eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
37هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.6هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
👆👆👆👆 این واقعیت نه برای قدیم هست که بگین اونا زنهای قدیمی بودن نه هیچی پس با دقت بخونید 👌👌👌 اقوام و همسایه ها و..... می گن شوهر خانم فلانی...... زن گرفته و ما شوهرش را در فلان پارک یا یه خانم دیدیم و........ خلاصه. خبر اینکه شوهر این خانم یک زن دیگری گرفته ........ گوش به گوش همه می رسه و پچ پچ ها شروع می شه و میگن بریم به خانمش بگیم و زندگیشو از اینکه هست نجات بدیم می رن در خونه اون خانم را می زنن و خلاصه بعد از کمی صحبت بهش می گن همسرت با کس دیگری هست وزن گرفته اون خانوم به همه اینها فقط یه جمله می گه 👇👇جمله بسیار زیبایی هم میگه 👇👇👌👌 میگه اگر من همسر بدی برای شوهرم بودم اشکال نداره بذار بره زن بگیره همسایه ها. شماتتش می کنن که این چه حرفیه __ ولی اون خانم می گه حتما من اونقدر خوب نبودم که همسرم رفته دنبال زن دیگری همسایه ها هم دست از پا درازتر می رن خونه هاشون و تعجب از حرف این خانم این خانم هم وقتی غروب همسرش به خونه می آد اصلا انگار نه انگار اتفاقی افتاده و باز خانم محبتش را بی دریغ به پای همسرش می ریزه چندی بعد به شوهر این خانم جریان را می گن و به گوشش می رسانند که زنهای همسایه رفتن و چنین گفتن و همسرت چنین گفته شوهر این زن وقتی می فهمد همسرش چه حرفی زده. اینقدر شرمنده می شه از داشتن چنین زنی. _ از داشتن بانویی مثل این خانم. که به جای جار و جنجال فقط خدارا در نظر داشته همسر این خانم از کارش پشیمون می شه و اون خانم دیگری را هم حق و حقوقش را بهش میده و میگه زنم یک فزشته هست و هرگز نمی تونم دیگر بهش خیانت کنم خلاصه شوهر این خانم کلا تغییر می کنه و واقعا بر می گرده به خونه و زندگیش و اتفاقات جالب دیگری هم افتاد که مجال گفتن نیست 👇👇👇
👆👆👆 من که دارم الان باهاتون صحبت می کنم و خادم کانال هستم. _ وقتی دوستان این موضوع را به من گفتن خیلی مشتاق شدم تا اون خانم را ببینم خلاصه به طریق دوستان یک روز قرار شد برم خونه شون و دیدن این خانم وقتی رسیدیم منزل اون خانم محترم چنان استقبالی از ما کرد که من هرگز در عمرم چنین استقبالی ندیدم خونه شون یه حیاط کوچولو داشت ما تا کفشامون را در آوردیم و وارد خونه شدیم _ تعارف کرد که بشینید چند دقیقه ای به حیاط خونه رفت و سریع برگشت. این مدت کوتاه که رفته بود حیاط و روی کفش‌های مارا تمیز کرده بود و واکس زده بود ..... اینو وقتی از خونه شون خواستیم بیاییم بیرون دیدم چقدر کفشم تازه شده 😂 تازه فهمیدم که این با مهمانهایش چنین رفتار می کنه بسیار صورت نورانی داشت و محبت از تمام وجودش فوران می کرد اینقدر عشق به خدا و ائمه داشت که حتی اگر همسرش زن دیگری می گرفت اصلا براش مهم نبود ازش پرسیدم واقعا شما چنین چیزی گفتید و چرا چنین گفتید؟ گفت بله _ اون جمله را با تمام وجودم و اعتقادم گفتم و می خواستم اگر در حق همسرم کوتاهی کردم خدا منو ببخشه و می دانستم که اگر همسر خوبی باشم پیش حضرت زهرا سلام الله رو سفید می رم و من خطایی نکردم که ازش ناراحت باشیم و همسرم را هم اگر حق هم با من بوده باشه می بخشم اصلا من یک زن را در اونجا ندیدم. من یک فرشته را در اون خونه دیدم بهشون گفتم آخه چطور شوهرت با داشتن چنین زنی با دنبال زن دیگری باشه گفت گاهی شیطان شیطنت می کنه گاهی ماها خطا می کنیم و می ندازیم گردن شیطان وگاهی هم آزمایش خداوند هست و....... همسرم را بسیار دوست دارم من مات مونده بودم و به حرفهای لعل لبش فقط نگاه می کردم از بس این خانم خوب بود. اصلا هیچی از فرشته ها کم نداشت از زیبایی ساده و اخلاص خاصی برخوردار بود از مادرشون پرسیدم چطور شد بچه هاتون اینقدر خوب هستن گفت هرگز نه با چشم نه با فکر و نه با ذهن نه جسما و نه عملا به همسرم خیانت نکردم بعدا این مادر شد مادر شهید و اون زن هم شد خواهر شهید پاک زندگی کنید بقیه اش را بسپارید بخدا. خودش درست خواهد کرد موفق باشید 👆 👆 👆 👆 👆
YEKNET.IR - shoor 2 - shabe 3 moharram1399 - narimani.mp3
6.04M
🔳 احساسی 🌴صلی الله علیک 🌴یه سلام که میدم رو به حرم 🎤 👌فوق زیبا 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
YEKNET.IR - shoor - shabe 4 moharram1399 - banifatemeh.mp3
3.71M
🔳 احساسی 🌴یا حبیبی و معتمدی 🌴با دلم همیشه راه اومدی 🎤 👌فوق زیبا 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
Clip-Panahian-AzadariDarSahra-64k.mp3
1.3M
🎵 سفارش ویژه امام باقر(ع) برای عزاداری در روز عاشورا 🔻بیایید این سنت را احیا کنیم .. 🖤🍃 @shahid_hadi124 🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤
سلام پیام یکی از اعضای کانال 👆 از همه شما التماس دعا دارند
Shab04Moharram1399[02].mp3
5.69M
🎙حر برگشت... (روضه) 🔺بانوای زیبای 👌👌👌 🏴 شب چهارم ۹۹ 🖤🍃 @shahid_hadi124 🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤
10.mp3
5.48M
روضه شب پنجم 🔘 عموجونم توی گودال دیدم افتادی جون دادم... 🔈 سید مجید بنی فاطمه 🖤🍃 @shahid_hadi124 🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤
روضه شب پنجم.m4a
15.2M
با سلام 🌹 هرکس دوست داشت گوش کنه👆👆 یاعلی مدد 🖤🍃 @shahid_hadi124 🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤
🌷 🍃 🌿ما بہ عشقِ حسنش مےنازیم جان بہ راهِ قدَمش مےبازیم 🌿عاقبٺ مثل حَریمِ اَرباب از برایش حَرَمے مےسازیم 💚 💔🥀 ❤️ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
﷽ 🌺 اگر دوست‌ دارى كه ثواب شهيدان كربلا را داشته باشى، هرگاه به ياد آن حادثه افتادى بگو: كاش من‌ نيز با آنان بودم و با آنان به رستگارى بزرگ مى‌رسيدم [ علیه السلام ] 📚 وسائل الشيعه ج‏۱۴ ص۴۱۷ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
سلام این کودک هم سال پیش در شیرخوارگان بود و امسال رو تخت بیمارستان و مادرش التماس دعا دارند ار همه شما اعضای محترم 👆 👆
شبتون بخیر 🙏 نماز شب یادتون نره💐 التماس دعا🤲🏻 🖤🍃 @shahid_hadi124 🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤
 🔷 دراستان اصفهان حسینیه‌ای وجود دارد که ۴۰ شب روضه برگزار می‌کرد، به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود. او از نجف‌آباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی می‌کرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت، 🔷 یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم و دوم هر چه کار سخت در این حسنیه هست را به من بگویید انجام دهم. 🔷بعضی از شب‌ها آنقدر خسته می‌شد که وقتی عذرخواهی می‌کردیم، می‌گفت: 👇👇👇 «برای امام حسین باید فقط سر داد.» . 🖤 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
سلام پیام یکی از اعضای کانال آن شاء الله این نوشته های کانال روی زندگی تک تک شما تاثیر خوب داشته باشه 👆 👆 👆
📸 نمایی زیبا از صحن حضرت زهرا (س) در ❣️روزی ڪہ بہ ما وِلای حیدر دادند، 🔸یڪ جرعہ زِ چشمہ‌سارِ دادند ❣️مرغ دل سرگشتۂ ما را آن روز، 🔸با بالِ ولایتِ پر دادند 🌷 🖤 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔻 👈این داستان⇦《 مرده متحرک 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎با سرعت از پله‌های اتوبوس رفتم پایین ... چشم چرخوندم توی جمع تا سعید رو پیدا کنم ... تا اومدم صداش کنم دکتر اومد سمتم ... و از پشت، زد روی شونه‌ام ... 💢آقا مهران حسابی از آشنایی با شما خوشحال شدم ... جدی و بی‌تعارف ... در ضمن، ممنون که ما و بچه‌ها رو تحمل کردی ... بازم با گروه ما بیا ... من تقریبا همیشه میام و ... 🔹خسته‌تر از اون بودم که بتونم پا به پای دکتر حرف بزنم ... و اون با انرژی زیادی، من رو خطاب قرار داده بود ... توی فکر و راهی برای خداحافظی بودم که سینا هم اضافه شد ...😳 🔸با اجازه‌تون من دیگه میرم ... خیلی خسته‌ام ...😞 ▫️سینا هم با خنده ادامه حرفم رو گرفت ... حقم داری ... برای برنامه اول، این یکم سنگین بود ... هر چند خوب از همه جلو زدی ... به گرد پات هم نمی‌رسیدیم... 🔻تا اومدم از فرصت استفاده کنم ... یکی دیگه از پسرها که با فاصله کمی از ما ایستاده بود ... یهو به جمع‌مون اضافه شد ...👥 🔹بیخود ... کجا؟ تازه سر شبه ... بریم همه پیتزا مهمون من... آره دیگه بچه پولداری و ... 🔸راستی ... ماشینت کو؟ ... صبح بی ماشین اومدی؟ ... شاسی بلند واسه مخ زدنه ... اینها که دیگه مخی واسشون نمونده من بزنم ...😂😂 🔻یهو به خودم اومدم دیدم چند نفر دور ما حلقه زدن ... منم وسط جمع ... با شوخی‌هایی که از جنس من نبود ... به زحمت و با هزار ترفند ... خودم رو کشیدم بیرون و سعید رو صدا کردم ...🗣 فکر نمی کردم بیاد ... اما تا گفتم ... سعید آقا میای؟ ... 🍀چند دقیقه بعد، سوار ماشین شدیم داشتیم برمی‌گشتیم ... سعید سرشار از انرژی ... و من ... مرده متحرک ... 🔻جمعه بعد رو رفتم سرکار ... سعید توی حالی بود که نمی‌شد جلوش رو گرفت ... یه چند بار هم برای کنکور بهش اشاره کردم ... ولی توجهی نکرد ... اون رفت کوه ... من، نه... 💢ساعت ۱۲:30 شب، رسید خونه ... از در اتاق تو نیومده، چراغ رو روشن کرد و کوله🎒 رو پرت کرد گوشه اتاق ... گیج و منگ خواب ... چشم‌هام رو باز کردم ... نور بدجور زد توی چشمم...✨✨ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 👇👇👇👇
🔻 👈این داستان⇦《 امثال تو 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎صدام خسته و خواب آلود ... از توی گلوم در نمی‌اومد ... - به داداش ... رسیدن بخیر ...✋ 🔹رفت سر کمد، لباس عوض کردن ... - امروز هر کی رسید سراغ تو رو گرفت ... دیگه آخر اعصابم خورد شد ... می‌خواستم بگم دیوونه‌ام کردید ... اصلا مرده... به من چه که نیومده ...😖 🔸غلت زدم رو به دیوار ... که نور✨ کمتر بیوفته تو چشمم ... مخصوصا این پسره کیه؟ ... سپهر ... تا فهمید من داداش توئم ... اومد پیله شد که مهران کو ... چرا نیومده ...😳 ▫️راستی دکتر هم اینقدر گیر داد تا بالاخره شماره‌ات رو دادم بهش ...📲 🔻ته دلم گفتم ... من دیگه بیا نیستم ... اون یه بار رو هم فکر کردم رضای خدا به رفتن منه ... و چشم‌هام رو بستم ...😑 💢نیم ساعت بعد، سعید هم خوابید ... اما خواب از سر من پریده بود ... هنوز از پس هضم وقایع هفته قبل برنیومده بودم... نه اینکه از چنین شرایطی توی اجتماع خبر نداشته باشم، نه ... پیش خودم گیر بودم ... معلق بین اون درگیرهای فکری ... و همه‌اش دوباره زنده شد ...⚡️⚡️ 💠فردا ... حدود ظهر ... دکتر زنگ📱 زد ... احوال‌پرسی و گله که چرا نیومدی ... هر چی می‌گفتم فایده نداشت ... مکث عمیقی کردم ... - دکتر ... من نباشم بقیه هم راحت ترن ...😔 🔹سکوت کرد ... خوشحال شدم ... فکر کردم الان که بیخیال من بشه ... نه اتفاقا ... یه مدلی هستی آدم دلش واست تنگ میشه...❣ 🔸اون روز، حسابی من رو بردی توی حال و هوای اون موقع... شاید دیگه بهم نیاد ولی منم یه زمانی رفته بودم جبهه ...😳 🔹و زد زیر خنده ... من، مات پای تلفن ... نمی‌فهمیدم کجای حرفش خنده داره ...😳😂 آدم جبهه رفته‌ای که خون شهـــ🌷ــدا رو دیده ... اما بعد از جنگ، اینقدر عوض شده ... بیشتر اعصابم رو بهم می‌ریخت ...😣 🔻دیروز به بچه‌ها گفتم ... فکر نمی‌کردم دیگه امثال تو وجود داشته باشن ... نه فقط من، بقیه هم می‌خوان بیای ... مهرت به دل همه افتاده ...💖 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خودشو از سوریه میرسوند به مجلس روضه خانگی! روایتی جذاب از سیره برای برگزاری روضه خانگی ساده در ماه محرم🏴 🖤 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
دیدم بریده شد نفسِ ربنایِ تو در زیر دست و پاست عمو دست و پای تو😭 می آمد از اَواخرِ مقتل صدای تو از خیمه آمدم که بمیرم برای تو خوردم قسم به فاطمه، تا زنده ام عمو با سنّ کم برای تو رزمنده ام عمو 🖤 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124