🟠خوابی که شهیدسردارسلیمانی پس از
شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن :
هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید
نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی
سردشت…» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم
كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد
باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام.
مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.»
عجله داشت. میخواست برود. یك بار دیگر
چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از
گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای
بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به
رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد.
قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی
میگم زود بنویس.
هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی
كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم
درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا
بنویسم.»بنویس: «سلام، من در جمع شما
هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع
خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس
داشت، گفتم: «بیزحمت زیرنوشته رو
امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش
نوشت: « سیدمهدیزینالدین» نگاهی
بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم.
باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو
كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادتدادن.
🔶🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در #جمعشماهستم»
📚برشی از کتاب “تنها؛ زیر باران”
روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید
مهدی زین الدین
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124