eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.5هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.6هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🍃🌹💐💐💐💐🌹🍃 سلام ای شهید که زنده ای و ما مرده ای بیش نیستیم ... مهمان شهیدعزیز: #مرتضی_زارع_هستیم بس
🌾☘🌾🌷🌷🌾☘🌾 🔺معرفی : شهید سروان پاسدار مرتضی زارع 1364 در اسلام آباد برخوار متولد شد و در آذر ماه ۱۳۹۴ و در دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری و به دست ناپاک تکفیری ، جان خود را فدا نمود و به فیض شهادت نایل آمد.... 🔻مصاحبه با همسر شهید مرتضی زارع؛ 🔹آشنایی به وسیله خواهر آقا مرتضی که معلم حفظ قرآن من بود، با هم آشنا شدیم. عید غدیر سال ۹۲ آمدند خواستگاری. در مراسم خواستگاری آنقدر ساده و راحت صحبت می کرد و با صداقت تمام آمده بود که حرف هایش عجیب به دلم نشست. من سختگیر، یک هفته ای جواب بله را به او گفتم. به خاطر ماه محرم و صفر که در پیش بود، دو ماه صیغه ی محرمیت خوانده شد. هر دونفر دوست داشتیم که خطبه ی عقدمان همزمان با آغاز امامت امام زمان(عج) در جمکران خوانده شود، اما به خاطر برف جمکران، رفتنمان منتفی شد و ما ۱۷ ربیع الاول عقد کردیم. 🔹مراسم عقد و عروسی هردو در قید و بند تجملات نبودیم و این باعث شد که سفره ی خاصی نچینیم. هردو با توسل به ائمه(ع) و با کسب اجازه از امام زمان(عج) بله را گفتیم و در ۱۰ خرداد سال ۹۳ همزمان با شب ولادت امام حسین(ع) عروسی کردیم. دعوت نامه ی عروسی را هم خودمان نوشتیم. وقتی که کارت های عروسی را پخش می کردیم، دیدیم جای برخی از مهمان هایمان خالی است. شروع کردیم به نوشتن دعوت نامه. برای امام علی(ع)، امام حسین(ع)، حضرت اباالفضل العباس(ع)، حضرت امام موسی کاظم(ع) و امام جواد(ع) دعوت نامه نوشتیم. دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که عازم کربلا بود، دادیم تا با خود به کربلا ببرد و در حرم این بزرگوران، بیندازد. برای امام زمان(عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم. حتی برگه هایی  را برداشتیم  و روی آن احادیث و جملات بزرگان را نوشتیم و بین مردم پخش کردیم. آن جملات مسیر زندگی عده ای را عوض کرد. این را خود مهمان ها بعدا به ما گفتند. 🔹ارتباطش با اهل بیت(ع) و شهدا به حضرت علی(ع) ارادت ویژه ای داشت؛ با اسم آن حضرت، سرمست می شد. می گفت اگر خدا به من پسر داد، اسمش را حتما علی می گذارم. اگر مشکلی برایش پیش می آمد گوشه ای از خانه روبه قبله می نشست. بعد از چند دقیقه راز و نیاز با خدایش، حالش خوب می شد. فرصت می کرد حتما به گلستان شهدا می رفت. شهید تورجی زاده را خیلی دوست داشت. بعد از شهادت شهید خیزاب مرتب می گفت: باورم نمی شود که دیگر مسلم پیش ما نیست. 🔹حال و هوای روز اعزام سال گذشته که مسافر مشهد بودیم، چند نفر از دوستانش برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده بود؛ اسامی تکمیل بود. مرتب می گفت: ببین از قافله عقب افتاده ام. از مشهد که برگشتیم، اسمشان توی لیست ذخیره ها بود. چند بار اعزامشان عقب افتاد. برای یکی از بچه ها مشکلی پیش آمد و قرار شد آقا مرتضی جای ایشان اعزام شود. به آقا مرتضی از طرف لشکر یک ساک نظامی داده بودند تا وسایلش را توی آن ساک بگذارد. یک روز تماس گرفتند و گفتند: آن ساک نظامی که بهش داده اند را با خود نبرد و در عوض یک ساک معمولی با خود بیاورد. آقا مرتضی گشتند و یک ساک پیدا کردند. آن ساک مال یکی از دوستانم بود که در خارج از کشور زندگی می کنند. من از طریق ایمیل بهشان گفتم: اجازه می دهید که ساکتان را آقا مرتضی با خودش ببرد؟ گفتند: آره، اتفاقا من با آن ساک مکه رفتم و چه سعادتی که سوریه هم آقا مرتضی باهاش بره! قرار شد آن ساک را تحویل دهد؛ نمی دانستیم آن روز، روز اعزامش است. یک کفش هم به آقا مرتضی داده بودند که یکی از کفش ها بند داشت و دیگری نداشت. خیلی گشتیم تا یک بند برایش پیدا کنیم، اما پیدا نشد که نشد. کفش ها را پوشیده بود و خیلی خوشحال بود و سر از پا نمی شناخت. تا به آن روز آن قدر خوشحال ندیده بودمش. حتی دوستانش به آقا مرتضی گفته بودند که چرا این قدر خوشحالی؟ انگار عروسی ات هست که آنقدر خوشحالی؟ آقا مرتضی گفتند: نمی دانم یک احساس شعف خاصی، توی درونم هست. با ذوق و شوق وسایل شان را توی ساک چید و رفت که ساک را تحویل بدهد اما رفت که رفت… بعد از ظهر آقا مرتضی با من تماس گرفتند و گفتند: مثل اینکه امروز، روز اعزام هم هست. من نمی دانستم، فکر کردم فقط باید ساک را تحویل دهیم. بعد از اینکه آقا مرتضی رفتند و شهید شدند و وسایل شان را آوردند، من از ساک آقا مرتضی عکس گرفتم و با تلگرام برای دوستم فرستادم و گفتم: این ساک آقا مرتضی همان ساک شماست. یک دفعه دوستم زد زیر گریه و گفت: این ساک ماجراهایی دارد. این ساک مال عمویم، شهید تقی صولت نیا هست که در جنگ دفاع مقدس شهید شدند. الان اسم دوتا شهید روی آن ساک هست. چقدر برخی از اجسام لیاقت شان از برخی آدم ها بالاتره که یک ساک، بعد از 30 سال بچرخد و از یک شهید دفاع مقدس به دست یک شهید مدافع حرم برسد! 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd 🌾☘🌾🌷🌷🌾☘🌾
‌ شب عروسیمون باران شدید می بارید من مطمئن بودم ڪہ خداوند با بارش باران رحمتش بہ من یادآوری می ڪرد ڪہ همسرت گل سرسبد نعمت هایی است ڪہ من از روی رحمت بہ تو عطا ڪرده ام ؛ چرا ڪہ صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانہ روی گل ها بی صداست… ❣در راه آرایشگاه بہ تالار ، زندگیمان را با آغاز ڪردیم . 📿یادم میاد چون نزدیڪ اذان مغرب بود ، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می ڪرد ڪہ فیلمبردار بہ او تذڪر داد . ولی آقا مرتضی گفت: مهم تره تا فیلمبرداری. 🌺و وقتی وارد تالار شدیم آقامرتضی به مهمانان گفت: برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید. ✍راوی : همسر شهید 🌹 🦋 شهید زارع از دوستان صمیمی راوی کتاب سه دقیقه در قیامت بود‌که خبر شهادتش را از راوی کتاب شنیده بود... ❣❣❣❣❣ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124