eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.5هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
11.7هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
💫شهید احمدعلی نیری💫 💠یا اینکه یکی دیگر از بچه‌ها سوسک را توی دست می گرفت و با دیگران دست می داد و سوسک را در دست طرف رها می کرد و... چقدر مردم به خاطر کارهای بچه ها به احمداقا گله می کردند‌اما او با صبر و تحمل با بچه ها صحبت می کرد. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 درست در همان زمان که احمد‌‌اقا از مسائل معنوی می گفت: برخی از بچه‌ها به فکرشیطنت‌های دوران بچگی خودشان بودند.می رفتند مُهر‌های مسجد را میگذاشتند روی بخاری! مهرها حسابی داغ می شد، بعد نگاه می کردند که مثلا فلانی در حال نماز است.به محض اینکه می خواست به سجده برود می رفتند مُهرش را عوض می کردند و....😱 یا اینکه به یاد دارم برخی بچه ها با خودشان ترقه می آوردند، وقتی حواس خادم پرت بود می انداختند توی بخاری و سریع می رفتند بیرون!😨 احمدآقا در چنین محیطی مشغول تربیت بود.بچه‌ها و سختی کار را تحمل می کرد و الحمدلله نتیجه گرفت.به جرئت می گویم آن تعداد شاگرد ایشان همگی به درجات بالای علم و معرفت رسیدند. ادامه دارد... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
✨✨✨ خودش جواب خودش را داد:《رفتم مشهد،یه دهه متوسل شدم،گفتم حالا که بله نمی گید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیوفتم. نشسته بودم گوشهٔ رواق که سخنران گفت:《اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست،خیر کنن و بهتون بدن🙂 نظرم عوض شد. دو دههٔ دیگه دخیل بستم ک برام خیر بشید!》 نفسم بنده اومده بود، قلبم تند تند می زد و سرم داغ شده بود😬🤯 توی دلم حال عجیبی داشتم. حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد. انگار دست امام(ع) بود و دل من ...🤭 از نوزده سالگی اش گفت که قصد ازدواج داشته و دنبال گزینهٔ مناسب بوده. دقیقاً جمله اش این بود:《راستِ کارم نبودن، گیر و گودار داشتن!》 گفتم:‌《از کجا معلوم من به دردتون بخورم؟》 خندید و گفت:《توی این سالا شما رو خوب شناختم!😅》 یکی از چیز هایی که خیلی نظرش را جلب کرده بود، کتاب هایی بود که دیده و شنیده بود می خوانم. همان کتابهای پالتویی روایت فتح، خاطرات همسران شهدا. می گفت:《 خوشم میاد شما این کتابارو نخوندین بلکه خوردین!》 فهمیدم خودش هم دستی بر آتش دارد. می گفت:《وقتی این کتابارو می خوندم، واقعاً به حال اونا غبطه می خوردم که اگه پنج سال ده سال یا حتی یه لحظه با هم زندگی کردن واقعاً زندگی کردن!اینا خیلی کم دیده میشه،نایابه!😓》 ...