eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.8هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.5هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راشده زهرا یلدیز اهل کشور ترکیه ساکن قم هفت و نیم ساله کلاس دوم مدرسه هجرت برنده مهدوی شب یلدایی کانال شهید هادی و شهید رضاتورجی زاده و شهید حججی هدیه شون براشون واریز خواهد شد 👌👌👌👌
🍃 ✍تو اوج درگیری و عملیات بودیم. شرایط خیلی سخت و روحیه نیروهای ما خراب بود.😔 از همه طرف به سمت ما شلیک می‌شد. دشمن حلقه محاصره را کامل کرد. در این شرایط روی بلندی رفت و با صدای بلندی فریاد زد:👇👇👇 💓 الله ‌اکبر... اشهد ان لا اله الاالله... وقتی اذان و نام خدا به گوش ما خود چنان آرامش پیدا کردیم که گویی هیچ خبری نیست!😊 دشمن هم با شنیدن نوای ملکوتی عقب‌نشینی کرد. وقتی پایین آمد, یکی از رفقا بهش گفت:خیلی عالی بود. با صدای شما آرامش پیدا کردیم. ابراهیم یادآور شد که: من نبودم. 🤲این یاد خدا بود که آرامش ایجاد کرد: 💓{أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ}💓 ❣(آگاه شوید که تنها یاد خدا آرام‌بخش دلهاست.)❣ [رعد/28] 📚خدای خوب ابراهیم ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔮 #کانال_کمیل در همین حین بیسیم چی📞 مقر گفت "از گردان های محاصره شده خبر اومده" همه ساکت شدن... بیس
🔮 صبح روز بیست و یکم بهمن هنوز صدای تیراندازی🔫 و شلیک های پراکنده از داخل کانال شنیده میشد، بخاطر همین مشخص بود که بچه های داخل کانال هنوز مقاومت می کنند، ولی نمیشد فهمید که پس از چهار روز با چه امکاناتی مشغول مقاومت هستند. غروب امروز پایان عملیات اعلام شد و بقیه نیروها به عقب بازگشتند. یکی از بچه هایی که دیشب از کانال خارج شده بود را دیدم می گفت "نمیدونی چه وضعی داشتیم، آب و غذا که نبود مهمات هم که کم، اطراف کانال هم پر از انواع مین، ما هم هرچند دقیقه تیری شلیک میکردیم تا بدونن ما هنوز هستیم، عراقی ها هم مرتب با بلندگو اعلام می کردن تسلیم شوید"😔 لحظات غروب خورشید🌒 بسیار غمبار بود. روی بلندی رفتم و با دوربین نگاه میکردم. انفجارهای پراکنده☄ هنوز در اطراف کانال دیده میشد. دوست صمیمی من آنجاست و من هیچ کاری نمی توانم انجام دهم. آن شب را کمی استراحت کردم و فردا دوباره به خط بازگشتم. عراقی ها به روز بیست و دوم بهمن خیلی حساس بودند لذا حجم آتش🔥 آنها بسیار زیاد شده بود به طوری که خاکریزهای اول ما هم از نیرو خالی شده بود و همه رفته بودند عقب. باخودم گفتم شاید عراق می خواهد پیشروی کند اما بعیده چون موانعی که به وجود آورده جلوی پیشروی خودش رو هم میگیره. عصر بود که حجم آتش کم شد. با دوربین 📷 به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم. آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال سوم فقط دود بلند میشد و مرتب صدای انفجار می آمد. سریع رفتم پیش بچه های اطلاعات عملیات و گفتم " عراق داره کار کانال رو یه سره می کنه" اونها هم آمدند و با دوربین مشاهده کردند. فقط آتش و دود بود که دیده میشد اما من هنوز امید داشتم. باخودم گفتم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، اما وقتی به یاد حرف هایش قبل از شروع عملیات افتادم دلم لرزید.😢 ... 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔮 #کانال_کمیل صبح روز بیست و یکم بهمن هنوز صدای تیراندازی🔫 و شلیک های پراکنده از داخل کانال شنیده م
🔮 درباره چگونگی نیز یکی از همرزمانش نقل می‌کند: « به بچه‌های گردان گفتم عراق دارد کار را تمام می‌کند چون فقط آتش 🔥و دود بود که دیده می‌شد. اما هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: شرایط بدتر از این را سپری کرده اما وقتی یاد حرفاهایش افتادم دلم لرزید. نزدیک غروب بود احساس کردم چیزی از دور در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند، در راه مرتب زمین می‌خوردند و بلند می‌شدند. میان سرخی غروب بالاخره آنها به خاکریز ما رسیدند. پرسیدیم از کجا می‌آیید؟ گفتند: از بچه‌های هستیم. با اضطراب پرسیدم: پس بقیه چی شدند؟ حال حرف زدن نداشتند، کمی مکث کردند و ادامه دادند:ما این دو روز زیر جنازه‌ها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. یکی از این سه نفر دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد: عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی💣 می‌زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه شهدا را انتهای کنار هم چیده بود. آذوقه🍞 و آب رو تقسیم می‌کرد، به مجروحان رسیدگی می‌کرد. اصلا این پسرخستگی نداشت.گفتم: از کی دارید حرف می‌زنید مگر فرمانده‌ه‌تان نشده بود؟ گفت:جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود، شلوار «کردی» پایش بود، دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم می‌کرد و روحیه می‌داد. داشت روح از بدنم خارج می‌شد. سرم داغ شده بود.😰 ... 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔮 #کانال_کمیل درباره چگونگی #شهادت_ابراهیم نیز یکی از همرزمانش نقل می‌کند: « به بچه‌های گردان گفتم
🔮 آب دهانم را فرو دادم چون که اینها مشخصات بود. با نگرانی😥 نشستم و دستانش را گرفتم با چشمانی گرد شده😳 از تعجب گفتم: رو میگی درسته؟ الان کجاست؟ گفت:آره انگار یکی دوتا از بچه‌های قدیمی صداش می‌کردند. یکی دیگر گفت:تا آخرین لحظه که عراق آتش🔥 می‌ریخت زنده بود، به ما گفت: عراق نیروهایش را عقب برده است حتما می‌خواهد آتش سنگین بریزد، شما هم اگر حال دارید تا این اطراف خلوت است عقب بروید. دیگری گفت: من دیدم که او را زدند. با همان انفجارهای☄ اول افتاد روی زمین. بی‌اختیار بدنم سست شد. دیگر نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. سرم را روی خاک گذاشتم و تمام خاطراتی که با داشتم در ذهنم مرور شد. از گود زورخانه تا گیلان غرب و ...بوی شدید باروت و صدای انفجار با هم آمیخته شده بود !رفتم لب خاکریز می‌خواستم به سمت حرکت کنم یکی از بچه‌ها گفت با رفتن تو بر نمی‌گردد . همه بچه‌ها حال و روز من را داشتند. وقتی وارد شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود:«ای از سفر برگشتگان کو شهیدانتان کو شهیدانتان؟ » صدای گریه بچه‌ها بیشتر شد.😭 خبر و خیلی سریع بین بچه‌ها پخش شد. یکی از رزمنده‌ها که با پسرش در جبهه بود گفت:همه داغدار هستیم. به خدا اگر پسرم شده بود آنقدر ناراحت نمی‌شدم.😔 هیچ کس نمی‌داند چه آدم بزرگی بود. او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند.»❤️ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔮 #کانال_کمیل آب دهانم را فرو دادم چون که اینها مشخصات #ابراهیم بود. با نگرانی😥 نشستم و دستانش را گ
🔮 همچنین یکی از اعضای خانواده درباره چگونگی گفتن خبر به مادرشان را این چنین توضیح می‌دهد: «پنج ماه از گذشت. هر چه مادر از ما پرسید که چرا مرخصی نمی‌آید؟ با بهانه‌های مختلف بحث را عوض می‌کردیم و می‌گفتیم: الآن عملیات است ، فعلاً نمی‌تواند به تهران بیاید. خلاصه هر روز چیزی می‌گفتیم.تا اینکه یکبار دیدم مادر آمده داخل اتاق و روبروی عکس نشسته است و اشک می‌ریزد.😭 آمدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟، گفت:من بوی رو حس می‌کنم. الآن توی این اتاقه، همینجا و.. وقتی گریه‌اش کمتر شد😢 گفت:من مطمئن هستم که شده است.😔 دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی به او گفتم: بیا برایت به خواستگاری💐 برویم می‌گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی‌گردم. نمی‌خواهم چشم گریانی گوشه خانه منتظر من باشد.چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ایستاده بود و گریه می‌کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم از دایی بخواهیم به مادر حقیقت رو را بگوید. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی. سی. یو بیمارستان بستری شد.»😔 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
♨️پهلوان بی شهید ابراهیم هادی از زبان شهید🌸🌱 🔱بعد از حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه ی زندگی من بود خیلی به او بودیم او نه تنها یک برادر،که مربی ما نیز بود بارها با من در مورد صحبت می کرد و میگفت: چادر یادگار زهرا (س) 🥀است،ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کندو... ♨️وقتی می از خانه 🏘بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما، در مورد نحوه برخورد با توصیه می کرد و...اما هیچگاه امرو نهی نمی کرد! ابراهیم تربیتی را در نصیحت کردن رعایت می نمود در مورد هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نماز صبح🌤 صدا می زد و می گفت:«نماز،فقط اول وقت و » 🔱همیشه به در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد می گفت: هرجا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار 🛵هستید توقف کنید و با صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید.زمانی که مجروح💔 بود و به خانه🏡 آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال! ناراحت برای زخمی شدن ابراهیم و خوشحال که بیشتر می او را ببینیم. ♨️خوب به یاد دارم که به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شروع به خواندن کرد که فکر کنم خودش سروده بود:اگر عالم همه با ما ستیزنداگر با خونم را بریزنداگر شویند با خون پیکرم رااگر گیرند از پیکر سرم رااگر با آتش🔥 و خون خو بگیرم سرخ ❤️رهبر بر نگردم 🔱باره ها شنیده بودم که ، از این حرف که می گفتند:فقط میریم جبهه برای شدن و... اصلا خوشش نمی آمد!به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم ♨️می گفت باید با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید 🌼شویم. اما ممکن هم هست که لیاقت شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود. 🔱سال ها از ابراهیم گذشت.هیچکس نمیتوانست تصور کند که فقدان اوچه برسر خانواده ی ما آورد.مادرما ازفقدان ابراهیم ازپا افتاد و...تااینکه ۱۳۹۰ 📆شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم، روی قبر یکی از گمنام دربهشت🌸🥀 زهرا(س) ساخته شود. ♨️ابراهیم گمنامی بود.حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی گمنام ساخته میشد.در واقع یکی ازشهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم میشد.این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار بود او رفتم.روزی که برای اولین بار در مقابل مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با به اطراف نگاه کردم! چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین# نقطه اتفاق افتاده بود! 🔱درست بعد از آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به رسید.آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما بخاطر ایشان به بهشت زهرا 🌷(س) آمد.وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت: ♨️ خوش به حالت ، چه جای خوبی هستی! ۲۶ و کنار خیابان اصلی . هرکی از اینجا رد میشه یه فاتحه برات می خونه 🏠و تو رو یاد میکنه . بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعا 🤲کن من هم بیام همینجا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از رانشان داد! چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک گمنام دفن شد.و بعد به طرز عجیبی یاد بود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!!💥 🌷 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔰راز شهید محمد مهدی مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر 🔆گفت میخواهم یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش و خدا. پیشنهاد به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند. 🔰 محمد مهدی با یک تیر ☄دو نشان زده بود: "سلام بر ابراهیم". 🔸️آنچنان بر این کتاب داشت و مجذوب ابراهیم شده بود، که گویی برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد. 🔆در اتاق کارش بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه کرده بود. می خواست خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست. 🔹️به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند. درست مثل هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار گمنامی گمشده همه ی مخلصین است. 🔰حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا مهدی در آن محاصره ، کنار بچه های مجروح ماند و برنگشت. مثل ابراهیم، او هم نبود و اگر برمی گشت کسی بر او خرده نمی گرفت. اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که زنده اند، سیره عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید 🔑سعادت است. 🔆شاید خودش را برده بود به 📅 ۶۱، والفجر مقدماتی و محاصره در کربلای کانال کمیل. با خودش گفت مگر عاشق💞 ابراهیم نبودی ⁉️مگر نمی خواستی مثل او باشی؟ امروز همان روزی است که منتظرش بودی، بسم الله، ابراهیم ماند کنار بچه های کمیل تو هم کنار بچه های فاطمیون بمان. او ماند و معبری زد از الحریر به کانال کمیل. ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌹 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. بارها به من می گفت: "طوری و کن که احترامت را داشته باشند. می گفت: "این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره." 🍃🕊 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
༺‌※☘※༻🌸‌ ༺‌※☘※༻‌ 🌺 روز‌ها خیلی هم عوامانه صحبت می‌کرد. اما شب‌ها معمولا قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب می‌شد. تلاش هم می‌کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هر چه به این اواخر نزدیک می‌شد. بیداری سحرهایش طولانی‌تر بود؛ گویی می‌دانست در احادیث نشانه شیعه‌بودن را سحر و نماز شب معرفی کرده‌اند. ✅ او به خواندن دعا‌های کمیل، ندبه و توسل مقید بود. دعا‌ها و زیارت‌های هر روز را بعد از نماز صبح می‌خواند. هر روز یا زیارت عاشورا یا سلام آخر آن را می‌خواند. ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
. [ "ماتورا دوست داریم" ]. "حضرت زهرا(سلام الله علیها) بنده خوب خدا(متعال) " بود و برای ایام "فاطمیه(سلام الله علیها)" سنگ تمام می گذاشت. یک شب برای رزمندگان مداحی کرد و صدایش گرفت. برخی بعد از جلسه صدایش را تقلید کردند و شوخی کردند و... گفت : دیگر نمی خوانم.... همان شب "حضرت(سلام الله علیها)" را در خواب می بیند که به "او" می گویند: "ما تو را دوست داریم. بخوان برای ما..." »»﷽«« "وَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ ۘ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا ۚ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ" "سخن آن ها تو را غمگین نسازد. تمام عزت( و قدرت) از آن" خداست. و او شنوا و داناست." (یونس/65)" 🌺🍃 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌹.[ ]. واقعا مهم است که انسان بتواند در خودش را کنترل کند خیلی ها را میشناسیم که با وجود ایمنی ظاهری اما در زمان عصبانیت هیچ کس نمی تواند مانع آنها شود ... ✅ از دست یک شخص مشکوک در میان رزمندگان خیلی عصبانی شد. شنیده بود گناه زشتی انجام داده و از محل استقرار رزمندگان رفته. اسلحه را برداشت سوار موتور شد و رفت. با خودم گفتم حتماً با او برخورد تندی خواهد داشت. ساعتی بعد برگشت‌ بدون اینکه کاری کرده باشد. گفت: با خودم فکر کردم که من ، اگر گناهی مرتکب شده باید دادگاه بررسی و قضاوت کند برای همین برگشتم. و در گرفتن کار درستی چرا که خداوند می فرماید: الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ:همانان که در آسایش و (زمان) تنگدستی انفاق می کنند و خشم خود را فرو می برند و از مردم در می گذرند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد. ( آل عمران /134) ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
💐یاد و خاطره استاد فرزانه و علامه بزرگوار مرحوم حسن زاده آملی گرامی باد. : یک سال همراه ابراهیم به قم رفتم، بعد از زیارت حرم، بیرون آمدیم و به محل درس یکی از علما وارد شدیم. ایام فاطمیه بود، با پایان درس، این عالم به ابراهیم اشاره کرد که بیا جلو جلو رفت و در کنار منبر مشغول مداحی شد. مجلس باصفا و بی ریایی برگزار شد. در راه بازگشت به او گفتم: این عالم رو نشناختم، کی بودند؟ گفت: ایشان الله_حسن زاده_آملی بودند. 📚بر گرفته از انتشارات شهید هادی
جان... فراموش نمیکنم... شب اربعین سال ۱۳۶۱ هیئت عاشقان حسین شروع به مداحی کردی... انقدر از خواندی که از حال رفتی... آن شب را هیچکدام از بچه های هیئتی از یاد نمی برند. 💜 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
«محمد بنا سرمربی تیم ملی کشتی فرنگی»از می گوید: 🌀همدیگر را می‌شناختیم. در یک باشگاه تمرین می‌کردیم، در باشگاه ابومسلم؛ انتهای خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان. خانه‌اش همان جا بود. مدتی کشتی فرنگی را رها کردم به باشگاه ابومسلم آمدم و کشتی آزاد کار کردم. ابراهیم هم آنجا تمرین می‌کرد، مدتی که در باشگاه ابومسلم کشتی آزاد تمرین کردم، باعث شد را بشناسم. قبل از انقلاب در دوره‌ای با هم رفیق بودیم. او چند ماهی از من بزرگتر بود. بعد از انقلاب هم ما از آن محله رفتیم و از هم جدا شدیم. جنگ شده بود، ابراهیم به جبهه رفت و بعد خبر شهادتش را شنیدم. او انسانی والا مقام بود ابراهیم همان سال‌های ابتدایی جنگ شهید شد. بنا عنوان کرد: هادی قبل از جنگ کشتی‌گیر بود اما در جنگ به قهرمانی رسید، در واقع قهرمانی‌ ابراهیم مقابل دشمن اتفاق افتاد. سنی هم نداشت که شهید شد. آن موقع خیلی‌ها در سطح ملی خوب بودند و می‌توانستند مدال بگیرند، اما به جبهه رفتند. اصغر منافی‌زاده هم فرنگی‌کاری بود که شهید شد، او قهرمان تیم ملی بود. رضا هوریار هم والیبالیست خوبی بود، او هم در کردستان شهید شد. خیلی از همدوره‌‌ای‌ها و رفقایم، دوستانی که در دوره کوتاهی که پاسدار بودم و آنها را می‌شناختم، شهید شدند. نمی‌شود بزرگی کار آنها را وصف کرد، دنبال هدف والای‌شان رفتند و به بالاترین درجه رسیدند و خانواده‌های‌ آنها را باید روی سرمان بگذاریم... 💜 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌱 مۍگفت : مطمئن باش هیچ چیزے مثڵ برخوردِخوب روے آدم ها تٵثیر ندارد . . • ˹ 🌺🍃|ོ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
♡ابراهـــیم هـادی♡ 🍃حتی از اسمش هم درس‌ها می توانی بگیری .مانند ، بت شکن و مانند هادی، هدایت کننده☆ 🍃سرگذشت زندگی‌اش را ورق بزنی پر است از شکستِ بت های نفسانی، جسمانی و روحانی. هدایت کننده و پر از نور هدایت، از بچه های محل تا سربازان حزب بعث. 🍃ابراهیم هادی شهیـــــدی است که زمانی سراغمان می آید که راه گم کرده ایم و آنقدر غـرق شده ایم که باید دستمان گرفته شود😔 🍃به قول چشم او هرگز طغیان نکرد؛ برای همین با اولین نگاه به چهره اش تا مغز استخوان انسان نفوذ می کند‌. 🍃آدمی است که زندگی اش، لحظه شهادتش و بعد از رفتنش هرگز، کمک کردن را یادش نرفته و نمی رود🌹 🍃 کانال کمیل را به اسم تو شناخته ایم و بغض کرده ایم برای گشته ایم همه برگشتند جز تو. درکانال فقط تو مانده ای😭 🍃دست هایم را که روی خاک گذاشتم گرمای وجودت را در خودم عجیب احساس کردم من باتو بیعت کردم، اگر بیعتم شکست تو به بزرگواری خودت . 🍃حال ما ایستاده ایم تا آخرین نفس. حال که همه کبوترهایمان پرکشیده اند. حال که همه دونده هایمان دویده و رسیده اند. 🕊به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱ اردیبهشت ۱۳۳۶ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۶۱.فکه 🥀مزار شهید : جاوید الاثر (بهشت زهرا) 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
باید باهاش حرف بزنیم! 🔻 حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیون‌ها با قیافه‌ی زننده سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش ! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد می‌کنم شورای انقلاب». با اصرارِ رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش‌ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم». رفتیم درِ خانه‌اش و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم‌ها گفت و از همسرش، از خونِ گفت و از اهداف . آن‌قدر زیبا حرف می‌زد که من هم متأثر شدم. ابراهیم همان‌جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با و ، می‌شه افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رئیس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می‌کنه». 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطراتی از ❤️ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔮 🌾به بچه‌های گردان گفتم عراق دارد کار کانال کمیل را تمام می‌کند چون فقط آتش و دود بود که دیده می‌شد. اما هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: شرایط بدتر از این را سپری کرده اما وقتی یاد حرفاهایش افتادم دلم لرزید. نزدیک غروب بود احساس کردم چیزی از دور در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند، در راه مرتب زمین می‌خوردند و بلند می‌شدند. میان سرخی غروب بالاخره آنها به خاکریز ما رسیدند. ☘پرسیدیم از کجا می‌آیید؟ گفتند: از بچه‌های هستیم. با اضطراب پرسیدم:پس بقیه چی شدند؟ حال حرف زدن نداشتند، کمی مکث کردند و ادامه دادند:ما این دو روز زیر جنازه‌ها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. یکی از این سه نفر دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد: عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی می‌زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه را انتهای کانال کنار هم چیده بود. آذوقه و آب رو تقسیم می‌کرد، به مجروحان رسیدگی می‌کرد. اصلا این پسرخستگی نداشت.گفتم: از کی دارید حرف می‌زنید مگر فرمانده‌ه‌تان شهید نشده بود؟ 🌹گفت:جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود، شلوار «کردی» پایش بود، دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم می‌کرد و روحیه می‌داد. داشت روح از بدنم خارج می‌شد. سرم داغ شده بود. 🥀آب دهانم را فرو دادم چون که اینها مشخصات بود. با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو میگی درسته؟ الان کجاست؟ گفت:آره انگار یکی دوتا از بچه‌های قدیمی آقا ابراهیم صداش می‌کردند. یکی دیگر گفت:تا آخرین لحظه که عراق آتش می‌ریخت زنده بود، به ما گفت: عراق نیروهایش را عقب برده است حتما می‌خواهد آتش سنگین بریزد، شما هم اگر حال دارید تا این اطراف خلوت است عقب بروید. دیگری گفت: من دیدم که او را زدند. با همان انفجارهای اول افتاد روی زمین. بی‌اختیار بدنم سست شد. دیگر نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. سرم را روی خاک گذاشتم و تمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم در ذهنم مرور شد، از گود زورخانه تا گیلان غرب و ...بوی شدید باروت و صدای انفجار با هم آمیخته شده بود! 🌴رفتم لب خاکریز می‌خواستم به سمت کانال حرکت کنم یکی از بچه‌ها گفت با رفتن تو ابراهیم بر نمی‌گردد. همه بچه‌ها حال و روز من را داشتند. وقتی وارد دوکوهه شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود:«ای از سفر برگشتگان کو شهیدانتان کو شهیدانتان؟ » صدای گریه بچه‌ها بیشتر شد. خبر شهادت و مفقود شدن خیلی سریع بین بچه‌ها پخش شد. یکی از رزمنده‌ها که با پسرش در جبهه بود گفت:همه داغدار هستیم. به خدا اگر پسرم شده بود آنقدر ناراحت نمی‌شدم.هیچ کس نمی‌داند چه آدم بزرگی بود. او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند.💫 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید مهدی عزیزی نام پدر :محمد تاریخ تولد :1361/7/1 محل تولد: تهران وضعیت تاهل: مجرد تاریخ شهادت :1392/5/11 محل شهادت : حلب سوریه مزار :گلزار شهدا قطعه 26_ردیف 81_شماره 46 🌷 مهدي همواره مي گفت شهدا زنده اند و به اين حرف اعتقاد قلبي داشت. ما اين را در رفتار و عمل مهدي به عينه مشاهده مي كرديم. براي همين هميشه به رفتار وكردارش توجه داشت، چون خود را در محضر خدا و شهدا مي ديد. هر زمان از كنار عكس شهيدي رد مي شديم، مي داد. يك بار از كنار عكس عبور كرديم. مهدي سلام كرد. باتعجب به مهدي گفتم: مهدي جان حمدي بخوان، صلواتي بفرست، چرا سلام مي كني؟ گفت: « زنده است و داره ما رو مي بينه.... » 📙 بر گرفته از کتاب مدافعان حرم. 🌷  خداوندا توشاهدی که دوست داشتم همیشه سرباز راستین برای ولایت باشم؛توشاهدی که دوست داشتم بسیجی وارزندگی کنم.واینک که به سوی تومی آیم امیدی جزکرم وعفو وبخشش توندارم؛ دوست داشتم آقای خودم را حضرت حجة بن الحسن عجل الله... رامی دیدم دوست داشتم یک بارهم که شده آقارامی دیدم وبعدازاین دیارفانی رخت برمی بستم. ازتمام دوستان وآشنایان تقاضا می کنم نگذارند رهبرانقلاب تنهاومظلوم بماند   🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید مهدی عزیزی صـلوات🌼 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
باران شدیدی در تهـران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگرخیابان بروند مانده بودند چه کنند..! همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خــــیابان بُرد ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن خودش نداشت مخـــــصوصا زمانی که خـیلی بین بچـــــه‌ها مطـــرح بود!✨ برادر شهیدم ...🕊🌷 یادش باذکر ... 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
_✍_شبیه باشیم... __ هر وقت می دید، بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست و یا هر طریقی بحث را عوض می کرد. غیبـت کـردن 🚫 پیامبر اکرم صلےالله‌علیه‌وآله: ترك غيبت از ده هزار ركعت نماز مستحبى پيش خدا محبوبتر است. بهشت بر سه گروه حرام است: بر منّت گذار، غيبت كننده و دائم الخمر، (اين سه گروه از بهشت محروم هستند) 📚 بحار الانوار ج۷۵ ص۲۶۱ وسائل الشيعه ج۸ ، ص۵۹۹ بــرادرشــهـیـــدم ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
باران شدیدی در تهـران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگرخیابان بروند مانده بودند چه کنند..! 🍃 همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خــــیابان بُرد ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن خودش نداشت مخـــــصوصا زمانی که خـیلی بین بچـــــه‌ها مطـــرح بود!✨ •برگرفته از‌کتاب‌ 📚 بـرادر شــهـیــدم ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
📃 _برگ برنده سه گانه ✍یک روز عکس حاج قاسم را روبروی چشم جهانیان بلند می کنی و روزی هم عزیز را روی دست می گیری و گفتی " این کتاب هیچ وقت نمی سوزد " و 👈🏻برای اینکه همه بفهمند هیچوقت نسوختن یعنی چه ، مثالی از فرعون و نمرود زدی چونکه همه کار کرده بودند برای از بین بردن و اما در نهایت نام آن دو طاغوت در گور و خروارها خاک است و نام آن دو پیامبر خدا در افق اعلی . مثالت عالی بود سید ، چون همه ادیان ابراهیمی این دو پیامبر را قبول دارند و داستانشان را می دانند _*_ باز هم مثال از حاج قاسم زدی و تارو مار کردن داعش توسط او ، تا همه بدانند حاج قاسمی که سال قبل عکسش را بلند کردی ، پیرو و تابع راه همان قرآنی است که امروز آن را روی دست گرفتی. به همه نشان دادی راه قرآن این است ، نه آن راهی که و رسانه های غربی آمریکایی نشان می دهند. _*_ کوتاه اما جانانه از منطق جمهوری اسلامی دفاع کردی و در مقابل هجمه و تهمت سانسور به نظام ، سانسور ظلم هایی که به این کشور در جنگ و تحریم و... شد توسط رسانه های غربی را به رخ آنان کشیدی. از کمک به صدام و اهدای بمب شیمیایی و... 👈🏻 اگر آنان از اعتراض به حجاب در ایران گفتند ، تو هم از منع تحصیل افراد با حجاب در فرانسه گفتی 🇮🇷_ سید جان سخن کوتاه میکنم، اما اوج کلامت آنجا بود که نام را آوردی، وعده آمدن او را دادی، موعودی که همه جهان منتظر آمدنش هستند ، خدا خیرت دهد که در مجمع جهانی ، هم نام را آوردی، هم و هم را. حضرت حجت (عج) یار و یاورت باشد سید. ✍🏻 احسان عبادی @shahid_hadi124
🔹 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت بارها به من می گفت: طوری و کن که احترامت را داشته باشند. می گفت: این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره. ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124