🍎می خواهم رَدّ نگاهٺ را
تا آسمانها نظارهگر باشم
تا مـثـل تـــو رفـتـار ڪنـم
تا شبـیـه تـــو بـشـوم
🇮🇷 تا آخرین قطـره خونٺ
تو و سایـر رفقـایت
داخل کانال ماندیـد
برای اینکه حرف امامت
روی زمیـن نمانـد...
🤝بــا تــو عـهـد می بندم
#پای_رهـبـرم_بایستم🇮🇷
یاریم کن داداش ابراهـیـم...🌷🕊
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🔹 مثل ابراهیم خالصانه و بی ریا فعالیت می کرد. سر وصدا نداشت. هرجا می دید کاری زمین مانده عجله می کرد و کار را انجام می داد. اگر می دید جایی یادواره شهداست، خودش را می رساند و مشغول فعالیت می شد.
🌷 برای معرفی #شهید_ابراهیمهادی خیلی زحمت کشید. برای رزمندگان عراقی از ابراهیم و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. برای آنها پیشانی بند و چفیه تهیه می کرد.
🔹او جوانان عراقی را با راه و رسم شهدا آشنا نمود و همراه با آنها در عملیات ها حضور داشت تا اینکه در اطراف سامرا به قافله شهدا پیوست.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری...🌷🕊
📚کتاب مربوط به شهید
پسرک فلافل فروش
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
قلب سالم ۳۰_1.m4a
11.79M
#قلب_سالم٣۰
🌾قسمت_ سی_ام
تقویت روح🍃🌸
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂روز قیامت روز حسرت
حسرتی که جانها را میسوزاند
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
حواسمون هست:)
لحظه های با ارزش بیهوده تلف نشن(:
#سخنان_بزرگان
#استاد_پناهیان
#نکته_بصیرتی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌آزمونهای بیعت با امامِ آخر
برخلاف یازده امام دیگر، قبل از ظهور گرفته میشود!
#آغاز_ولایت_امام_زمان ♥️
#استاد_رائفی_پور
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خنده_حلال
وقتی حاج آقا قرائتی از تلویزیون واسطه ازدواج میشه!😁
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت بیست و نهم ▫️سالها بود از او متنفر شده و این روزها بیشتر نسبت به احساسش
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت سیام
▫️از رنگ پریدۀ صورتم درماندگیام پیدا بود که موبایل را پایین آورد، لبخندی زد و با خونسردی تعارف کرد: «حالا بیا بشین حرف بزنیم!»
▪️نمیفهمیدم عکس مهدی را از کجا آورده و این عکس چه ارتباطی با من دارد که ناشیانه طفره رفتم: «این کیه؟»
▫️از معصومیتم با صدای بلند خندید، موبایل را دوباره در جیبش جا داد و به تمسخر پرسید: «اگه اینو نمیشناسی، به خاطر چی همه خواستگارات رو رد میکنی؟»
▪️خدا میدانست از لحظهای که فهمیدم همسر دارد، هر چه روزنه رو به محبتش در قلبم بود، همه را بستم و حتی برای همان روزهایی که ندانسته، دلبستهاش شده بودم، از خدا طلب بخشش میکردم که صادقانه شهادت دادم: «من هیچ کاری به این آدم ندارم!»
▫️سعی میکرد بخندد و پشت تمام خندههایش، یک دنیا درد بود و با همان لحن لبریز از درد، دوباره خواهش کرد:«بیا بشین! من خیلی حرف دارم!»
▪️انگار با همین عکس تسلیمم کرده بود که مردد کنارش نشستم. دوباره نفس عمیقی کشید،نگاهش در نقطهای ناپیدا گم شد و آهسته شروع کرد:«دفعه آخری که با هم حرف زدیم،باور کردم دیگه هیچ حسی به من نداری!برگشتم آمریکا و به خودم حق دادم ازدواج کنم!با زیباترین دختری که تو محل کارم بود ازدواج کردم؛ خیلی مهربون بود،خیلی باشخصیت بود، زنِ زندگی بود!»
▫️میدانستم از همان دختر سوری میگوید؛دلم بیقرار بود تا زودتر راز تصویر مهدی را بدانم و او با آرامشی شکننده حرف میزد:«هیچی کم نداشت، فقط یه عیب داشت؛ اون آمال نبود! هیچوقت نتونستم بهش محبت کنم،با کوچکترین حرفی عصبی میشدم و عقدۀ نبودن تو رو سر اون خالی میکردم! دو سال باهاش زندگی کردم اما فقط داشتم با خودم میجنگیدم،به خودم لج کرده بودم و فقط اون دختر رو عذاب میدادم!»
▪️شرم میکرد بگوید اما من از نورالهدی شنیده بودم چه با این دختر کرده و از تصور اینکه او را چطور کتک میزده، دلم به درد آمده بود و نمیدانستم چه خوابی برای من دیده که به سمتم چرخید،خیره نگاهم کرد و آه کشید:«مقصر تمام این روزها تو بودی آمال!»
▫️از خشم خوابیده در آرامش چشمانش ترسیدم و او با همان حال عجیبش ادامه داد:«وقتی مادرم زنگ زد و گفت چه اتفاقی برای ابوزینب افتاده به هر دری زدم تا بتونم چند روز مرخصی بگیرم و برگردم عراق پیش نورالهدی و بچههاش.»
▪️شاید شرایط خواهر و سه خواهرزادۀ کوچکش دلش را سوزانده بود که قطره اشکی پای چشمش نشست، با سرانگشتش همین قطره را پنهان کرد مبادا مقابل من ضعفی نشان داده باشد و زیرلب زمزمه کرد:«نورالهدی بهم گفت اون شب پیشش بودی.»
▫️از یادآوری لحظات وحشتناک آنشب، حالم بیشتر به هم ریخت؛ فقط میخواستم زودتر حرفش را بزند و او سرِ حوصله توضیح میداد: «وقتی داشتم برمیگشتم عراق مطمئن بودم دیگه نمیخوام ببینمت اما همین که اسمت رو از نورالهدی شنیدم، دلم لرزید. با خودم گفتم هرجور شده باید پیدات کنم.»
▪️از اینهمه اشتیاقی که به قلب کلماتش افتاده بود، مستانه خندید و حرف دلش را بیهوا زد: «آخه دختر تو خودت خبر نداری با دل من چی کار کردی که نمیتونم فراموشت کنم!»
▫️از حالت نگاه و لحن کلام و حتی حرارت احساسش وحشت میکردم که انگار اینبار عشقش بوی جنون گرفته بود: «از نورالهدی خواستم واسطه بشه تا باهات حرف بزنم ولی هر چی میگفتم قبول نمیکرد. از دستش عصبانی شدم، بهش گفتم حتماً هنوز آمال تو فکر اون یارو ایرانیه گیر کرده که نمیخوای من باهاش روبرو بشم.»
▪️از اینکه هنوز تار و پود تنفر من را به نام او گره میزد، عصبانی شدم و او بیخیال خشمم، همچنان میگفت: «نورالهدی هم ناراحت شد و سرم داد کشید که اون ایرانی زن و بچه داره، چرا باید آمال بهش فکر کنه! منم که بیخیال نمیشدم، انقدر اصرار کردم تا برام گفت تو قضیه سیل خوزستان رفتی ایران و دوباره اون پسره رو دیدی و همونجا فهمیدید زن و بچه داره!»
▫️مطمئن بودم نورالهدی حرفی از احساس من به میان نیاورده و همین چند کلمه بهانه به دست عامر داده بود که به تمسخر خندید و با صدایی کِشدار طعنه زد: «آخی! حتماً خیلی غصه خوردی!»
▪️از عصبانیت تا مغز استخوانم آتش گرفته بود و فرصت نداد از خودم دفاع کنم که با بیرحمی حکمم را خواند: «حالا تو دوست داری زنش بفهمه با تو ارتباط داشته؟ اگه این قضیه لو بره، هم برای تو خیلی بد میشه هم برای اون عشق ایرانیات...»
▫️دیگر اجازه ندادم حرفش به آخر برسد و با خشمی که گلویم را پُر کرده بود، صدایم بالا رفت: «چرا نمیفهمی من هیچ احساسی به اون ندارم...»
▪️و حالا نوبت او بود تا با سنگینی احساسش کلامم را بشکند: «تو چرا نمیفهمی که زندگی منو نابود کردی؟ چرا نمیفهمی هنوز دوستت دارم و نمیتونم فراموشت کنم؟ چرا نمیفهمی حاضرم هر کاری بکنم که فقط تو کنارم باشی؟ چرا نمیفهمی دیوونهام کردی؟»...
📖 ادامه دارد...
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 پرتاب موشک بالستیک از یمن به مرکز اراضی اشغالی/ تلآویو هدف حمله قرار گرفت.
🔹منابع عبری صبح امروز یکشنبه از پرتاب یک یا چند فروند موشک زمین به زمین بالستیک از یمن به سوی مناطق مرکزی اراضی اشغالی خبر دادند.
🔹ارتش رژیم صهیونیستی در پی این حمله به ناتوانی در هدف قرار دادن این موشک اذعان کرد و از برخورد آن به تلآویو خبر داد.
🔹بنابر اعلام کانال ۱۲ تلویزیون رژیم صهیونیستی این موشک که از یمن پرتاب شده به منطقهای در نزدیکی یک فرودگاه در تلآویو اصابت کرده است.
🔹برخی منابع اعلام کردند موشک پرتاب شدت از یمن، موشک بالستیک حاطم ۲ بوده که از موشکهای پیشرفته نیروهای مسلح یمن محسوب می شود.
🌹 در کلار_آباد دیدار مادر یک شهید...شهیدی از لشکر ویژه ۲۵ کربلا .
#شهید_نوربخش_مرادکلاری.مادر تو دستش قرآن کوچکی بود که توجه همه رو به خودش جلب کرد...
.
▪️حاج خانم میگفت :
پسرم این قرآن همیشه تو جیبش بود و دائما تو جبهه میخوند.حین شهادت ترکش ریزی به قرآن تو جیبش و بعد به قلبش اصابت کرد و بشهادت رسید.پسرم رفت ولی قرآن ترکش خورده ش هنوز همراهمه...دنیا و فریب خوردگان دنیا بدانند ،ما و نسل های قبل از ما برای این کتاب و تک تک کلماتش خون دادیم ، با جان و دل ما عجین است و خط قرمز شهدای ما بود(شهیدنوربخش _ مرادکلاری)
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 هر گاه مردم گناهان جدید اختراع کنند بلاهای جدید اختراع می شود #بدعت
حجت الاسلام #رفیعی
#سالروز_ازدواج_حضرت_محمد
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
بستنی دراکولا !!!
بچه هفت ساله داشت به خواهرش میگفت باید این خون یخ زده رو بخوری تا قدرت ماورایی به دست بیاری.
مسئولان عزیز!
سینمای خانگی و غذای روح بچه هامون رو که مفت و مسلم دادید رفت، حداقل نذارید این چیزا رو با غذای جسم بچه هامون عادی سازی کنند.
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🌷 از #شهید_صیاد_شیرازی پرسیدند رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟
گفت:
من هر موفقیتی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود.
#نماز_اول_وقت
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124