eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.6هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.6هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 👈این داستان⇦《 انسان‌های عجیب 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت ... 🔸مادر که حس مادرانه‌اش و ورود الهام به خونه زنی که بویی از انسانیت نبرده بود ... و می‌خواستن همه جوره ... تمام حقوقش ضایع کنن ... 🔹و سعید از اینکه پدر دست رد به سینه‌اش زده بود ... کسی که تمام این سالها تشویقش می‌کرد و بهش پر و بال می‌داد ... خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت ...😳 🔻با این اخلاقی که تو داری ... تف سر بالا ببرم توی خونه زنم؟ ... مریم هم نمی‌خواد که ... ⚡️سعید خورد شد ... عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود ... با کوچکترین اشاره و حرفی بهم میریخت ...💔 📄جواب کنکور اومد ... بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم ... رفتم نشستم یه گوشه ... با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد🍃✨ ... خونه مادربزرگ ... دست نخورده مونده بود ... برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد ... هر چند صدای اعتراض دو تن از عروس‌ها بلند شد ... که این خونه ارثیه است ... و متعلق به همه ... اما با موافقت همون همه و حمایت دایی محمد... در نهایت، قرار شد بریم مشهد ...✨ 🔻چه مدت گذشت؟ نمی دونم ... اصلا حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای آینده ای تصمیم می گرفتم ... که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم نمی کردم... مدادم ✏️رو برداشتم ... و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته ... گزینه های من به صد نمی رسید ... 6 انتخاب ... همه‌شون هم مشهد ... نمی‌تونستم ازشون دور بشم ... یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد ...🌺 🔹وسایل رو جمع کردیم ... روح از چهره مادرم رفته بود ... و چقدر جای خالی الهام حس می شد ... 🔰با پخش شدن خبر زندگی ما ... تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها ... فهمیدم چقدر انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن ... افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و دست می شکستن ... حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن ... و با همه وجود، سعی در تحقیر ما داشتن ...😔 🔻هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن ... بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ... انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود ... که بر ای حس لذت از زندگی شون ... از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن ... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 👇👇👇
🔻 👈این داستان⇦《 بزرگی خالق 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎کسی جلودار حرفها و حدیث‌ها نبود ... نقل محفل‌ها شده بود غیبت ما ... هر چند حرف‌های نیش دارشون ... جگر همه‌مون رو آتش می‌زد🔥 ... اما من به دیده حسن بهش نگاه می‌کردم ... غیبت کننده ها ... گناه شور نامه اعمال من بودن ... و اونهایی که تهمت رو هم قاطیش می‌کردن ... و اونهایی که آت بیاری این محفل‌ها بودن ...🔥 ته دلـــ❤️ــم می‌خندیدم و می‌گفتم ... بشورید ... 18 سال عمرم رو ... با تمام گناه‌ها ... اشتباه‌ها ... نقص‌ها ... کم و کاستی‌ها ... بشورید ... هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم ... هر اشتباهی رو که نفهمیده مرتکب شدم ... هر چیزی که ... حالا به لطف شما ... همه‌اش داره پاک میشه ...✨🍃 🔻اما اون شب ...زیر فشار عصبی خوابم نمی‌برد ... همه چیز مثل فیلم🎞 از جلوی چشمهام رد می‌شد که یهو به خودم اومدم ... 🔸مهران ... به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی ... از گناه شوری اونها به وجد اومدی❓ ... 🔹گریه‌ام گرفت ... هر چند این گناه شوری ... وعده خدا به غیبت کننده بود ... اما من از خدا خجالت کشیدم ...😔 این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی می‌کنیم ... این همه ما ... اون نماز شب ... پر از شرم و خجالت بود ... از خودم خجالت کشیده بودم ... 🍃- خدایا ... من رو ببخش که دل سوخته‌ام رو نتونستم کنترل کنم ... اونها عذاب من رو می شستن ... و دل سوخته ام خودش را با این التیام می‌داد ... 🍃خدایا ... به حرمت و بزرگی خودت ... به رحمت و بخشندگی خودت ... امشب، همه رو حلال کردم و به خودت بخشیدم ... تمام غیبت‌ها ... زخم زبون‌ها ... و هر کسی رو که تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده ... همه رو به حرمت خودت بخشیدم ...✨🌺 🍃تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته ... من رو به حرمت رحمت و بخشش خودت ببخش ... و دلـــ❤️ــم رو صاف کردم ... برای شبیه خدا شدن ... برای آینه صفات خدا شدن ... چه تمرینی بهتر از این ... هر بار که زخم زبانی ... وجودم رو تا عمقش آتش🔥 می‌زد ... از شر اون آتش و وسوسه شیطان... به خدا پناه می‌بردم ... و می‌گفتم ... 🍃- خدایا ... بنده و مخلوقت رو ... به بزرگی خالقش بخشیدم...✨ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ
Nariman Panahi - Marham Vase Cheshme Taram Mikham 128 (MusicTarin).mp3
8.8M
مر حم واسه چشم ترم می خوام حالم بده حرم می خوام............. یعنی ارباب امسال دیگه نمی تونیم بیاییم و بین الحرمین و گنبد زیبایت را ببینیم 😔😔⁉️⁉️😔😔⁉️⁉️ چقدر به این دل گفتم گناه نکن تو دیگه کربلایی شدی........ 😭 چقدر به این چشم گفتم دیگه گناه نکن. تو گنبد طلا دیده ای 😭 چقدر به این دستم گفتم تو دیگه. دستت را به گناه آلوده نکن تو به گنبد و بارگاه دست زدی....... 😭 چقدر به این پاهام گفتم دیگه سمت گناه راه کج نکنید شماها روزها برای دیدن بین الحرمین پیاده راه رفتید 😭 آخر بیچاره شدم وهمه چی ازم گرفته شد حالا و اربعین دیگه ...... 😭😭 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
001- HamayeshTMA 1399.mp3
20.8M
🏵 کلاس آموزش 1 دکتر حبشی 🎨 همایش همسرداری اصفهان - مرداد 99 حتما حتما حتما گوش کنید ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
👌👌👌👌 🔴 به مردم بگویید پشتوانه‌ی این انقلاب است🎋 🌸 بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم. داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. در وصیت‌نامه نوشته بود:👇👇👇 🌸من بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم... پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند... 🌸پدر و مادر عزیزم! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم. جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه می‌ماند. 🌸بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود. و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، در بین شما نیست.😔 🌸این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. به مردم دلداری بدهید. به آن‌ها روحیه بدهید و بگویید که (عج) پشتوانه‌ی این انقلاب است. بگویید که ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند. 🌸 بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است. راوی: برگرفته از کتاب ص١٩٢ تا ١٩۵
🌸💫🌸💫🌸 💫🌸💫🌸 🌸💫🌸 💫🌸 🌸 🌸🍃چرا شهدا جوابمو نمیده؟ چرا به خوابم نمیاد؟ چرا حاجتم براورده نمیشه؟ شاید سوال بعضی ها همین باشه .... اما واقعیت اینه که خیلی وقتا ماهستیم که حضور شهدا رو در زندگیمون نمی بینیم.... اون روز رو یادته؟اتفاقی با شهید هادی آشنا شدی تا حالا فکر کردین چرا من؟چرا شهید هادی؟ دوست خوبم این رفاقتا تو آسمون نوشته میشه شهدا رفقاشونو خودشون گلچین میکنن 🔸حواست باشه تو لایق رفاقت باشهدا بودی که انتخاب شدی حالا که انتخاب شدی باید گوش و دلتو بسپاری به شهدا تا از راه رسیدن به خدا برات بگن❤️👂 🌿رفقا میخوام بگم اگه ما قرآن رو قبول داریم باید به این آیه دل بدیم که خدا گفته هر کسی که تو راه من و برای من کشته شد نگید مرده اونا زندن و پیش من روزی میخورن . به نظرتون کسی که پیش خداست و شهیده و کار از دستش بر میاد میتونه نسبت به دوستانش تو دنیا بی تفاوت باشه؟ میتونه به کسایی به بهش دل دادن دل نده ؟ اصلا با خودت چی فکر کردی که نا امید شدی ؟ 🔹مگه رفاقت الکیه اونم با شهداا.. مگه شهدا به خواب اون دختر دانشجویی که رفته بود راهیان نور و همه چیز و مسخره میکرد نیومدن و گفتن تو رو کی دعوت کرده مگه ما به هر کسی دعوت نامه میدیم که بیاد یا با ما دوست بشه ؟ 🌿با خودت تا حالا خلوت کردی و فقط یه سوال از خودت بپرسی که چرا من؟ تا حالا با خودت دودوتا چهارتا کردی که حتما حکمتی داشته که خدا بنده خوب خودش رو سر راه من گذاشته اصلا ببینم ما که دم از شهدا میزنیم و میگیم مشکلمونو حل نکرده تا حالا شده وقتی گره تو کارمون افتاد بریم بیافتیم رو پای پدرو مادرمون و بهشون بگیم دعامون کنید؟ 🔸یا اگه نیستن و از حضورشون بی نصیبیم بریم سر قبرشونو یه دل سیر گریه کنیم و خودمونو خالی کنیم؟ رفقا تا حالا دست چند نفر رو گرفتیم فقط و فقط برای خدا؟ به خدا شهدا از خود ما به حالمون آگاه ترن پس اونا رو محصور نکنیم به اینکه وجود نداره چون به خوابم نیومد قسمش دادم به مادرش ولی مشکلم حل نشد ... ما چه میدونیم اون ور قضیه چه خبره؟ یه جمله هست میگن زمان درمان همه دردهاست: 🌿 آی اونی که میگی به خوابم نیومد ببین گیر تو چیه برو رو به قبله بشین یه روضه حضرت علی اصغر با زبون خودت و برای دل خودت بخون و بگو شهدا کارم گیره میگن شما خیلی مشتی بودین کار راه مینداختین کارم گیره خودتون دستمو بگیرید و هر جوری که به صلاح هست کارم و درست کنید اصلا بزار اینجوری بگم یه بقچه برای دلت باز کن همه درداتو و حاجتاتو بریز توش دلت که خالی شد بغضت که ترکید بقچه رو گره بزن بگو من دیگه کاری ندارم هر چی بود گذاشتم تو این بقچه و دادم دست شما .. 🔹خیال میکنی اونا پیش خدا واسطه نمیشن خیال میکنی شب جمعه نمیرن پیش اربابمون حسین ع و نمیگن آقا جون کار دوستم تو دنیا گره افتاده کمکش کن ؟ حالا که بقچه آرزوهاتو به دست اهلش دادی صبور باش بزار به وقتش بهترین سوغاتی ها رو میزارن تو بقچتو بهت برمیگردونن . اونا از جونشون برای ما کم نذاشتن حالا فکر میکنی از دادن جواب طفره میرن؟ 🌿 تو همین روزا وقتی دلتو دادی دستشون یه دفعه میبینی اومد تو خوابت و گفت مشتی فکر کردی من بی دلیل اومدم تو زندگیت فکر کردی رفاقت یه طرفه بود فکر کردی وقتی تو داشتی من بیام خوابت من دلم نمیخواست بیام ؟ من از تو مشتاق تر بودم اما اینجا همه چی با اجازه اون بالاییه تا زمان هر چیزی برسه 🔸تو فکر کردی وقتی من و قسم میدادی به مادرم حضرت زهرا من نمیشنیدم یا بی تفاوت رد میشدم نه رفیق اینطوری نبود شب جمعه وقتی مادر ما پریشان وارد کربلا میشد از تو پیش مادرم یاد میکردم اونم برات دعا میکرد و از خدا میخواست حاجت دل تو رو اون طور که به صلاح هست بده تو چه میدونی وقتی من میدیدم که داری التماس میکنی و چیزی رو که به صلاحت نبود رو از من میخواستی چه حالی میشدم ولی تو اونو به حساب من گذاشتی و باهام قهر کردی 🔹ولی رفیق اگه من رفیقتم تنهات نمیزارم همیشه کنارتم و همیشه بهترین ها رو برات خواستم و میخوام فقط صبر کن صبر روزهای خوش تو راهه جاده عشق دوطرفست رفیق یا علی ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
روز جهانی چپ دستها را به رهبر عزیزم و همه چپ دستها تبریک می گوییم روزتون مبارک با هوشها.......... 🌹 مدیر کانال هم چپ دست هستند 👌 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔻 👈این داستان⇦《 بخشش فراموش شده 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎جواب قبولی‌ها اومده بود ... توی در بهش برخورد کردم ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... 🔻به به آقا مهران ... چی قبول شدی؟ ... کجا قبول شدی؟... دیگه با اون هوش و نبوغت ... بگیم آقا دکتر یا نه؟ ... 🔹خندیدم و سرم رو انداختم پایین ... نه انسیه خانم ... حالا پزشکی که نه ... ولی خدا رو شکر، مشهد می‌مونم ... جمله‌ام هنوز از دهنم در نیومده ... لبخند طعنه داری زد ...😏 🔸ای بابا ... پس این همه می‌گفتن مهران، زرنگ و نابغه است الکی بود؟ ... تو هم که آخرش هیچی نشدی ... مازیار ما سه رقمی آورده داره میره تهران ... تو که سراسری نمی‌تونستی ... حداقل آزاد شرکت می‌کردی ... 🔻حالا یه طوری شده از بابات پولش رو می‌کندی ... اون که پولش از پارو بالا میره ... شاید مامانت رو ول کرده ولی بازم باباته ... هر چند مامانت هم عرضه نداشت ... نتونست چیزی ازش بکنه ... 🍃ساکت ایستادم و فقط نگاهش کردم ... حرف‌هاش دلم رو تا عمق سوزوند ... هر چند ... با آتش حسادتی که توی دلش بود ... و گوشه‌ای از شعله‌هاش، وجود من رو گرفته بود ... برای اون جای دلسوزی بیشتری رو وجود داشت ...😔 اومدم در رو باز کنم ... که مادرم بازش کرد ... پشت در... با چشم‌هایی که اشک توش حلقه زده بود ...😢 تو هم سرنوشتت پاسوز زندگی من و پدرت شد ... 🔹دیدنش دلم رو بیشتر آتش🔥 زد ... به زور خندیدم ... بیخیال بابا ... حالا هر کی بشنوه فکر می‌کنه چه خبره ... نمی‌دونی فردوسی چقدر بزرگه ... من که حسابی باهاش حال کردم ... اصلا فکر نمی‌کردم اینقدر ...🍃✨ پشت سر هم با ذوق و انرژی زیاد حرف می‌زدم ... شاید دل مادرم بعد از اون حرف‌هایی که پشت در شنیده بود ... کمی آرام بشه ...▫️ 🍀حالتش که عوض شد ... ساکت شدم ... خودم به حدی سوخته بودم که حس حرف زدن نداشتم ... و شیطان هم امان نمی‌داد و ... داغ و آتش دلم رو بیشتر باد می‌زد ... آرزوهای بر باد رفته‌ام جلوی چشمم رژه می رفت ...🚶🚶🚶 دلم به حدی سوخت که بعد از آرام شدن ... فراموش کردم ... بگم ... - خدایا ... بنده ات رو به خودت بخشیدم ...🍃✨ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 👇👇👇
🔻 👈این داستان⇦《 گم گشته 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎مادر مدام برای جلسات دادگاه یا پیگیر سایر چیزها نبود ... من بودم و سعید ... سعید هم که حال و روز خوشی نداشت... ضربه‌ای که سر ماجرای پدر خورده بود ... از یه خونه بزرگ با اون همه امکانات مختلف ... از مدرسه گرفته تا هر چیزی که اراده می‌کرد ... حالا اومده بود توی خونه مادربزرگ ... که با حیاطش ... یک سوم خونه قبلیمون نمی‌شد ...😔 🔹برای من که وسط ثروت ... به نداشتن و سخت زندگی کردن عادت کرده بودم ... عوض شدن شرایط به این صورت سخت نبود ... اما اون، فشار شدیدی رو تحمل می‌کرد ... 🔸من کلا با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه حال ... و اتاق رو دادم دستش ... اتاق برای هر دوی ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می‌کرد ... آرامش بیشتر اون ... فشار کمتری روی مادر وارد می‌کرد ... مادری که بیش از حد، تحت فشار بود ...💔 ▫️توی حال دراز کشیده بودم که یهو با وحشت صدام کرد ...🗣 - مهران پاشو ... پاشو مهران مارم🐍 نیست ... 🔸گیج و خسته چشمهام رو باز کردم ... بارت نیست؟ ... بار چیت نیست؟ ... کری؟ ... میگم مار ... مارم گم شده ... مثل فنر از جا پریدم ...😳 🔻یه بار دیگه بگو ... چیت گم شده؟ ... به کر بودنت ... خنگی هم اضافه شد ... هفته پیش خریده بودمش ... ▫️سریع از جا بلند شدم ... تو مار خریدی؟ ... مار واقعی؟ ... آره بابا ... مار واقعی ...🐍 🔸آخه با کدوم عقلت همچین کاری کردی؟ ... نگفتی نیشت میزنه؟ ... - بابا طرف گفت زهری نیست ... مارش آبیه ...🐍 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#شهید_تورجی_زاده به روایت مادر 👇👇👇
مشکلات زیاد بود. البته همه مردم آن زمان مثل ما بودند. همه تحمل میکردیم و شکر خدا را بجا میآوریم.. مثل حالا نبود که اینقدر رفاه و آسایش باشد.با این همه ناشکری. مادرم بهم سفارش میکرد و میگفت: وقتی باردار هستی بیشتر دفت کن. نمازت را اول وقت بخوان. به قرآن و احکام بیشتر اهمیت بده. هر غذایی را برایت آوردن نخور. من هم تا آنجا که میتوانستم عمل میکردم. همیشه و همه جا دعا میکردم. که خدایا از تو بچه ای سالم و صالح میخواهم. دوست دارم فرزندم سربازی باشد برای امام زمان عج. روز 23 تیرماه پسرم به دنیا آمد. پسری بسیار زیبا. همه میگفتند سریع برای اون عقیقه کنیم و صدقه بدیم. مبادا چشم زخم ..... پدرش نام او را " محمدرضا " گذاشت. هم من و هم پدرش خیلی خوشحال بودیم. چون سنم کم بود و کم تجربه خیلی نگران بودم میترسیدم که نتوانم بار زندگی را تحمل کنم. اما خدا همه درها را به روی انسان نمیبندد این پسر به طرز عجیبی آرام و متین بود هیچ دردسر و اذیتی برای ما نداشت. از زمانی که محمدرضا بدنیا آمد زندگی ما آرامش و برکت خاصی پیدا کرد. محمدرضا رشد خوبی داشت در سه سالگی مانند یک بچه شش ساله بود. همسایه ها میگفتند : خدا رو شاکر باش با این همه مشکلات لااقل بچه هیچ اذیتی ندارد. به روایت مادر 🌸💫🌸💫🌸💫🌸 شهید تورجی زاده واقعا از شهدایی است که مورد توجه عنایت خداوند قرار گرفته. لقمه حلال پدر و شیر پاک مادر باعث شد که به این مقام برسد. سلام و درود خدا بر شهید تورجی زاده. ان شاءالله که شفاعت کند همگی اعضای کانال را . و همگی ما عاقبت بخیر بشویم. الهی آمین.
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌸🍃 در مقابل برای خودش شخصیتی نمی دید. هرکاری می توانست برای انجام می داد. 🌸🍃 یکبار وارد مسجد شدم. می خواستم به دستشویی بروم. دیدم دو نفر دیگر از زیرزمین برگشتند و گفتند چاه دستشویی گرفته. برای نماز برمی گردیم به خانه! 🌸🍃 من هم خواستم برگردم که همون موقع ابراهیم رسید. وقتی ماجرا را شنید آستینش رو بالا زد و رفت توی زیر زمین و در رو بست! یک ربع بعد در را باز کرد. چاه دستشویی رو باز کرده بود و همه جا رو شسته و تمیز کرده بود! 🌸🍃ابراهیم خودش رو درمقابل خدا کوچک میدید و داشت. خدا هم در چشم مردم، به او داد! 📚سلام برابراهیم ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#کلیپ مجدد و مجدد ببینید و تکلیف خود را عمل کنید پیامی برای محرم 👌👌👌👌 #حاج_آقا_دارستانی ♥️ کان
سلام علیکم روزتون بخیر و شهدایی عزیزان و اعضای کانال که این سخنرانی را گوش می‌دهند فکر نکنن امسال باید حالا بهداشت را رعایت نکرد و مثل سال‌های پیش........ محرم گرفت نه اینطور نیست. صحبت‌های استاد هم این هست که محرم برگزار بشه وهم بخاطر کرونا رعایت بهداشت الزامی هست و همینطور لازم نیست حسینیه ها را تعطیل کنید بلکه می تونید جلوی همون حسینیه تو فضای باز عزاداری ها را برگزار کنید ♦️نکته دیگر👇👇👇👇 اینکه وقتی رهبرعزیزمون فرمودند هرچی مسئولین بهداشت گفتن ما هم قبول داریم ما هم باید گوشمون به دهان مبارک رهبر باشه و امسال باید تمام هیئتی ها این ولایت پذیری و ولایت مداری را به تمام ملت بلکه به دنیا ثابت کنند که هرچی ولایت فقیه بگن بدون چون و چرا اجرا خواهیم کرد پس هیئتی های عزیز. و بچه مذهبی ها مبادا گول تبلیغات دشمن را بخورید و که چرا محرم نه....... فلان................... هرکس هرچی گفت شما بگین ما پیرو ولایت هستیم __ امسال رهبرمون از ما چنین خواستن نگذارید دشمن از این فرصت استفاده. کنه و دو گانگی هیئتی براتون پیش بیاره ♦️نکته دیگر 👇👇 امسال بهترین فرصت هست آشتی جوانان با امام حسین علیه السلام هرکس جوونی داره حتی اگر از راه به در شده _ امسال پدر و مادرا از همون جووونی که از دین برگشته _ بهش پیشنهاد بدن که امسال ما محرم نمی تونیم بریم بیرون . این دهه از تو می خواهیم تو برامون روضه بخونی تو خونه خونه ات را حسینه کن _ مومن باید زرنگ باشه و از هر فرصتی برای خدمت به مولایش حاضر وقتی عوض شدن و خوب شدن را. از خونه خودت شروع کردی مطمئن باش کم کم جوونای کوچه و خیابون هم خوب خواهند شد والدین محترم از این فرصت که امسال محرم به همه شما هدیه داده نهایت استفاده را ببرید از جوونت بخواه تا برات روضه بخونه و بهش بگو صدات قشنگه _-وقتی بهش احترام گذاشتی کم کم می آد تو این وادی ♥️ بقیه اش را هم بسپار دست ابا عبدالله لطفا این پیام مارا به تمام گروهها و کانالهای انقلابی بفرستید خادم کانال شهید هادی و شهید تورجی زاده 👆👆👆
end-001.mp3
14.22M
📕 کتاب صوتی "زندگینامه و خاطرات رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای از دوران زندان و مبارزه با پهلوی" ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهل سنت میگوید از این پس میگویم مولا علی علیه السلام 😍 چه لذتی داره اسم مولاعلی علیه السلام ❤️ ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔻 👈این داستان⇦《 مارگیر 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎شروع کردیم به گشتن ... کل خونه رو زیر و رو کردیم ... تا پیدا شد ... سعید رفت سمتش برش داره ... که کشیدمش عقب ...😳 🔹- سعید مطمئنی این زهر نداره؟ ... علی‌رغم اینکه سعید اصرار داشت مارش بی‌خطره ... اما یه حسی بهم می‌گفت ... اصلا این طور نیست ... مار آرومی بود🐍 و یه گوشه دور خودش چمبره زده بود ... آروم رفتم سمتش و گرفتمش ... کوچیک هم نیست ... این رو کجا نگهداشته بودی❓ ... تو جعبه کفش ...👟 🔸مار آرومی بود ولی من به اون حس ... بیشتر از چیزی که می‌دیدم اعتماد داشتم ... به سعید گفتم سینک ظرف شویی رو پر آب کنه ... و انداختمش توی آب ... به سرعت برق از آب اومد بیرون و خزید روی کابینت ... 🔻سعید شک نکن مار آبی نیست ... اون که بهت دروغ گفته آبیه ... بعید می‌دونم بی‌زهر بودنش هم راست باشه ... 🔹چند لحظه به ماره خیره شدم ... - خیلی آروم برو کیسه برنج رو خالی کن توی یه لگن ... و بیارش ... 🔸سعید برای اولین بار ... هر حرفی رو که می‌زدم سریع انجام می‌داد ... دو دقیقه نشده بود با کیسه برنج اومد ... 🔻خیلی آروم دوباره رفتم سمتش ... و با سلام و صلوات گرفتمش ... و انداختمش توی کیسه ... درش رو گره زدم ... رفتم لباسم رو عوض کردم ... کجا میری❓ ... 💢می‌برمش آتش‌نشانی ... اونها حتما می‌دونن این چیه... اگر زهری نبود برش می‌گردونم ... صبر کن منم میام ... و سریع حاضر شد ...✨🍃 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 👇👇👇