eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.5هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.6هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
. استاد ما چند روز پیش یه حرفی زد تا شنیدم تمام وجودم نابود شد و همش حرفش تو ذهنمه ایشون میفرمود همین شب جمعه ی هفته گذشته داشتم دعا کمیل حاج منصور ارضی رو گوش میکردم بعد حاج منصور وسط روضه فرمود من خیلی از شماهایی که اینجا نشستید رو میشناسم چه بلایی سر خودتون آوردید که الان نمیتونید گریه کنید من دارم روضه بی بی رو میخونم چکار کردید با خودتون که نمیتونید گریه کنید .
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
. استاد ما چند روز پیش یه حرفی زد تا شنیدم تمام وجودم نابود شد و همش حرفش تو ذهنمه ایشون میفرمو
. این صحبت یه تلنگری هست برای هممون واقعا چکار کردیم با خودمون که دیگه مثل قبل نه اشک چشمی داریم نه حال مناجاتی قدیم تا روضه خون میگفت صلی الله علیک یا اباعبدالله اشک چشممون جاری میشد الان هر کدوممون به خودمون مراجعه کنه و با خودمون دو دو تا چهار تا کنیم و ببینیم چه بلایی سر خودمون آوردیم روضه خون روضه قتلگاه میخونه اما ما صاف صاف تو چشماش نگاه می‌کنیم و هر کاری میکنیم اشک چشممون جاری نمیشه .
. این صحبت ها رو اول دارم به خودم میگم وگرنه شما ها الحق و الانصاف پاک هستید نمیدونم چی شد این صحبت ها و فاطمیه شد اصلا تو برنامم هم نبود شاید این هم لطف حضرت شاه عبدالعظیم حسنی ع هست در کنار حرم حضرت شاه عبدالعظیم این صحبت ها رو داریم میزنیم و ان شاء الله ایشون نظری کنند به دل هامون و رزق فاطمیه رو بدند بهمون .
. جدا فکر کردیم چرا این جور شدیم قبلا تا محرم میشد سر از پا نمی‌شناختیم چه بلایی سر خودمون آوردیم که دیگه حال روضه نداریم ده دقیقه میشینیم تو روضه دلمون میخواد بلند شیم بریم خونه یا جایی بگند روضه هست دیگه اون شوق و شور سابق رو نداریم چکار کردیم با گناه با خودمون .
. بیایم واقعا امشب یکم خلوت کنیم با خودمون با وجدان خودمون یکم با خودمون فکر کنیم یکم با خودمون حساب کتاب کنیم ببینیم میخوایم چکار کنیم چرا ما به جای پیشرفت داریم هی پسرفت میکنیم ؟؟ باید بشینیم و نقطه ضعف هامون رو شناسایی کنیم چون شیطان فقط از طریق نقطه ضعف هامون وارد میشه یکی چشمش نقطه ضعفش هست یکی زبانش یکی شهوتش یکی موبایلش یکی مال حرام و........ .
. و هیچ وقت برای شروع دیر نیست از امشب شروع کنیم از همین الان توبه کنیم مردونه و یاعلی بگیم و بلند شیم یه برنامه معنوی داشته باشیم برا خودمون‌ هر روز یه خلوتی داشته باشیم با خدا و اهل بیت نمیدونم التماس کنیم بگیم حضرت زهرا من اشک چشم میخوام من حال معنویت از شما میخوام من رزق فاطمیه رو میخوام .
. خلاصه که عجله کنیم چیزی تا فاطمیه نمونده صد بار اگر توبه شکستی باز آی .
. اگر دلت برا حضرت زهرا س تنگ شده اگر دلت گریه برا حضرت زهرا س میخواد پس این نوحه رو گوش کن👇👇👇 .
. ببخشید اگر پر حرفی کردیم امیدواریم که مثمر ثمر بوده باشه و امیدواریم که شامل الطاف و عنایات حضرت زهرا س باشیم اگر صحبتی یا سوالی یا نظری دارید اینجا بفرمایید 👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17086355590580 .
. سلام خودتون گوشه اتاقتون هیئت درست کنید یه روضه دانلود ‌کنید از گوگل و گوش کنید و گریه کنید و توسل کنید .
سلام حتما برید راهیان نور رو واقعا عجیب غریبه اونجا خدا رو میتونی حس کنی منم متاسفانه چند ساله دیگه قسمت نشده برم و چقدر دلم میخواد برم .
. سلام خداروشکر که کانال مفید بوده براتون و همش لطف خدا و شهداست در رابطه با چادر به نظرم اول حسابی مطالعه و تحقیق کنید که اصلا چادر برای چی باید حفظ بشه وقتی یا منطق قوی قبولش کردی و رفتی جامعه و مسخرت کردند یا متلک بهت گفتند دیگه محکم وامیستی پای چادرت وصیت نامه های شهدا و خاطرات شهدا خصوصا شهدای خانم رو بخونید کتاب من زنده ام رو حتما بخونید خیلی قشنگه ۴ نفر خانم هستند که زمان جنگ اسیر زندان های عراق میشند خیلی قشنگه کتابش .
. سلام خوش آمدید خداروشکر همش لطف خدا و شهداست خیلی خیلی واسه ما هم دعا کنید ازتون التماس دعا داریم .
مهم نیست تو ۳ ماه سکه از ۳۴ میلیون ، شد ۵۶ میلیون مهم اینه رئیس جمهور لاتی راه میره ✍️ مهدی اسلامی .
YEKNET.IR - shoor - salroze takhribe baghi 1403 - rasouli.mp3
3.01M
جنگ میجویی؟ ما آمادگان بی سریم مرد میدانیم ما ذوالفقار حیدریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖السلام علیکَ فی اللیل اذا یَغشی و النَّهار اذا تجلّی 🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب ظلمانی غیبت، مومنان چشم به راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شکرگزار آمدنت... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان ... ♥️ وقتت بخیر حضرت صاحب دلم به حق 🌱ســـلـام سه شنبه مهدویتون بخیر و نیکی 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
32.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه رفتار کنیم که حرف و نصیحت هامون به دل بچه هامون بشینه و عمل کنن؟ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
💢 رفیق، نقش تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت انسان دارد ... در انتخاب دقت کنیم. ⚡️تصویر در کنار رفیق خوب انسان را شهید می‌کند. ⚡️ مسجد به نقل از احادیث، یکی از مکان های مناسب پیدا کردن برادر ایمانی است... 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌹اگر مدافعان‌حرم نبودن الان داعش داشت بدن کوروش رو از قبرش بیرون می‌کشید و با پتک تخت‌جمشید را ویران می‌کرد. اینو گفتیم برا اونایی که دم از ایران می‌زنن و خائن به خون شهدا هستن.. 🚫🚫 ‌💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌷مناجاتی از خدایا! عاشق ترم کن به دیدارت خدایا! خطا کردم به بزرگی و عظمتت ببخشم خدایا! با همه گناهانم ببخش و بیامرزم و شهادت نصیبم گردان خدایا! نمیدانم بااین بار گناهان با چه رویی به پیشگاهت برسم .با این همه عشق دیدارت دیگر تحملم را بریده است. خداایا! با دیدن یاوران صدیقت احساس حسادت میکنم راه مرا در کنار یاورانت قرار ده. خدایا! در این شبهای با عظمت طلوع فجر در کنار رزمندگان اسلام مراهم در کنار یاورانت قرارده خدایا! خانواده شهدافرزندان شهدامنتظر پیروزی اسلام هستند نصرت نهایی را هرچه زودتر عطا فرما. ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت هفتاد و سوم ▫️از شرم آنچه به خاطر من بر سر زندگی‌مان آمده بود، نگاهم به ز
📕رمان 🔻قسمت هفتاد و چهارم ▫️هر دو نفرمان را وحشیانه در ماشین انداختند و همین که ماشین حرکت کرد، از زنده ماندن‌مان ناامید شدم که تازه می‌دیدم خون چطور از زخم سرشانۀ مهدی می‌جوشد و به اندازۀ یک ناله لب از لب باز نمی‌کرد. ▪️صورت‌هایشان با نقاب‌های سیاه پوشیده و از همان چشمانی که پیدا بود، خشونت می‌پاشید که یک کلمه حرف نمی‌زدند و ماشین با سرعتی سرسام‌آور از فلوجه خارج شد. ▫️دو نفر جلو سوار شده و دو نفر دو طرف من و مهدی نشسته بودند و همین نامحرمی که کنارم چسبیده بود، برای شکنجه کردنم کافی بود که مدام خودم را به سمت مهدی می‌کشیدم و همان لحظه، انگشتان کثیفش به دستم چسبید. ▫️هرچه تلاش می‌کردم دستانم را عقب بکشم، محکم‌تر به انگشتانم چنگ می‌زد و بلاخره هر دو دستم را با سیم به هم بست. ▪️رحمی به دل سنگ‌شان نبود که جانی به تن مهدی نمانده و دستان مجروح و خونی او را هم محکم به‌هم بستند. ▫️نفر کنار مهدی، به سرعت جیب‌هایش را می‌گشت؛ موبایل و کیف جیبی‌اش را گرفت و خواست دستش را به سمت من دراز کند که خودم را عقب کشیدم. ▪️هر چه جیغ می‌زدم، رهایم نمی‌کرد؛ مهدی خودش را مقابل من سد کرده بود و حریف وحشی‌گری‌اش نمی‌شد که کیف دستی را از زیر چادرم کشید و همزمان با پشت دست در دهانم کوبید تا ساکت شوم. ▪️ضرب دستش به حدی بود که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد و بمیرم برای مهدی که با صدایی شکسته فریاد می‌زد و کاری از دستان بسته‌اش ساخته نبود. ▫️درد دست سنگینش در تمام سر و گردنم پیچید، دستان به هم بسته‌ام از ترس رعشه گرفته و فقط با نگاه نگرانم دور چشمان مهدی می‌چرخیدم که دلواپس من پلکی نمی‌زد و انگار با همین توانی که برایش مانده بود، می‌خواست مراقبم باشد و یک لحظه حس کردم دستم گرم شد. ▪️نگاهم به سمت پایین کشیده شد و دیدم مهدی با همان دستان بسته و خونی، انگشتان لرزانم را گرفته و تا سرم را بالا آوردم، با لبخندی شیرین دلم را بُرد. دلبرانه نگاهم می‌کرد و دور از چشم اینهمه نامحرم، زیر گوشم زمزمه کرد: «نترس عزیزم!» ▫️مگر می‌شد نترسم وقتی همسرم مجروح و نیمه‌جان کنارم افتاده بود، در محاصرۀ چهارمرد مسلح و وحشی بودم و در ظلمات این بیابان‌ها حتی نمی‌دانستم ما را کجا می‌برند. ▪️دستانم بسته بود؛ نمی‌توانستم خونریزی عزیزدلم را کمتر کنم و می‌ترسیدم نتواند تحمل کند که در دلم به خدا التماس می‌کردم مهدی را از من نگیرد و می‌دیدم رنگ صورتش هر لحظه بیشتر می‌پرد. ▫️به گمانم درد امانش را بریده بود که قطرات عرق از روی پیشانی تا کنار صورتش پایین می‌رفت، پایش را از شدت درد تکان می‌داد و یک کلمه دم نمی‌زد. ▪️می‌ترسیدم دوباره کتکم بزنند و دیگر طاقت زجرکشیدن عشقم را نداشتم که وحشتزده ناله زدم: «خونریزی داره... دستم رو باز کنید خودم زخمش رو ببندم.» ▫️از هیچکدام صدایی درنمی‌آمد و مهدی نمی‌خواست به اینها رو بزنم که با همان نفس‌های بریده، مردانه حرف زد: «هیچی نگو!» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، ماشین در حاشیۀ جاده توقف کرد. ▪️مهدی سرش را می‌چرخاند تا از محیط بیرون چیزی بفهمد و من از پشت شیشه‌های دودی، جز تاریکی مطلق و اتومبیل دیگری که چند متر جلوتر پارک بود، چیزی نمی‌دیدم؛ اما انگار اینجا تازه اول ماجرا بود که به سرعت چشم هر دو نفرمان را با پارچه‌ای سیاه بستند و از ماشین بیرون کشیدند. ▫️نمی‌دیدم چه می‌کنند اما به گمانم در همین بیرون کشیدن وحشیانه، جراحت شانه‌ مهدی از هم باز شده بود که صدای ناله‌اش دلم را از هم پاره کرد و حتی دیگر نمی‌دیدم کجاست تا به سمتش بدوم. ▪️به زبان کُردی باهم صحبت می‌کردند و از حرف‌هایشان چیز زیادی نمی‌فهمیدم تا ما را سوار ماشین بعدی کردند و از نغمهۀ نفس‌هایی که زیر گوشم شنیدم، خیالم راحت شد مهدی کنارم نشسته و هنوز نفس می‌کشد. ▫️چشمان بسته و سکوت ترسناک ماشین، جانم را هر لحظه به لبم می‌رساند و مهدی انگار تپش نفس‌هایم را حس می‌کرد که هرازگاهی دستش را روی دستم می‌کشید و کلامی حرف نمی‌زد تا سرانجام ماشین توقف کرد. ▪️صدای باز شدن در ماشین را شنیدم؛ دستانی که با خشونت ما را از ماشین بیرون کشید و همزمان صدای زنی را شنیدم که به عربی پرسید: «چرا انقدر دیر کردید؟» ▫️ما را دنبال خودشان می‌کشیدند و به گمانم چشمان زن به مهدی افتاده بود که با لحن زشتی حالم را به هم زد: «نگفتم حواستون باشه؟ حالا کی می‌خواد از این جنازه حرف بکشه؟» ▪️مردهای همراه ما انگار از اهالی کردستان عراق بودند که به سختی عربی حرف می‌زدند و با چند کلمه دست و پا شکسته پاسخ دادند: «اسلحه کشید، مجبور شدیم.» ▫️خِس‌خِس نفس‌های مهدی را می‌شنیدم و ندیده، حس می‌کردم دیگر نمی‌تواند سر پا بماند که با چشمان بسته و لحنی شکسته التماس‌شان می‌کردم: «داره از خونریزی می‌میره...»... 📖 ادامه دارد...