eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.2هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
11.9هزار ویدیو
114 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ یه تصویرسازیِ قشنگ از روز ظهور😍: عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم. ما در خانه بودیم. پدر خواب بود، مادر در آشپزخانه مشغول پخت و پز، من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جر‌ّ و ‌بحث میکردیم! که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید، آیه ای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح می آید صدایت اشنا و پر‌رنج بود؛ پدرم بی درنگ از خواب پرید، مادرم با کفـگیر، به زمین تکیه داده بود، من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم، اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ور‌انداز می کردند. و تو خود را معرفی کردی: « ای اهل عالم! من بقیه‌الله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم...» باورمان نمی‌شد.‌ آن‌جا بود که گل از گل‌مان شکفت و زیر لب سلام دادیم: «السلام علیک یا بقیه‌‌الله فی ارضه» بعد با طنین محمدی ات ما را خواستی: «...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاری‌مان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم» ..وصف نشدنی است. در پوست خود نمی گنجیدیم. پدرم همان پایین تخت به سجده شکر افتاد. مادرم سرش روی زانو بود و های های گریه میکرد و من و برادرم به خیابان دویدیم! خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود! مردم مثل مورچه هایی که خانه هایشان اسیر سیلاب شده بیرون میریختند، یکی دکمه پیراهنش را بین راه می‌بست، دیگری گِرِه روسری اش را میان کوچه محکم میکرد، عده ای زیر‌ بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش بخاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفشهای پدرش را با عجله پوشیده بود و هی می افتاد! مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک میگفتند. قنادی رایگان شیرینی پخش میکرد و دم گل‌فروشی سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس! ماشینها بوق‌زنان و بانوان کِـل‌کشان و گلاب پاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور میخواندند: «صلّ علی محمد *** حضرت مهدی آمد» خیلی از نگاه‌ها به ویترین یک تلویزیون‌ فروشی در آن سوی خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابره جهانی شود. نذر ۳۱۳ صلوات کردم مبادا اَجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشه مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات میفرستاد، دیگری قسم می‌خورد که تو را قبلاً در محله‌شان دیده وخیلی‌ها اشک‌هایشان را با آستین پاک می‌کردند تا یک دل سیر تماشایت کنند. در این مدت که علائم پیش از ظهور یکی پس از دیگری نمایان می‌شد، دل شیعیانت مثل سیر‌و‌سرکه میجوشید اما کسی فکر نمیکرد به این زودی‌ها ببـیندت. راست گفت جدّت رسول خدا که فرمود:« مَثَلِ ظهور مهدی، مَثَلِ برپایی قیامت است. مهدی نمی آيد مگر ناگهاني" قسم میخورم این اثرِ دعای توست که تا کنون ما زیر عَلَم شما مانده ایم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 💐 میلاد امام حسن عسکری (ع) بر شما مبارک باد. ▫️امام حسن عسکری " علیه السلام " فرمود: هرکس در دنیا در مقابل دوستان و هم نوعان خود متواضع و فروتنی نماید، در پیشگاه خداوند در زُمره صِدّیقین و از شیعیان امام علی "علیه السلام"خواهد بود. «بحارالأنوار، ج ۴۱، ص ۵۵، ح ۵» 🔷🔸💠🔸🔷
روضه خانگی - مولودی امام حسن عسگری(ع) - 353.mp3
10.93M
🎙امام ما پدر صاحب الزمان است این ...💞 🔻مولودی (ع) ⏱ | 10:09 👤حاج سید مجید
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بـســم الـلـه الــرحــمــن الـــرحــیـم 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم... ...🌸 اللّهُم‌َّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪ‌َ_اَلْفَرَجْ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
ابراهیم می گفت: همیشه کاری کن اگه خدا تو رو دید، خوشش بیاد نه مردم! برادر شهیدم ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت "بدن منه انتخاب منه" مشخصه. وقتی خود غرب فهمید چه بلایی سر جایگاه آورده چرا ما باید دوباره این غلط رو تکرار کنیم⁉️⁉️ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو باشید و هیچگاه این حضرت را تنها نگذارید ... 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محمودرضا بیضایی: از کوثر هم گذشتم... 📌از محبت پدر به فرزند مگر حس قوی تری هم هست.  سری آخری که داشت میرفت گفت میرم ولی این سری از کوثر هم گذشتم.... 💔 ...🌷🕊 اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت پنجاه و ششم ▫️می‌دیدم می‌خواهد به ظاهر هم که شده، عاشقی کند اما در همین
📕رمان 🔻قسمت پنجاه و هفتم ▫️من زن بودم و هیچ حسی برای یک زن تلخ‌تر از این نیست که ببیند همسرش بدون هیچ احساسی ناچار است برای عاشق شدن تلاش کند و چه می‌توانستم بکنم که سال‌ها پیش اسیر عشقش شده بودم و حالا که بهانۀ زینب، ما را به هم رسانده بود، دلم نمی‌آمد به هیچ قیمتی خرابش کنم که فقط با صبوری روزها را سپری می‌کردم و او از هیچ محبتی برای آرامش من دریغ نمی‌کرد. ▪️حدود ده روز بعد از ازدواج‌مان، مأموریتی به سوریه برایش پیش آمد؛ من و زینب را به خانۀ پدرم برد تا در بغداد تنها نباشیم و به همین چند روز، به قدری وابستۀ حضورش شده بودم که هنگام خداحافظی مقابل درِ خانه و کنار ماشین، قلبم گرفت و او با لبخندی ساده قول داد: «زود برمی‌گردم.» ▫️می‌دانستم احساسی به من ندارد و شاید دور از من راحت‌تر بود که با چند بار پلک‌زدن اشکم را مهار کردم تا نفهمد هنوز نرفته، دلتنگش شدم و با لبخند تلخی کنایه زدم: «برای تو که مهم نیست زود برگردی! پس هرچقدر دلت می‌خواد بمون...» ▪️چند لحظه خیره نگاهم کرد و انگار این حرف مثل خنجر در قلبش فرو رفته بود که چشمانش را از درد در هم کشید و با همان چشمان بسته و با صدایی آهسته توبیخم کرد: «هیچی نگو! دیگه ادامه نده!» ▫️انتظار نداشتم اینهمه بهم بریزد؛ چشمانش را باز کرد، یک قدم به سمتم آمد، دستانم را با هر دو دستش محکم گرفت و مردانه حرف زد: «چرا فکر می‌کنی من انقدر سرد و بی‌احساسم؟ به‌خدا دلم نمیاد از تو و زینب دور بشم! باور کن منم بهت عادت کردم، منم دلم برلت تنگ میشه!» ▪️انگار با همین یک جمله دنیا را روی سرش خراب کرده بودم که نگاهش با پریشانی دور صورتم می‌چرخید و پس از چند لحظه، حال خراب دلش را با درماندگی نشانم داد: «ای کاش می‌دونستی من چه حالی دارم! ای کاش یه لحظه جای من بودی تا ببینی تو دلم چخبره! من می‌خوام دوستت داشته باشم چون تو واقعاً خیلی دوست داشتنی هستی ولی دلم دست خودم نیست، حالم خیلی بدتر از اون چیزیه که بتونی تصور کنی! من هنوز شب‌ها نمی‌تونم بخوابم، فقط چشمام رو می‌بندم تا فکر کنی خوابم برده و کنارم راحت بخوابی ولی خودم تا صبح هزار بار می‌میرم و زنده میشم. من هنوز نمی تونم درست روی کارم تمرکز کنم، من هنوز نتونستم خودم رو پیدا کنم.» ▫️از اینهمه دردی که مظلومانه می‌کشید و دم نمی‌زد، جگرم آتش گرفته بود و او نمی‌خواست بیش از این ناراحتم کند که لبخندی زد، دستانم را بین انگشتانش فشار داد و لحنش غرق احساس شد: «بهت قول میدم اولین لحظه‌ای که حالم فقط یکم بهتر بشه، احساس منو نسبت به خودت ببینی!» ▪️با هر کلمه‌ای که می‌گفت، حالم دلم بهتر می‌شد و این را فهمیده بود که همچنان دستم را فشار می‌داد و باز شیرین‌زبانی می‌کرد: «مگه میشه دختری به مهربونی تو رو دوست نداشته باشم؟ مگه میشه برام مهم نباشه که از تو دور باشم؟» ▪️به آرامی خندیدم و از خنکای خنده‌ام خیالش راحت شده بود که دستم را رها کرد، موبایل را از جیبش درآورد و باز سر به شیطنت گذاشت: «اصلاً همین الان زنگ می‌زنم میگم من نمیام، خوبه؟» ▫️چشمانش غرق درد بود و فقط می‌خواست مرا بخنداند و به همین چند جمله، راضی شده بودم که در ماشینش را باز کردم، قرآن کوچکش را از روی داشبورد برداشتم و بالای سرش گرفتم و به یک کلمه رضایتم را نشان دادم: «در پناه خدا باشی عزیزم!» ▪️قرآن را از دستم گرفت و بوسید و همانطور که سوار ماشین می‌شد، سفارش کرد: «خیلی مواظب خودت باش!» ▫️استارت زد و باور کردم دلش نمی‌آید حرکت کند که چند لحظه نگاهم کرد و برای اینکه با خیال راحت برود، با دست خداحافظی کردم، داخل خانه برگشتم و همان لحظه صدای حرکت ماشین دلم را لرزاند. ▪️انگار از همان لحظۀ رفتنش دلشوره به جانم افتاد؛ خیال می‌کردم چون مأموریت اولی است که تنهایم گذاشته، اینهمه احساسم زیر و رو شده و خبر نداشتم جنایت اسرائیلی‌ها در کمین سوریه است. ▫️مهدی مرتب تماس می‌گرفت و با این حال دلواپسی کار دلم را ساخته بود که شب‌های قدر به همراه زینب و مادرم به حسینیۀ نزدیک منزل‌مان می‌رفتیم و من با هر قطره اشکی برای همسرم دعا می‌کردم تا روز شهادت حضرت علی (علیه‌السلام)، خبری خانه خرابم کرد. ▪️ساعتی از افطار گذشته بود، مهدی در این دو سه شب همین ساعت‌ها تماس می‌گرفت و من چشم انتظار هم‌صحبتی‌اش مدام موبایل را چک می‌کردم و یک لحظه خبری جانم را درجا گرفت. ▫️اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق حمله کرده بود؛ تصاویر، ساختمانی را نشان می‌داد که تا حد زیادی تخریب شده و خبرها از چندین شهید و زخمی ایرانی و سوری حکایت می‌کرد که نفسم به شماره افتاد. ▪️لبخند لحظۀ آخرش از پیش چشمانم محو نمی‌شد و من فقط می‌خواستم صدایش را بشنوم که مضطرب تماس می‌گرفتم و قسمت نبود قلبم قرار بگیرد که تلفن همراهش خاموش بود... 📖 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️مژده بر اهل خرد باز به تن جان آمد ✨ حجت یازدهم رحمت رحمان آمد ❣️خلف پاک نبے زاده‌ے زهراے بتول ✨ از گلستان علے نوگل خندان آمد میلاد ✨💗
طبیب کاربلد.mp3
6.52M
در این می‌آموزیم که: ⭐️ چگونه می‌توانیم در رحِم وجودی امام عسکری علیه‌السلام، تمام ضعف‌های شخصیتی‌مان را درمان کنیم! | 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍یکی میگه بابا ولمون کن .... یکی هم میگه عاقبت بخیری در خدمت به جمهوری اسلامیست 🔸سطح بصیرت و عیار ولایت پذیری اینجور مواقع خودشو نشون میده عاقبت بخیر شدن در خدمت به جمهوری اسلامی است 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124