🌷_به نیابت از شهدا
هدیه به امام زمان عجل الله 👆👇
🦋_ خدایا بر امیرمؤمنان #علیبنابیطالب درود فرست،
برادر پیامبرت و ولی و برگزیدهاش و وزیر و جایگاه سپردن دانشش و جایگاه راز و دروازۀ حکمتش و گویای به دلیل و برهانش و دعوتکننده به شریعتش و جانشین او در امّتش و برطرف کننده رنج و اندوه از چهرهاش و درهم شکننده کافران و به خاک مالنده بینی بدکاران، آنکه او را نسبت به پیامبرت به منزله هارون از موسی قرار دادی.
🦋_ خدایا دوست بدار هرکه دوستش دارد و دشمن بدار هرکه دشمنش دارد و یاری کن هر که یاریاش نماید و خوار کن هرکه او را واگذارد و لعنت کن هرکه به دشمنیاش برخاست،
از پیشینیان و پسینیان و بر او درود فرست برترین درودی که بر یکی از جانشینیان پیامبرت فرستادی، ای پروردگار جهانیان.
#فقط_علی_امیرالمومنین_است.
#غدیر
#فقط_به_عشق_علی
#شهدا
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
#آرامش_دلها
✍_تو اوج درگیری وعملیات بودیم.شرایط خیلی سخت وروحیه نیروهای ما خراب بود. از همه طرف به سمت ما شلیک می شد.دشمن حلقه محاصره را کامل کرد. در این شرایط ابراهیم بر روی بلندی رفتو با صدای بلند فریاد زد:الله اکبر...اشهد ان لا اله الا الله
وقتی اذان ونام خدا به گوش ما خورد چنان آرامش پیدا کردیم که گویی هیچ خبری نیست! دشمن هم با نوای ملکوتی ابراهیم عقب نشینی کرد.وقتی ابراهیم پایین آمد،یکی از رفقا بهش گفت:خیلی عالی بود.با صدای شما آرامش پیدا کردیم.ابراهیم یاد آور شد که:من نبودم این یاد خدا بود که آرامش ایجاد کرد:
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرام ومطمئن می گردد.رعد/28
📚کتاب
#خدای_خوب_ابراهیم
بــرادر شــهـــیـــدم
#شهید_ابراهیم_هادی..🌷🕊
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
آینده جهان 4.mp3
26.19M
#مستند_صوتی
کتاب انقلاب اسلامی و آینده جهان
نوشته محمد شجاعی
الف ـ اکنون در سیاهترین و ساقطترین نقطه از تاریخ تمدن بشر ایستادهایم!
ب ـ اکنون در طلاییترین نقطه از تاریخ تمدن بشر ایستادهایم!
※ کدام دو گزینهی بالا، در مورد تمدن کنونی بشر درست است؟ چـــرا؟
※ در وضعیت کنونی جهان، چه جریانی راهبر و تعیین کنندهی وضعیت آیندهی جهان خواهد بود؟
#استاد_شجاعی
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🌷 امام کاظم (علیه السلام) فرمودند :
🖋 بلا و گرفتارى بر مؤمنى وارد نمى شود مگر آنکه خداوند عزوجل بر او الهام مى فرستد که به درگاه باری تعالى دعا نماید و آن بلا سریع بر طرف خواهد شد. ولی چنانچه از دعا خوددارى نماید، آن بلا و گرفتارى طولانى می گردد. پس هرگاه فتنه و بلائى بر شما وارد شود، به درگاه خداوند مهربان دعا و زارى نمائید...
📚 الکافی، ج ۲، ص ۴۷۱
🌷 میلاد امام کاظم (علیه السلام) مبارک.
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
19.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢_ امامت؛ مقامی از طرف خداست.
استاد #رائفیپور
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
Part24_علی از زبان علی.mp3
4.83M
قسمت4⃣2⃣
............ دوران جنگ صفین ............
*در راه بازگشت از صفین
*دیدار با خوارج و موعظه آنها
*مردم درباره صفین چه گفتند؟
*حدیث امیرالمومنین (ع) هنگام رسیدن به قبرستان کوفه
#حضرت_علی ﷺ
#عید_غدیر
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢_چرا نگاه به نامحرم به «تیری از تیرهای شیطان» تشبیه شده است؟
سخنران
#شهید_مرتضی_مطهری...🌷🕊
پیشنهاد دانلود
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 تو با امام زمانت زندگے کن ببین چه آثار و برکاتے تو زندگیت میاد .
#امام_زمان_عجل_الله
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله _ قسمت شصت و یکم داستان #شهیدتورجی_زاده _ فانی فی الله راوی: وص
🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
_ قسمت شصت و دوم داستان
#شهیدتورجی_زاده...🌷🕊
_ فراق
راوی:
یکی از دوستان شهید
سالها از جنگ گذشت. من هم مثل بسیاری از دوستانم آن دوران را به فراموشی سپردم. گویی روزگاری بود و به پایان رسیده. مثل برخی از دوستان راه را کج رفتم. به دنبال پول و زندگی بهتر و ...
اما محمد تورجی هیچگاه از ذهن من خارج نمی شد. دوران نوجوانی و جوانی ما با عشق او آمیخته بود. او بود که راه و رسم درست زندگی کردن را به ما آموخت. و حالا ما او را فراموش کردیم. یا شاید نه! ما خودمان را فراموش کردیم!
به طور اتفاقی یکی از دوستان را دیدم. او هم مثل من در گروهان ذوالفقار بود. این برخورد غیر منتظره خیلی برایم جالب بود.
شروع به صحبت کردیم. خاطرات سالها قبل را مرور می کردیم. روزهای خوبی که با محمد تورجی داشتیم.
دوست من در پایان گفت: مدتی بعد از شهادت تورجی خدمت آیت الله میردامادی استاد محمد بودم.
تورجی ارادت خاصی به ایشان داشت.آقا می دانست که من از دوستان محمد هستم. بعد از کمی صحبت گفت: چند شب قبل شهید تورجی را در خواب دیدم!
این عالم در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود ادامه داد: به او گفتم: محمد، این همه از حضرت زهراء علیها السلام گفتی و خواندی چه ثمری داشت؟
شهید تورجی بلافاصله گفت: همین که در آغوش فرزندش، امام زمان عجل الله تعالی فرجه و الشریف جان دادم برایم کافی است! دوستم این را گفت و رفت.
اما من حالم خیلی دگرگون شده بود. خیلی گریه کردم. احساس می کردم قافله رفته و من جا مانده ام. با اینکه کار داشتم اما بلافاصله رفتم گلستان شهدا. وسط هفته بود. گلستان هم خلوت.
کفشهایم را درآوردم. با پای برهنه راه افتادم. رسیدم به قبر محمد. جمعشان جمع بود. رحمان، سید ناصر، مجید، محمود و دیگر دوستان ما.
همه کنار محمد بودند. نشستم آنجا اشک همین طور از چشمانم سرازیر بود.
داد می زدم.محمد را صدا می کردم. گفتم: بی انصاف، ما با هم رفیق بودیم. ما شب و روز با هم بودیم.
حالا شما رفتید. ما هم با دنیایی حسرت ماندیم. بعد به چهره محمد خیره شدم.گویی به حال و روز من می خندید.
گفتم: بخند، بخند. حال و روز من واقعاً خنده داره. صبح تا شب دنبال پولم! اما نه دنیا دارم نه آخرت.
یک ساعتی آنجا نشستم. حسابی عقده دلم را خالی کردم.
بعد گفتم: محمد تو گفته بودی دوست دارم به مردم کمک کنم. از تو خواهش می کنم. تو رو به حضرت زهرا سلام الله علیها صاحب نام گردان، کمکم کن! من هم قول می دهم برگردم! قول می دم شما رو فراموش نکنم!
شب جمعه دوباره رفتم سر قبر محمد. تعجب کردم. خیلی شلوغ بود. آدمهایی از نسل سوم. کسانی که نه جنگ را دیده بودند نه شهدا را!
حتی دخترانی که حجاب درستی نداشتند. برخی می نشستند ومشغول خواندن زیارت عاشورا می خواندند.
نشستم کنار قبر. بعد از فاتحه سعی کردم آخرین خاطرات محمد را در ذهنم مرور کنم.
از منطقه فاو که محمد را شناختم تا زمان شهادت را مرور کردم. برای من عجیب بود.در هر عملیاتی که محمد حضور داشت و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها داشتیم. کار خیلی سریع و بدون مشکل پیش می رفت.
یاد قرارگاه مرکزی در فاو افتادم. محمد داد می زد و می گفت: بچه ها توسل داشته باشید به حضرت زهرا سلام الله علیها و کار ما چقدر راحت انجام شد.
یاد شلمچه افتادم. آنجا هم همین طور. اصلاً وجود محمد با آن اخلاص حلّال مشکلات بود.
یاد شب آخر افتادم. عملیات کربلای ده. یاد آروزهای محمد. ماجرای افطاری و دعای کمیل، ماجرای تصرف ارتفاعات، محمد آنجا دعا کرد و از خدا خواست بدون تلفات ارتفاعات آزاد شود. و ما حتی یک شهید هم ندادیم!
یاد خواسته اش در مورد محل دفن افتادم. همه اینها یکی پس از دیگری در ذهنم مرور می شد. محمد ایمان و اخلاص عجیبی داشت. خداهم خواسته هایش را اجابت کرد.
اما یک آرزوی دیگر هم داشت! دوست داشت مشکلات مردم را حل کند. دوست داشت زیاد به سر مزار او بیایند. دوست داشت زیاد برای او فاتحه بخوانند. حالا هم که اینجا شلوغ است.
نگاهی به اطراف کردم. جوانی به همراه همسرش در کنار من نشسته بود. مشغول خواندن سوره یاسین بود.
چند دقیقه بعد برخواستند و رفتند. به دنبالش رفتم و جوان را صدا زدم.
پرسیدم: ببخشید، شما از بستگان شهید هستید. گفت: نه! با تعجب گفتم: شهید تورجی را دیده بودید؟ پاسخش منفی بود.
گفتم: پس چرا اینجا آمدید. چرا سر قبر دیگرشهدا نرفتید؟
جوان مکثی کرد و گفت: ماجرایش طولانی است.ما ساکن دُرچه در اطراف اصفهان هستیم. مرتب هم برای عرض تشکر و ارادت به اینجا می آئیم!
تعجب من بیشتر شد. جوان ادامه داد: بنده در قضیه ازدواج خیلی مشکل داشتم. هر جا می رفتم با در بسته مواجه بودم.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
✍فرمانده دسته بود.
یکبار خیلی از بچهها کار کشید.
شب براش جشن پتو گرفتن.
حسابی کتکش زدن.
سعید هم نامردی نکرد،
به تلافی اون جشن پتو،
نیم ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت.
همہ بیدار شدن نماز خوندن!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه
بچهها خوابن. بیدارشون کرد و گفت:
اذان گفتن چرا خوابید؟
گفتن: ما نماز خوندیم!
گفت: الان اذان گفتن، چطور نماز خوندین؟
گفتند: سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت: من برای
نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح
#شهید_سعید_شاهدی...🕊🌹
عاقبتتان_شهدایی
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124