eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
37.2هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.4هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 فرازی از ... ✍خواهران من از شما خواهش میکنم حجاب خود را رعایت کنید زیرا که دشمن از همین حجاب شما مى‌ترسد و بدن آنان به لرزه مى‌افتد. 🔹خواهرم حجاب تو از خون سرخ من افضل‌تر است. 🔸آبیاری کنید نهال ایمانتان را با انجام دادن وظایف دینی آلودگی روح است که انسان را ساقط می‌کند. 💢آدرس مزار مطهر شهید سید محمد رضا افتخاری گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۵ شماره ۳۷... ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهید محسن حججی: یه جوری باش، سرنوشتت هرچی شد ختم به امام‌زمانت بشه ✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شادی روح تمام شهدای عزیزمان صلوات✨
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت چهل و یکم ▫️در مسیر، نورالهدی با هیجان از حملات محور مقاومت می‌گفت و تر
📕رمان 🔻قسمت چهل و دوم ▫️نگاهش هنوز دنبال پیکر بی‌جان مادرش بود و حالا انگار فقط پناهی امن می‌خواست که خودش را میان دستانم پنهان کرد و ناله‌اش به هق‌هق گریه بلند شد. ▪️همانجا پای درخت روی زمین نشسته بودم و او در آغوش من تمام ترس و وحشتش را زار می‌زد. ▫️با هر نفسی که مضطرب می‌کشید، نوازشش می‌کردم بلکه لرزش بدنش کمتر شود و با زبان عراقی زیر گوشش آهسته می‌خواندم که صدای انفجاری دیگر قلبم را از جا کَند و بی‌اختیار جیغ زدم. ▪️نورالهدی سرگردان به اطراف می‌چرخید و معلوم نبود انفجار دوم کجا رخ داده که دوباره صدای جیغ و فریاد فضا را پُر کرده و این کودک طوری ترسیده بود که تمام تن و بدنش به شدت تکان می‌خورد. ▫️انگار می‌خواست از اینهمه وحشت فرار کند که مدام خودش را بیشتر به من می‌چسباند و میان گریه فقط مادرش را می‌خواست. ▪️اورژانس و نیروهای امنیتی همه‌جا بودند و می‌ترسیدم انفجار بعدی همینجا رخ دهد و این طفل معصوم در آغوشم پرپر شود که قلبم بدتر از بدن او به لرزه افتاده بود. ▫️نورالهدی خودش را بالای سرم رساند و با نگرانی پرسید: «بچه سالمه؟» ▪️با اشاره چشمانم، نگاه نورالهدی را تا بدن خونیِ زن جوان کشیدم و زیر لب زمزمه کردم: «مادرش جلو چشمش شهید شده، خیلی ترسیده!» ▫️روی چشمان نورالهدی را پرده‌ای از اشک گرفت و می‌خواست برای این دختر مظلوم مادری کند که دستش را پیش آورد تا بچه را از من بگیرد و او انگار فقط آغوش مرا امن می‌دانست که با دستان کوچکش به چادرم چنگ زد و از وحشت اینکه بخواهد از من جدا شود، جیغ کشید. ▪️چشمان درشتش از اشک پُر شده بود و لب‌هایش هنوز از ترس می‌لرزید، موهای حالت‌دار و مشکی‌اش به هم ریخته بود و من همین موهای آشفته را نوازش می‌کردم تا آرامش بگیرد و او یک نفس گریه می‌کرد. ▫️نیروهای امنیتی تلاش می‌کردند کسی نزدیک نشود، نورالهدی سعی می‌کرد دست و پا شکسته برایشان توضیح دهد ما پرستار هستیم و آن‌ها فقط می‌خواستند خیابان را از جمعیت تخلیه کنند مبادا انفجار دیگری دوباره از مردم قربانی بگیرد. ▪️غربت عجیبی آسمان را گرفته بود؛ صدای نالۀ مجروحین و ضجۀ کسانی که پیکر عزیزان‌شان پیش چشمان‌شان شرحه‌شرحه شده بود، روضه‌ای مجسم شده و انگار هنوز انتقام دشمن از سیدالشهدای جبهه مقاومت ادامه داشت که حالا زائران مزارش را به خاک و خون کشیده بودند. ▫️نورالهدی مستأصل بالای سرم ایستاده بود و هیچ‌کدام نمی‌دانستیم با این کودکی که می‌ترسد از آغوش من تکان بخورد چه کنیم؛ آمبولانس‌ها برای جمع‌آوری شهدا صف کشیده و من تلاش می‌کردم چشمانش را با بازوانم بپوشانم تا نبیند مادرش را می‌برند. ▪️نورالهدی از دیدن اینهمه مصیبت طاقتش تمام شده بود که با صدای بلند گریه می‌کرد و اشک من به هوای دل کوچک کودکی که سرش روی قلبم بود، بی‌صدا از چشمانم می‌چکید. ▫️مأموری رو به ما نهیب زد تا زودتر از اینجا برویم و من نمی‌دانستم او را بدون مادرش کجا ببرم که فریادی مردانه در گوشم شکست: «زینب! زینب!» ▪️مردی طول خیابان را به سرعت می‌دوید و نورالهدی با امیدواری حدس زد: «شاید دنبال این بچه می‌گرده!» و بلافاصله مقابل ما خم شد و رو به دخترک پرسید: «اسمت زینبه؟» ▫️طفلک عربی متوجه نمی‌شد که همچنان مظلومانه گریه می‌کرد و ترسید نورالهدی می‌خواهد از من جدایش کند که وحشتزده به چادر و شالم چنگ زد. ▪️نورالهدی امیدوار بود پدرش همین مرد باشد که به سمت خیابان دوید و رو به او صدایش را بلند کرد: «زینب اینجاست!» و انگار حدسش درست بود که قدم‌های مرد جوان سست شد و مردد به سمت ما چرخید. ▫️یک لحظه آرزو کردم از اقوامش باشد و نمی‌دانستم اگر آن مرد پدر این دختر باشد، از سرنوشت همسرش چه بگویم که تپش‌های قلبم تندتر شد و همزمان دیدم با بی‌قراری به سمت ما می‌دود. ▪️به فارسی فریاد می‌زد اما از نام زینب که میان حرف‌هایش تکرار می‌کرد و هیجانی که به جان جملاتش افتاده بود، مطمئن شدم پدر همین دختر است. ▫️به زحمت از جا بلند شدم تا دخترش را به او بسپارم و درست مقابلم رسیده بود که از دیدن چشمانش، نگاهم از نفس افتاد. ▪️به‌قدری حیران همسر و فرزندش دویده بود که در سرمای زمستان، پیشانی بلندش خیس عرق شده و نفس‌نفس می‌زد. ▫️دخترش در آغوش من از ترس می‌لرزید و ردّ خون همسرش هنوز روی زمین بود و حالا نه فقط قلبم که حتی قطرات خون در رگ‌هایم از دیدن او در این واویلا، می‌تپید. ▪️می‌دید فرزندش سالم است اما حجم خونی که روی زمین ریخته و مادری که دیگر کنار کودکش نبود، جانش را به لب آورده بود که رنگ از صورتش پرید و لب‌هایش سفید شد. ▪️جرأت نمی‌کرد چیزی بپرسد، با چشمانش التماسم می‌کرد تا حرفی بزنم و من از درد نهفته در این دیدار دوباره، نفسم به شماره افتاده بود... 📖 ادامه دارد... ✍️ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد
32.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ «اسمع یا صهیون» با نوای ابوذر روحی منتشر شد. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
خداوند تو را برای ما و مقاومت و اسلام نگه دارد ، ان‌شاءالله ای سید بزرگوار
انا ابن فاطمة الزهراء غالب كُلِ غالب ذلك جدي علي ابن ابي طالب السيدحسن نصرالله "دام عزه و نصره" منابع امنیتی مقاومت: سیدحسن نصرالله در مکانی امن است و آنچه در رسانه های عبری مطرح می شود، صحت ندارد.
دیگه لازم نیست برای خرید اکسسوری و ظروف پذیرایی خونه‌ت زیاد هزینه کنی😌 بیا اینجا و با قیمت مناسب،هم چیزای شیک برا خودت بخر هم به دوستات هدیه بده🔥✨ رو لینک زیر بزن تا کانالمون رو ببینی کلی محصول خفن داریم که مطمئنم ازشون خوشت میاد😉 👇👇👇 https://eitaa.com/metagalery پیج اینستاگرام‌مون Metagallerry
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
دیگه لازم نیست برای خرید اکسسوری و ظروف پذیرایی خونه‌ت زیاد هزینه کنی😌 بیا اینجا و با قیمت مناسب،هم
. میتونید به کانال بالا سر بزنید و از ظروف شیک و زیباشون دیدن فرمایید .👆👆👆. مخصوص خانمهای کانال🥰‌ لطفا روی پیوستن بزنید تا کانال رو گم نکنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای دختری که به دست ضدانقلاب در کردستان زنده‌به‌گور شد اشکیان، امدادگر دفاع‌مقدس با اشاره به جنایات عناصر ضدانقلاب در کردستان گفت: بسیجی شهید ناهید فاتحی کرجو یکی از افرادی بود که پس از پا فشاری بر اصول انقلاب و دفاع از امام‌خمینی(ره) او را زنده‌به‌گور کرده و محل دفنش تا ماه‌ها پنهان بود. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـســم الـلـه الــرحــمــن الـــرحــیـم 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم... ...🌸 اللّهُم‌َّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪ‌َ_اَلْفَرَجْ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
جنگ که شروع شد یک معلم ساده بود. یک جوان معمولی. کشتی را هم به خاطر کمردرد ترک کرده بود. یکباره توی جنگ رشد کرد. پله پله بالا رفت و اوج گرفت. در اخلاق و معنویات الگوی همه شد. اخلاص عجیب او زبانزد شده بود. خیلی ها از او درس زندگی آموختند و ابراهیم را الگوی خود قرار دادند. به قول پیر و مراد انقلاب: او یک آدم معمولی بود که به یک ولی الهی تبدیل شد.
💐شهید محسن زیارتی شهیدی که در برزخ گره گشایی می کند! بسیاری از دوستان محسن که مشکلاتی داشتند، با محسن در میان می گذاشتند و او هم مشغول حل این مشکلات معنوی می شد. استاد پناهیان ادامه داد: من در موضوع قبر سوالاتی داشتم و نمی دانستم از که بپرسم تا اینکه یک شب محسن آمد و سوال مرا هم پاسخ داد... 📙 بازگشت. اثر گروه شهید هادی 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت چهل و دوم ▫️نگاهش هنوز دنبال پیکر بی‌جان مادرش بود و حالا انگار فقط پنا
📕رمان 🔻قسمت چهل و سوم ▫️شاید از نگاه خیره‌ام، خیالم به خاطرش آمده بود و فقط می‌خواست از حال همسرش باخبر شود که این‌بار با زبان عربی و لهجۀ عراقی لحنش لرزید: «مادرش کجاس؟» ▪️باورم نمیشد کودکی که ساعتی است در میان دستانم پناه گرفته و زنی که همینجا غریبانه به شهادت رسیده بود، همسر و فرزند او باشند. ▫️نورالهدی کنارم رسیده بود و حالا او هم مهدی را شناخته بود که به جای جان به لب رسیدۀ من، به لکنت افتاد: «همین الان... با آمبولانس رفت...» ▪️باور نمی‌کرد همسرش، دختر خردسالش را رها کرده باشد که نگاهش پریشان بین چشمان من و نورالهدی می‌چرخید و نفسش به زحمت به گلو می‌رسید: «زخمی شده بود؟ به‌هوش بود؟ تونستید باهاش حرف بزنید؟» ▫️نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد و می‌دیدم مردمک چشمانش می‌لرزد و از همین لرزش و تپش، می‌فهمیدم عشق همسرش با دل او چه کرده و نمی‌توانستم تصور کنم با غم از دست دادن او چه می‌کند. ▪️نمی‌فهمیدم نورالهدی با کلماتی دست و پا شکسته چه می‌گوید و او دیگر طاقت اینهمه دلنگرانی را نداشت که دستش را پیش آورد تا بچه را از من بگیرد و همزمان با دلواپسی پرسید: «کجا بردنش؟» ▫️از امیدی که به زنده بودن عشقش داشت، جگرم آتش گرفته و نمی‌دانستم با این نفس سوخته چه بگویم و مثل همیشه نورالهدی پیش قدم شد: «من الان میرم از این مأمورها می‌پرسم!» ▪️نور الهدی به سختی فارسی صحبت می‌کرد و می‌خواستیم تا رسیدن به بیمارستان، کمی زمان بخریم که با عجله به سمت نیروهای امنیتی رفت و دستان او برای گرفتن دخترش همچنان دراز بود. ▫️تلاش می‌کردم زینب را به آغوشش بسپارم و دخترک حاضر نبود یک لحظه از چادرم جدا شود. ▪️پدرش از پشت سر موهایش را نوازش می‌کرد و شاید از لمس موهای او، دلتنگی همسرش بیشتر آتشش می‌زد که دستش را پس کشید، چند قدم از من فاصله گرفت تا اشک‌هایش را نبینم و دیدم شانه‌هایش از گریه می‌لرزد. ▫️از گریه‌های مردانه‌اش به خاطرم آمده بود آن شب در شادگان تمنا می‌کرد برای شفای همین دختر دعا کنم و می‌گفت مادرش بی‌قرار است؛ حالا آن نوزاد بیمار یک ماهه شفا گرفته و چهارساله شده بود اما دیگر مادری در میان نبود. ▪️در دلم دریای غم موج می‌زد و مقاومت می‌کردم یک قطره از چشمانم جاری نشود مبادا مهدی بفهمد که همین ندیدن همسرش برای کشتن دلش کافی بود و می‌ترسیدم از لحظه‌ای که بدن غرق خون محبوبش را ببیند. ▫️نورالهدی برگشت و نفس‌زنان خبر داد آمبولانس‌ها به سمت بیمارستان شهید باهنر کرمان رفته‌اند و زینب از من جدا نمی‌شد که همگی با ماشین مهدی به سمت بیمارستان رفتیم. ▪️من و نورالهدی عقب نشسته و مهدی با دلی که برایش نمانده بود، خیابان‌ها را به سرعت طی می‌کرد تا زودتر خبری از همسرش بگیرد و دل ما در قفس سینه بال‌بال می‌زد. ▫️حالش به‌قدری به هم ریخته بود که در سرمای زمستان، شیشه را پایین کشیده بود و می‌شنیدم زیر لب نام همسرش را عاشقانه نجوا می‌کند: «فاطمه جان! کجایی عزیزم؟» ▪️در تمام طول مسیر زینب را نوازش می‌کردم تا دقایقی مانده به بیمارستان در آغوشم خوابش برد و تازه دیدم خیابان منتهی به بیمارستان غوغا شده است. ▫️مردمِ بی‌تابی که در انتظار خبری از عزیزان‌شان مقابل بیمارستان جمع شده و یکی از نیروهای امنیتی میان جمعیت صدا بلند کرد: «شهدا رو اینجا نیاوردن، برید پزشکی قانونی!» ▪️همهمۀ حاضران بلندتر شده بود و او فریاد می‌زد تا صدایش به همه برسد: «فقط خانوادۀ مجروحین اینجا بمونن! شهدا رو بردن پزشکی قانونی!» ▫️مهدی ماشین را متوقف کرد و به سرعت از ماشین پایین پرید و همین که از ما فاصله گرفت، بغض نورالهدی شکست: «چجوری بهش بگیم آمال؟» ▪️مطمئن بودم توان شکستن قلبش را ندارم و نورالهدی داغ از دست دادن همسر را چشیده بود که بی‌وقفه اشک از چشمانش می‌چکید. ▫️حالم از بی‌قراری مردم زیر و رو شده و چشم‌انتظار مهدی بودم که دیدم شبیه یک جنازه به سمت ما می‌آید. ▪️انگار با هر قدم عذاب می‌کشید و نمی‌دانستیم چه خبری شنیده که پای ماشین ایستاد و مستأصل اطراف را نگاه می‌کرد. ▫️هیچکدام جرأت نمی‌کردیم چیزی بپرسیم و او با رنگی پریده و دستی لرزان در ماشین را باز کرد و سوار شد. ▪️از اینهمه درماندگی‌اش قلبم به درد آمده بود و او با ناامیدی نفس می‌زد: «اینجا نبود...» ▪️دلم می‌خواست از این برزخ بی‌خبری نجاتش دهم و مگر میشد با اینهمه عشقی که به همسرش داشت، حرفی بزنم؟ ▫️هر دو دستش روی فرمان بود، سرش را روی دستانش قرار داد و شنیدم بی‌صدا ناله می‌زند: «بهم گفتن برو پزشکی قانونی!» ▪️شاید از سکوت دردناک ما فهمیده بود از سرنوشت فاطمه خبر داریم و حرفی نمی‌زنیم که دوباره سرش را بلند کرد و مثل کسی که تسلیم شده باشد، استارت زد و بی‌هیچ حرفی به راه افتاد... 📖 ادامه دارد...
📌 بعضیا می‌پرسن: مگه جنگ چیز خوبیه، که براش گرفتین؟!🤨 جنگ‌طلبین مگه؟!😏 می‌گیم: ما جنگ نکردیم داداش گلم، دفاع کردیم...🕊 اسمشم روشه، هفته ! دفاع جانانه ای که یک وجب خاک به دشمن ندادیم یادبود هم داره🇮🇷✌️🏻✌️🏻
دیگه لازم نیست برای خرید اکسسوری و ظروف پذیرایی خونه‌ت زیاد هزینه کنی😌 بیا اینجا و با قیمت مناسب،هم چیزای شیک برا خودت بخر هم به دوستات هدیه بده🔥✨ رو لینک زیر بزن تا کانالمون رو ببینی کلی محصول خفن داریم که مطمئنم ازشون خوشت میاد😉 👇👇👇 https://eitaa.com/metagalery پیج اینستاگرام‌مون Metagallerry
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ محسن رضایی: به بنی‌صدر گفتیم عراق اماده حمله شده، گفت عراق حمله نمی‌کند مگر اینکه شما پاسدارها جنگ درست کنید! 👈 دقیقا مثل واژه «تله جنگی» که الان از دهن یه عده تو کشور داریم می‌شنویم 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
📢پیام مهم درباره قضایای اخیر 🔹️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی درباره قضایای اخیر لبنان پیام مهمی صادر کردند. 📝متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است: ✏️بسم الله الرحمن الرحيم کشتار مردم بیدفاع در لبنان از سوئی بار دیگر خوی درندگی سگ هار صهیونیست را برای همه آشکار کرد، و از سوئی کوته‌نظری و سیاست ابلهانه‌ی سران رژیم غاصب را به اثبات رساند. باند ترور حاکم بر رژیم صهیونیست از جنگ جنایتکارانه‌ی یک ساله‌ی خود در غزه درس نگرفتند و نتوانستند بفهمند که کشتار دستجمعی زنان و کودکان و مردم غیر نظامی نمیتواند در ساخت مستحکم سازمان مقاومت اثر بگذارد و آن را از پا بیندازد. اکنون همان سیاست حماقت‌آمیز را در لبنان می‌آزمایند. جنایتکاران صهیونیست بدانند که بسیار کوچکتر از آنند که به ساخت مستحکم حزب‌الله لبنان صدمه‌ی مهمی وارد کنند. همه‌ی نیروی مقاومت منطقه در کنار حزب‌الله و پشتیبان آن است. سرنوشت این منطقه را نیروهای مقاومت و در رأس آنان حزب‌الله سرافراز رقم خواهد زد. مردم لبنان فراموش نکرده‌اند که در روزگاری نظامیان رژیم غاصب تا بیروت را زیر چکمه قرار میدادند، این حزب‌الله بود که پای آنان را قطع کرد و لبنان را عزیز و سربلند ساخت. امروز هم لبنان به حول و قوه‌ی الهی دشمن متجاوز و خبیث و روسیاه را پشیمان خواهد کرد. بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند. والسلام على عباد الله الصالحين سید علی خامنه‌ای ۷ مهر ۱۴۰۳
انا لله و انا الیه راجعون سید مقاومت به ملکوت اعلی پیوست تسلیت به محور مقاومت
⚫️عکسی که کامل شد همه شهید شدند.😭 ⬛️بسم الله الرحمن الرحیم وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️در مکتب امام حسین علیه السلام عاشق شهادت می‌شویم و در این راستا جز زیبایی نمی‌بینیم... شهید
🔻سید هاشم صفی الدین جانشین شهید سید حسن نصرالله شد .