⭕️ مردانی که « #سر » دادند
🔰پیش از شهید #محسن_حججی، سردار « #عبدالله_اسکندری» و « #رضا_اسماعیلی» نیز از نخستین شهدای مدافع حرم بودند که تیزی تیغ جنگ تروریستهای تکفیری داعش آنها را همچون سالار شهیدان بیسر کرده است.
🔰نخستین فرمانده ذبیح مدافع حرم ( #شهید_عبدالله_اسکندری )
اعظم سالاری همسر این شهید روایت میکند:
آخرین جمله ایشان را همیشه به یاد دارم، در همان تماس آخر به من گفت تصدقت شوم برایم دعا کن، اتفاقاً همرزمانش هم خندیدند. من با خنده گفتم: دوستانت میخندند! گفت: اشکال ندارد بگذار بخندند. آخرین جمله ایشان به من همین بود؛«تصدقت شوم برایم دعا کن.»
🔰 فرزند شهید عبدالله اسکندری توضیح میدهد: بعد از شهادت پدر پیکر ایشان به ما بازگردانده نشد. 😔
🔰اما صحبتهایی بود که با مبادله اسیر، یا پرداخت هزینهای بتوانیم پیکر پدر را بازپس بگیریم. اما ما به مادرمان گفتیم که مادر جان به کسانی که میخواهند پیکر پدر را بازگردانند، بگویید ما راضی نیستیم که یک ریالی از پول بیتالمال صرف این گروه خبیث شود. حتی یک اسیر هم نباید آزاد شود. پدر رفته بود تا آنها را به درک واصل کند. ما برای آنچه در راه خدا دادهایم، توقعی نداریم و حاضر نیستیم که به ازای پیکر پدرمان ریالی از بیتالمال هزینه شود.👌 زیرا هر اقدامی کمک به آنها محسوب میشود.
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
#شهید_حججی
در بحث حلال و حرام و رعایت مسائل شرعی خیلی مقید بود.
در هر شرایط و مکانی با رعایت ادب و احترام امر به معروف میکرد.😇👌پشت گوشی📲 همراهش این برچسب را زده بود :
(گناه یعنی خداحافظ حسین!)💔
در ایام خاص مثل محرم ٬فاطمیه٬و نیمه شعبان جلوی مغازه ایستگاه صلواتی برپا می کرد.🌸
در گلزار شهدا زیاد به قطعه جاویدالاثرها سر میزد.🍂
به خوردن چای نوشابه و دلستر علاقه نداشت.بیشتر دمنوش می خورد☝️
همیشه خنده رو بود و می خنداند.
به همت مادرش از کودکی به خواندن زیارت عاشورا و حدیث کساء علاقه مند شده بود✨
شهید مدافعحرم
#محسـن_حججـی ( از عاشقان شهید #ابراهیم_هادی )
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🔰محسن حججی به تغذیه اش خیلی اهمیت می داد و هر چیزی را نمی خورد .
🔰می گفت: مومن باید بدن سالم داشته باشد.
🔰یکی از چیزهایی که ترک کرده بود نوشابه بود . کار جالبی میکرد.
🔰در اردوهای جهادی یا هر جایی که نوشابه همراه غذا بود ، نوشابه اش را به مزایده میگذاشت، و می فروخت،
معمولا از پنجاه تا شروع می شد. یادم هست یکبار یکی از رفقا پانصدتا خرید. البته صلوات، هر کسی صلوات بیشتری میفرستاد نوشابه اش مال او بود.
#محسن_حججی ( از عاشقان شهید هادی بود )
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🔸 من همیشه از خدا می خواستم که کسی رو در مسیر زندگیم قرار بده که حضرت زهرا (سلام الله علیها) تاییدش کرده باشه ...
این آرزوی قـلــ❤ ️ـبـیم بود ...
وقتی محسن رو دیدم با تموم وجودم حس کردم که دلش یه جور خاصی با اهل بیت (علیهم السلام) گره خورده.🌿
✅به روایتی از همسر شهید #محسن_حججی ( از ارادتمندان شهید هادی )
خیلی ها هم ازدواجشون را دست حصرت زهرا سلام الله سپردند
#حتما_مادرمون_کمک_خواهتد_کرد
انتخاب حضرت زهرا سلام الله از
بهترین انتخابها خواهد بود 🙈
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨لحظه دردناک خبر شهادت شهید #محسن_حججی از زبان پدر و مادرش
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
⭕️ کتاب زندگی #شهید_حججی
«سربلند» روایت زندگی شهید حججی
⭕️برشی از کتاب سربلند👇👇👇
برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟ رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحهاش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟»
به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ 😢
حاج سعید تند، تند حرفهایم را ترجمه میکرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را بردهاند «القائم» بپرسید.
فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟ 😭
نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی⁉️
بریدهبریده، جواب میداد و حاج سعید ترجمه میکرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود…!
وارد قرارگاه حزبالله شدیم، فرماندهشان، مالک، آمد به استقبالمان. با خوشحالی و اهلاً وسهلا ما را چسباند تنگ سینهاش معلوم بود که او هم چشمش آب نمیخورد که زنده برگردیم. نشستیم و سیر تا پیاز ماجرا را برایش تعریف کردیم؛ از وضعیت پیکری که دیدیم و قابل شناسایی نبود.
سریع گوشی را برداشت و تماس گرفت. مو به موی حرفهایی را که از ما شنیده بود، منتقل کرد. با آن طرف خط به حالت نیروی تحت امر، به عربی صحبت کرد. لابهلای صحبتهایشان زیاد از «سیدی علی عینی» استفاده میکرد.
به حاج سعید چشمک زدم که با چه کسی صحبت میکند. گفت: «سیدحسن نصرالله !»
مالک حاج سعید را صدا زد که بیا گوشی را بگیر. حاج سعید به فارسی شروع کرد حرف زدن. بعد هم به من اشاره کرد که حاج قاسم است.
تازه متوجه شدم که حاج قاسم و سید حسن نصرالله از توی بیروت این عملیات را هدایت میکردند. به حاج سعید گفتم ماجرای استخوان را بگو. تا این موضوع را گفت،
صدای حاج قاسم را از پشت خط شنیدم که پرسید: «جدی میگی؟!» سریع گوشی را قطع کرد که زود تماس میگیرم. دو، سه دقیقه هم نشد. گوشی زنگ خورد. مالک جواب داد. تند،تند حرفهایی زد و بعد خداحافظی کرد.
به من گفت: «سریع استخون رو بیارا» رفتم از داخل ماشین استخوان را آوردم. مالک در همان فرصت یکی از نیروهایش را به خط کرد که بنزین بزند و راه بیفتد سمت طرابلس»، میخواستند استخوان را برسانند برای آزمایش دیان ای. آن طور که من متوجه شدم، شرایط مهیا نبود برای ارسال به ایران.
موقع خداحافظی مالک باز ما را درآغوش گرفت و پیغام سیدحسن نصرالله را به ما رساند: «خیلی از آنها تشکر کنید بهشان بگویید آنها پهلوانان مقاومت هستند »
همان شب برگشتیم مقر زرهی. حالی برایم نمانده بود؛ نه روحی، نه جسمی. صبح باخبر شدم که جواب آزمایش مثبت بوده و تبادل انجام شده است.
❣ #صلواتی جهت شادی روح شهید سربلند #محسن_حججی ❣
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🔰شهید مدافع حرم #محسن_حججی
📝شهید #حججی رابیشتر بشناسیم:
"'#محسن_حججی از نیروهای ایرانی موسوم به مدافع حرم بود که در مرداد ١٣٩۶ درعملیاتی درگذرگاه مرزی الولید_منطقه مرزی بین سوریه و عراق_ توسط نیروهای داعش به إسارت درآمد وپس از ٢ روز به دست آنان به شهادت رسید. إبتدا خبرگزاری #اسپوتنیک_نیوز به نقل از رسانه های وابسته به داعش خبر إسارت وی را اعلام کرد.
داعش چندی پس از إنتشار فیلمی که إدعای به إسارت درآوردن #محسن_حججی راداشت، اعلام کردکه وی را کشته اند. او دهمین عضو از((#لشکر_زرهی_٨_نجف_أشرف))بودکه طی جنگ درخاک سوریه کشته شد.
او پیش از إسارت ازناحیه پهلو زخمی شده بود. درجریان توافق((#جرود)) که بین نیروهای حزب الله لبنان وداعش انجام شد، در إزای تحویل پیکر محسن حججی و دوکشته مقاومت لبنان واسیران آنها، ٣۵٠ تن ازنیروهای داعش به همراه خانواده هایشان به شرق سوریه منتقل شدند. "'
🌷🌷🌷🌷🌷
📝نام ونام خانوادگی:محسن حججی
📝تاریخ ومحل تولد:١٣٧٠/٠۴/٢١ نجف آباد اصفهان
📝تاریخ ومحل شهادت:١٣٩۶/٠۵/١٨ التَنْف سوریه
📝علت شهادت:قتل به دست داعش(سر از تنش جدا شد)
🌷🌷🌷
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
💞❄️💞🍃💫
❄️💞🍃💫
💞🍃💫
🍃💫
💫
بسم رب الزهرا سلام الله علیها.
💞 به مناسبت تولد #محسن_حججی
#ختم_سوره_یس.
💞 هدیه به👇 #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها و
#محسن_حججی عزیزمان.
💞💫💞💫💞💫💞
🌸در صدر همه ختمها نیت سلامتی و تعجیل در ظهور مولا آقا امام زمان عج.
❣و به نیت رفع بیماری کرونا از مردم عزیزمان
❣و شفا و سلامتی همه بیماران کرونایی و شفا و سلامتی همه بیماران که در بستر بیماری هستند.
❣و به نیت اولاد دار شدن همه بی اولادین
❣و به نیت حل مشکلات مالی اعضا
❣و به نیت کار و ازدواج جوانان .
❣و به نیت خانه دار شدن همه مستاجرین.
❣و به نیت حل مشکلات همگی اعضای کانال.
❣و به نیت حاجت روایی و عاقبت بخیری همگی اعضای کانال شهید.
💞💫💞💫💞💫💞
ان شاءالله این شهید عزیز واسطه خیر برای همگی اعضای کانال باشند و همگی حاجت روا و عاقبت بخیر بشید.
💞💫💞💫💞💫💞
⚡﷽⚡
😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم #گلزار_شهدا.
🍂تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.😢
بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم."
میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭
🔹️به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای #جاویدالاثر.
گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."😌
دنبالش میرفتم و برای خودم #گریه میکردم و زار میزدم.
🔹️برگشت بازویم را گرفت و گفت: "زهرا تو رو خدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭
گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با #عشقت چیکار کنم؟"😩
♦️رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام #تنها باشم."
فهمیدم میخواهد #وصیت_نامه اش را بنویسد.
💥مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به #چشمانش. سرخ بود و پف کرده بود.
معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭
#به_روایت_همسر_شهید_محسن_حججی
#صلواتی_جهت_شادی_روح_شهید
#محسن_حججی
♥️راه ولایت همان راه علیست...
🌸🍃آخرین دست نوشته شهید بیسر مدافع حرم #محسن_حججی قبل از اعزام به سوریه
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🔷 دراستان اصفهان حسینیهای وجود دارد که ۴۰ شب روضه برگزار میکرد، #شهید_حججی به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود. او از نجفآباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی میکرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت،
🔷 یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم و دوم هر چه کار سخت در این حسنیه هست را به من بگویید انجام دهم.
🔷بعضی از شبها آنقدر خسته میشد که وقتی عذرخواهی میکردیم، میگفت:
👇👇👇
«برای امام حسین باید فقط سر داد.»
#صلواتی_جهت_شادی_روح_
#دوست_شهیدمان
#محسن_حججی.
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
خودتان را برای ظهور #امام_زمان(عج) و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنيد...
شهید #محسن_حججی
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🌸🍃بعضی از روزهای #جمعه تلفن همراهش خاموش بود، وقتی دلیلش رو میپرسیدم میگفت: ارتباطم را با دنیا کمتر میکنم تا کمی زمانم را برای امام زمانم اختصاص بدم.،
اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم.
شهیدمدافع حرم #محسن_حججی
💓شادی روحش صلواتی بفرست مومن
🍃❣🕊🍃¤•¤•¤•••
وقتی نگاهم می کنی،
حسی درون وجودم شکفتن آغاز می کند.
حسی که نمی دانم چیست، اما...
می دانم التیام می گیرد این دل با داشتنش!
نگاهت را از من نگیر...!
محسن جان چهار سال گذشت...
و ما همچنان به یادت هستیم برادر
عزیزم سایه ات پیداست میدانم که اینجایی...
سالروز پرکشیدنت : ۹۶.۰۵.۱۸
#سالروز_شهادت
#شهید_بی_سر
#محسن_حججی
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
🔮روایتگری شهید #محسن_حججی،برای دوست و همرزم #شهیدش
🌹منطقه ای که بودیم، لوله کشی آب وجود نداشت. آب مصرفیمون رو با یه بشکه 200لیتری میرفتیم ازچاه می آوردیم...
اکثر اوقات که خستگی کار بهانه میشد برا فراموش کردن آب . #پویاایزدی بدون اینکه حرفی بزنه باتمام خستگی که داشت میرفت آب می آورد...
هیکل رشید و قشنگی داشت... مثل عباس...
قرارشد تاسوعا بریم عملیات...
جنگید...
تاجواب سقایی کردن هاشو گرفت...
موشک که خورد، از روی تانک پرت شد پایین. درست مثل عباس...
از روی مرکب...
عصر تاسوعابود...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
شهدای روز تاسوعا
#پویا_ایزدی
#روح_الله_طالبی_اقدم
#مصطفی_صدرزاده
#سجاد_طاهرنیا
#محمد_ظهیری
#ابوذر_امجدیان
#امین_کریمی
#حجت_اصغری
#سیدروحالله_عمادی
#سیدمحمدحسین_میردوستی
#محمد_جمالی
#محمد_جاودانی
#عبدالله_باقری
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید#محسن_حججی:
پسر عزیزم،
علی جان...
ببخشید اگر قد کشیدنت را ندیدم
و مرد شدنت را نظاره نکردم...
سعی کن راه مرا ادامه بدهی...
سعی کن کاری کنی که
سرانجام آن به #شهادت ختم شود...
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹فیلم #محسن_حججی در راهپیمایی اربعین.
❣یادش با ذکر #صلوات ❣
ان شاءالله داداش محسن شفیع همگی اعضای کانال بشه و همگی عاقبت بخیر بشیم.
زیارت کربلا نصیب همگی شما عزیزان🤲
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️عاشقانه های شهدایی💗
پیشنهاد دانلود👌
بیاد شهید مدافع حرم #محسن_حججی💔
❣نثار روح پاک برادر شهیدمون #صلواتی بفرست❣
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
✍بنده ی خدا بودن
همیشهبرایخدابندهباشید!
ڪهاگراینچنینشد
بدانیدعاقبتهمهےِشمابهخیرختممےشود...
🌷شهید مدافع حرم
#محسن_حججی
#شــبـتـــون_شــهـــدایـــی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🌷شب اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
🌷موقع نماز صبح، از خواب پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...
✍️ به روایت همسر بزرگوار شهید
شهید مدافع حرم
#محسن_حججی...🌷🕊
#عاقبتتان_شهدایی....
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🥀⃟🦋
ماموریت ویژه سردار #نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید #محسن_حججی:*
◇ بعد از *شهادت حججی* تا مدتها ، پیکر مطهرش در دست داعشی ها بود تا اینکه قرار شدحزب الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند.
◇ بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر *محسن و دو شهیدحزب الله* را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
◇ به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر *محسن* را شناسایی کنی؟"
◇ می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.اما آن موقع ، *محسن* برایم از همه چیز وحتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم.
◇ در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود ، با اسلحه اش ما را می پایید.
◇ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"میخکوب شدم ، از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم.
◇ رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟!
این بدن *اربا_اربا شده* این بدن قطعه قطعه شده!"
◇ بی اختیار رفتم طرف داعشی عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.داد زدم: *"پست فطرتا ، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!"*
◇ حاج سعیدحرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت :"این کار ما نبوده ، کار داعش عراق بوده."دوباره فریاد زدم : *"کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"*
◇ داعشی به زبان آمد گفت: "تقصیرخودش بود.از بس حرص مون رودرآورد.نه اطلاعاتی بهمون داد ، نه گفت اشتباه کردهام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کردکه از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
◇ هرچه می کردم ، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکررا برای شناسایی دقیقاباخودمون ببریم."
◇ اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه ، پیکر *محسن* نبود وداعش میخواست فریب مان بدهد.
🔹️ توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم : "بی بی جان خودتون کمک مون کنید ، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن ناگهان فکری توی ذهنم آمد.خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن ، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم.
◇ نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی ، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.دیگر خیلی خسته بودم.
◇ هم خسته ی جسمی و هم روحی.
واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله ، پیکر *محسن* را تحویل گرفته اند.
🔹️ به دمشق که رسیدم ، رفتم حرم *بی بی حضرت زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم ، یکی از بچهها اومد پیشم و گفت: *"پدر و همسر شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن.توی حرم."*
◇ من را برد پیش *پدر محسن* که کنار ضریح ایستاده بود. *پدر محسن* می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تاچشمش به من افتاد ، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: *"از محسن خبر آوردی"*
◇ نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل دادهاند؟!
بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
◇ گفتم: "حاجآقا، پیکر محسن مقرحزب الله لبنانه ، برید اونجا خودتونببینیدش."
◇ گفت: "قَسَمَت میدم به بیبی که بگو."
◇ التماسش کردم چیزی از من نپرسد.دلش خیلی شکست.دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح *حضرت زینب علیها السلام* و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم.همه محسنم رو.
تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی ،راضی ام."
◇ وجودم زیر وروشد.سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود.به سختی لب باز کردم و گفتم: *"حاجآقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبرعلیه السلام اربا اربا کرده ان."*
🔹️ هیچ نگفت فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: *"بی بی جان ، این هدیه را از من قبول کن!*😔
🌷شب اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
🌷موقع نماز صبح، از خواب پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...
✍️ به روایت همسر بزرگوار شهید
شهید مدافع حرم
#محسن_حججی...🌷🕊
#عاقبتتان_شهدایی....
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
از #شهید_احمد_کاظمی تا #شهید_محسن_حججی
احمد کاظمی سالها بعد از جنگ هم زندگی کرد تا #محسن_حججی الگوی خود را پیدا کند!
#محسن_حججی جوانی بود که نه بهمن ۵۷ را درک کرد و نه والفجر ۸ را اما خداوند منان آنقدر حاجاحمد را زنده نگه داشت تا برای قهرمان جوانمرد ما اسوهای باشد در رفتار و گفتار! حضرت حق در «روزگار جنگ» از شهید احمد کاظمی، عکسی تاریخی گرفت لیکن ظهور این عکس را تا «جنگ روزگار» به تأخیر انداخت!
آری! لنز دوربین خدا وقتی عکس از علیبن ابیطالب میگیرد، ظهورش میشود عباسبن علی! همچنان که #محسن-حججی، ظهور احمد کاظمی بود! تو فکر کن عکس خدا از این یکی حاجاحمد، کی ظاهر شود! متوسلیان را میگویم که این همه عاشق دارد میان نسل جوان! متوسلیان را میگویم که انشاءالله همچنان زنده است! و ما نیز راستش را بخواهی، زنده به حیات طیبهی شهدا هستیم!
ما از شهدا مینویسیم، چرا که
#محسن_حججی از احمد کاظمی مینوشت! اگر احمد کاظمی نمیبود، #محسن_حججی میمرد و اگر محسن حججی نمیبود، ما نیز مرده بودیم!
اگر باد میوزد، به عشق آن است که پرچم بلندبالای #شهید را به رقص درآورد! هر روز خورشید طلوع میکند تا به #شهید سلام کند! هر شب ماه میدرخشد تا به #شهید عرض ادب کند!
«شهید» دردانهی خداست و خداوند، هستی را عاشق و شیدای شهیدان آفریده است! کجا از بهشت زهرا، زیباتر است؟! کجا از گلزار شهدای نجفآباد، زیباتر است؟! در هر خاکی که شهیدی هست، عطری از کربلا به مشام میرسد!
بلند بگو؛ «سلام بر حسین»! والله هرچه اسلام دارد، از این «سلام» است! سربلند میکند این «سلام» آدمی را! از صدقهسر همین «سلام» بود که #محسن_حججی عاشق احمد کاظمی شده بود!
مکتب ولایت فقیه، انسانساز است!
خدایا! چه خواهی کرد با دل ما...
الگو برداری از شهداء 📣
🔻گوشه ای از خصوصیت اخلاقی شهید #محسن_حججی به نقل از همسر شهید
آقامحسن برای خدا کار میکرد، از همان نوجوانی در کارهای فرهنگی فعال بود، همیشه در اردوهای جهادی شرکت میکرد. یکی از اعضای فعال موسسه شهید حاج احمد کاظمی بود و کلا فعالیتهای جهادیاش را از همینجا شروع کرد و حالا که نگاه میکنم، میبینم حتی مسیر زندگیاش را هم از همین موسسه پیدا کرد و ادامه داد.
محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در فضای مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود.
میگفت مقام معظم رهبری وقتی که فرمودهاند: «جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است»، تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کردهاند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا دغدغهاش کار فرهنگی بود.
محسن خیلی زیاد کتاب میخواند، هروقت هم جایی به مشکل میخورد و گیر میکرد، میگفت حتما کتاب کم خواندهام که اینجوری شده.
یک بار همین اواخر که سوریه بود و زنگ زد گفتم محسن جان من اینجا کلاس معرفت نفس میروم ، به من گفتهاند که اگر از هر شهیدی بعد از شهادت بپرسند که شما برای چه آمدی و شهید شدی و او بگوید که آمدم از حرم دفاع کنم، این قبول نیست. گفتم محسن تو را به خدا نیتت را فقط برای خدا بکن. فقط و فقط برای خدا بجنگ. بگو خدایا من آمدهام از حرمین دفاع کنم برای رضایت تو… محسن این را که شنید گفت: زهرا ، چقدر دلم را آرامتر کردی…حالا با خیال راحت اینجا هستم.
امسال به مناسبت روز مرد، یک انگشتر دُر نجف برای محسن هدیه خریدم ، روی این انگشتر «یازهرا» حکاکی شده بود. وقتی محسن میخواست برای بار دوم اعزام شود، همه انگشترهایش را درآورد، الا این یکی .گفت من این یکی را با خودم میبرم، من از اینها بهخاطر حضرت زهرا(س) کینه دارم، من تا لحظه آخر باید نشان بدهم که شیعه امیرالمومنین (ع) هستم.
بعد من در این تصاویری که بعد از شهادت محسن از پیکر بیسرش منتشر شده،دقت کردم دیدم این انگشتر دستش نبود. مطمئتنم که داعشیها انگشتر او را از دستش درآوردهاند چون اسم حضرت زهرا(س) رویش حک شده بود.
#شهید_محسن_حججی🌹
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124