیدی را پخش می کرد و یکی هم به دست من داد منم بدون نگاه بهش آوردم و تو کمدم گذاشتم اون شب مامانم ازم پرسید ترانه چت شده انگار مدتیه تو خودتی و من پنهون کردم و گفتم نه چیزی نیست بعد از درخواست صیغه کردنش دو سه روزی بهش پیام ندادم ولی مگر می تونستم بمونم داشتم دیونه می شدم دردی که این وابسته گی به نامحرم داره هیچ دردی اندازه این سنگین نیست خیلی سخته خیلی زیاد.، من گریه می کردم و توخلوت خودم می سوختم بلاخره نتونستم دوام بیارم و پیامش دادم و اصلا به روم نیاورد چرا نبودی و باز هم با هم گرم گرفتیم و سه هفته باز این چت کردن ها و این حرفها ادامه داشت و اون اصرار داشت که من برم پیشش باهاش برم بیرون و نه حیا داشت نه باکی و انگار نه انگار و براش مهم نبود و از وابستگی منم خبر داشت و گفت روز اول بهت گفتم نکن دختر، خودت را بد بخت نکن ولی تو خواستی که چنین بشه که راست هم می گفت من وادارش کردم که وابسته هم شدیم گفتم من نمی تونم باهات ازدواج کنم باید این رابطه تموم بشه اوایل حرفی نمی زد ولی بعدا خودش هم اعتراف کرد که وابسته من شده و می‌گفت بهت علاقه دارم و همین حرفاش منو به شدت وسوسه می کردو نمی تونستم ازش دل بکنم و بهم گفت تصمیم خودت را بگیر
و منم شبانه روز در فکر بودم که چکار کنم و فرداش رنگ زدم به دوستم و با دوستم در این مورد صحبت کردم و همش می گفت ترانه مگر دیونه شدی بابات بفهمه سکته می کنه و ترانه تو چت شده چرا اینقدر خودسر شدی تو که اینطوری نبودی دیونه اون زن داره تو یعنی لیاقتت همینه؟ یعنی در این دنیا کسی نیست که از این اقا بهتر باشه؟،، ولی مگر من حالیم بود کور و کرترین آدم روی زمین شده بودم و هرچی بهش میگفتم با دلم چکار کنم نمی تونم چرا حالیت نمی شه نمی تونم بدون اون میمیرم؟ میگفت نمی میری می گفت پیام دادن ها تو کم کن تا یهویی ازش جدا نشی ولی من تا پیامش نمی دادم که آروم و قرار نداشتم و درگیر ذهنی و فکری شدیدی با خودم و با احساسم و با قلبم داشتم همون موقع ها یک شب که بی حوصله بودم صوت سخنرانی اون حاج آقا که در حسینیه بالا صحبت کرده بود را در یک گروه خانوادگی دیدم گفتم دانلودش کنم و سر فرصت گوش بدم ببینم چی میگه و دانلودش کردم و همون شب گوش دادم انگار فقط و فقط برای من صحبت کرده بود از رو گرفتن خانم از نابینا و از شفاعتش برای همه
هرچی از حضرت زهرا می گفت و من گوش می کردم بیشتر عذاب وجدان می گرفتم وقتی رسید به در سوخته و چادری که بر سر خانوم بود و داستان اینطوری بیان کرده بود که خانوم با یک دست چادرش را محکم گرفته بود و با یک دست کلون در را نگه داشته بود که با لگد به در هجوم آوردن دراین وقت بود که میخ صاف به پهلوی خانوم وارد شد 😭😭😭 اینقدر این روضه را سوزناک خوند که دیوانه وار خودم را می زدم و گریه می کردم انگار من داشتم تو آتیش می سوختم با خودم گفتم ترانه چکار کردی الهی آتیش بگیری دختر 😭😭من بودم اشکهایی که بی صدا میریختن همش به خودم میگفتم تو چه فرقی با اونا داری با اونایی که در خونه حضرت زهرا را آتیش زدن؟ اونا در خونه اش را آتیش زدن خانوم سوخت تو که داری دل خانوم را آتیش می زنی بیچاره چکار کردی 😭😭😭 بعد از یکی دو ساعت گریه. و عزاداری رفتم چادرم را شستم و قول دادم دیگه چادرم را هرگز کنار نذارم و بعدش رفتم به استادم گفتم من دیگه نمی خوام ادامه بدم و بحثمون شد و خیلی زود کوتاه اومد. و آفلاین شد و من هنوز دوست داشتم بحث را ادامه بدم یا منت کشی کنه و بگه بدون تو می میرم و... اصلا از این حرفها نبود و کاملا مشخص بود من وابسته اش شده بودم اون زیاد براش مهم نبود بعد از این ماجرا توبه کردم. و شبها تا دیر وقت گریه می کردم و به امام زمان التماس می کردم کمکم کنه تا بتونم فراموشش کنم و پنج و شش روز خودم را به سختی کنترل کردم که بهش پیام ندم و اینقدر این چند.روز بهم سخت گذشت مثل دیوونه واقعی شده بودم یادش در تمام جانم رسوخ کرده بود و با هربهانه ای اشکم در می اومد. و بعد از چند روز تحملم تمام شد و بهش پیام دادم و گفتم فقط خواستم حالی ازت بپرسم که یه وقت ناراحتی نکنی و اونم از خدا خواسته گفت تو که بی معرفتی کردی و.......... با حرفهای شیرینش خیلی زود همه عهد و پیمانم را فراموش می کردم و َسریع به سمتش کشیده می شدم و اینبار بار دو هفته با هم ارتباط داشتیم و در این دو هفته خیلی اصرار داشت باهاش برم بیرون و گردش و مسافرت ولی بخاطر شرایط خانواده ام نمی تونستم برم و از اونطرف داداشم بهم شک کرده بود و جرات نداشتم تکون بخورم دوست داشتم برم باهاش ولی شرایط نبود خو البته در تمام این مدت با خودم هم درگیر بودم که ترانه آخر این ماجرا به کجا ختم می شه اخه چرا باهاش ارتباط داری نه ازدواج باهاش برات میسره نه می تونی باهاش بیرون بری پس واسه چی خودت را معطل کردی و به اینا هم فکر می کردم خدا می دونه دوست داشتم ترکش کنم ولی توان نداشتم و اینکه میگم درد این وابستگی از همه چی بدتره برای همین میگم الانم داستانم را دارم میگم تا اگر دختر دانشحویی مثل من وابسته کسی شده عبرت بگیره از من