eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
35.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
12هزار ویدیو
114 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️نظر بلند باشیم👌👌👌👌👌 ⭕️سخنان حاج آقا فاطمی نیا ♠️🍃 @shahid_hadi124 ♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
👌👌👌 ⭕️دل‌ها گاهی نشاط دارند و گاهی ملالت. اگر نشاط داشت آن را به مستحبّات وادارید، و اگر ملالت دست داد به واجبات بسنده کنید! 📚 حکمت ۳۱۲ نهج البلاغه ♠️🍃 @shahid_hadi124 ♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
💠امیری حسین و نعم الامیر💠 💠در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.... 🌸روز سوم وقتی خواست از خونه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.... می گفت: "مثل ارباب همه جا رو مثل دود می دیدم اینقدر حال من بد شد که نمی تونستم روی پای خودم بایستم...." از اون روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین علیه السلام رو فهمید. مدافع حرم ( از عاشقان شهید_ابراهیم_هادی ) ♠️🍃 @shahid_hadi124 ♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
Ashk3-(www.Divanegan.blogfa.com).mp3
3.65M
⭕️داستان بسیار زیبای فرد ناصبی👌👌👌 🌸🍃 آیت الله سید احمد نجفی ♠️🍃 @shahid_hadi124 ♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
30.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️کلیپ ⭕️« راه برگشت » شخصیت وهب (ع) 👌👌👌 ♠️🍃 @shahid_hadi124 ♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
⭕️ شعری از 👇👇👇 هیهات، مصیبتی است تنها ماندن هنگام رحیل همرهان جا ماندن   سخت است زمان هجرت هم قفسان مبهوت قفس شدن ز ره واماندن   در چون و چرای حسرت هستی تا چند تاچند اسیر خودسری‌ها ماندن   در حسرت پر کشیدن از دام وجود ماندیم و نبود در خور ما ماندن   مشتاق رحیل و بال و پر سوخته‌ایم سخت است در این سرا خدایا ماندن   ♠️🍃 @shahid_hadi124 ♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
🌷 🌹خبر شهادتش را روز شهادتش شنیدم، خونه بودم یکی از رفقا زنگ زد و پرسید "جواد کجاست؟" گفتم "چند شب پیش باهم بودیم؛ فرداش بازم رفت..." 🍃گفت "خبری ازش داری؟" گفتم نه گفت "انگار شهید شده" خندیدم... گفتم: "جواد و شهادت؟ " 🍃ظهر بود، خوابیده بودم، وقتی بیدار شدم، دیدم حسن محسن محمد .... ۸ نفر زنگ زدن😳 تعجب کردم! زنگ زدم به مسلم پرسیدم: "چه خبر شده؟" گفت: "جواد پرید... گفتم: "مگه کفتره که بپره؟" گفت: "شهید شد" 🌹وا رفتم...😔 از خونه رفتم بیرون، اما اصلا نفهمیدم چطوری رفتم خونه حج اقا، دیدم همه نشستن... شب شد... رفتیم کوه سفید، جزءخوانی با قرآن گذاشتیم با گریه برداشتیم کلا دیوانه بودیم 🍃تا حدود بیست روز هم که نبود نمیومد تو این چند روز که نبودش حالمان خوش نبود... عصبی بودیم، میگفتم نمیاد دیگه تا جواد بیاد، مُردیم و زنده شدم دیگه ببین خانوادش چی کشیدن؟!!! 🌹بیقرارےها بود.... تا اینکه اومد ، میگفت: " نترس حواسم بهت هست دلم به همین حرفش خوشه فقط همین"... 🌷 ♠️🍃 @shahid_hadi124 ♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ کلیپ ⭕️ « جمله ای که باعث شد یک جوان،شراب را کنار بگذارد »👌 ♠️🍃 @shahid_hadi124 ♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️( چند دقیقه ای از وقت خود را با بگذرانیم )👇👇👇 🔰نزديک صبح جمعه بود. ابراهيم با لباس هاي خون آلود به خانه آمد! خيلي آهســته لباسهايش را عوض کرد. بعد از خواندن نماز، به من گفت: عباس، من ميرم طبقه بالا بخوابم.😴 🔰نزديک ظهر بود که صدای درب خانه آمد. كسي بدون وقفه به در ميكوبيد! مادر ما رفت و در را باز كرد. زن همسايه بود. بعد از سلام با عصبانيت گفت: اين شما مگه همسن پســر منه⁉️ 🔰 ديشب پسرم رو با موتور برده بيرون، بعد هم تصادف کردند و پاش رو شکسته! بعد ادامه داد: ببين خانم، من پســرم رو بردم بهترين دبيرســتان. نميخوام با آدمهائي مثل پسر شما رفت و آمد کنه! مادر ما از همه جا بيخبر بود. خيلي ناراحت شد. معذرت خواهي کرد و باتعجب گفت: من نميدانم شما چي ميگي! ولي چشم، به ابراهيم ميگم، شما ببخشيد و... من داشتم حرف هاي او را گوش ميکردم. دويدم🏃🏃 طبقه بالا! 🔰 را از خواب بيدار کردم و گفتم: داداش چيکارکردي؟! ابراهيم پرسيد: چطور مگه، چي شده!؟ پرسيدم: تصادف کرديد⁉️ يكدفعه بلند شد و با تعجب پرسيد: 😳تصادف!؟ چي ميگي؟ گفتم: مگه نشنيدي، دم در مامان ممد بود. داد و بيداد ميکرد و... 🔰ابراهيم کمي فکرکرد و گفت: خب، خدا را شُکر، چيز مهمي نيست! عصــر همــان روز، مــادر و پــدر محمــد بــا دســته گل و يــك جعبــه شــيريني🍱 به ديــدن آمدنــد. زن همســايه مرتب معــذرت خواهي ميکــرد. مــادر مــا هم بــا تعجــب گفت: 😳حــاج خانــم، نه بــه حرف هاي صبــح شــما، نه بــه کار حالاي شــما! 🔰او هــم مرتــب ميگفت: بــه خدا از خجالــت نميدونم چي بگــم،😔 محمد همه ماجــرا را براي مــا تعريف کرد. محمد گفت: اگر آقا ابراهيم نميرســيد، معلوم نبود چی به سرش مي آمد. بچه هاي محل هم براي اينکه ما ناراحت نباشــيم گفته بودند: بــا هم بودند و کردند! حاج خانم، مــن از اينکه زود قضاوت کردم خيلي ناراحتم، تو رو خدا منو ببخشيد.😔 به پدر محمد هم گفتم که خيلي زشته،آقا ابراهيم چند ماهه مجروح شــده و هنوز پاي ايشون خوب نشده ولي ما به ملاقاتشون نرفتيم، براي همين مزاحم شديم. 🔰مادر پرسيد: من نميفهمم، مگه براي محمد شما چه اتفاقي افتاده⁉️ آن خانم ادامه داد: نيمه هاي شب جمعه بچه هاي بسيج مسجد، مشغول ايست و بازرسي بودند. محمد وسط خيابان🚦 همراه ديگر بچه ها بود. يكدفعه دستش روي ماشه رفته و به اشتباه، گلوله از اسلحه اش خارج و به پاي خودش اصابت ميکنه. او با پاي مجروح وسط خيابان افتاده بود و خون زيادي از پايش ميرفت. آقا ابراهيم همان موقع با موتور🏍 از راه ميرسد. سريع به سراغ محمد رفته و با کمک يکي ديگر از رفقا زخم پاي محمد را ميبندد. بعد اورا به بيمارستان ميرساند. 🏬صحبت زن همســايه تمام شد. برگشــتم و ا را نگاه کردم. با آرامش خاصي کنار اتاق نشســته بود. 😍او خوب ميدانست کسي که براي رضاي خدا کاري انجام داده، نبايد به حرف هاي مردم توجهي داشته باشد. ♠️🍃 @shahid_hadi124 ♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
4_5837135282847091696.mp3
6.28M
🍃یارا دلبرو دلدارا ماه جهان آرا 🍃میکشد عشق تو آخر سر ما را 🍃جانا سید و مولانا حضرت سلطانا 🍃 تشنه تو هستم سید العطشانا 👌👌👌👌👌 ♠️🍃 @shahid_hadi124 ♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️