🔸 صدایش کردم که بیاید و غـذا بخورد. جـوابی نداد! عاشـق قـورمه سبـزی بـود. رفتم سراغش و دیدم غـرق مطالعـه است. یکی از کتابهای شهید مطهری دستش بود و سخت مشغول خواندن.
🔹 از اتاق آمدم بیرون و غذایش را بردم داخـل و کنارش گذاشتم. به غـذا نگـاه هم نکرد! انگـار نگـاهش چسبیده بـود به واژه های کتـاب. صدایش کردم و گفتـم: «برات غذا آوردم! پاشو غـذاتو بخور!». فایده ای نداشت؛ انگـار صـدایم را نمی شنید. چنـد بار صدایش کـردم تا متوجه شد و نگـاهم کرد و تازه گفت: «بلـه! چـی شـده؟!»
🎙 راوی: خواهر شهید
🌹شهید عبدالحسین خبری
📚 آسمـان خبـری دارد
بقلـم گـروه روایتـگران شهـدای دزفـول
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت بیست و هشتم ▫️ابوزینب از دستش رفته بود و من با گریه به درگاه خدا دعا میک
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت بیست و نهم
▫️سالها بود از او متنفر شده و این روزها بیشتر نسبت به احساسش بیتفاوت بودم ولی بیاختیار برگشتم و صورتش بهقدری تغییر کرده بود، که جا خوردم.
▪️میان موهای مشکیاش، تارهای سفید پیدا شده و از همین فاصله مشخص بود چقدر صورتش شکسته شده و دیگر مثل گذشته، سرزنده و سرحال نبود.
▫️خیره نگاهش میکردم و او گرم صبحت با جمال، انگار اصلاً من را نمیدید.
▪️حدس میزدم به خاطر شهادت ابوزینب و تسلای نورالهدی به عراق برگردد اما تصور نمیکردم او را در فلوجه و در این بیمارستان ببینم و تازه میفهمیدم همخانۀ جمال در آمریکا که از صبح اینهمه وصفش میکرد، عامر بوده است.
▫️نمیخواستم با هم روبرو شویم که بیسروصدا برگشتم و هنوز چند قدمی نرفته بودم که اسمم را صدا زد.
▪️مطمئن بودم مرا ندیده که مردد چرخیدم و دیدم مقابلم ایستاده است. چشم چند پرستار در انتهای راهرو به من بود که این پسر خوشتیپ با کت و شلوار مشکی و پیراهن سورمهای، سراغم را گرفته و جمال انگار از همهچیز با خبر بود که با لبخندی مرموز نگاهم میکرد.
▫️نگاهش مثل روزهای اول آشناییمان سرشار از عشق بود و لحنش لبریز محبت: «سلام آمال! من خیلی خوش شانسم که دوباره دیدمت، مگه نه؟»
▪️بعد از مجادلۀ سنگینی که سالها پیش آخرین بار در خانۀ نورالهدی با هم داشتیم، اینهمه مهربانی عجیب بود و نمیدانستم نقش جمال در این میان چیست که خودش به حرف آمد: «واقعاً فکر کردی عامر واسه دیدن من تا فلوجه میاد؟!»
▫️سپس با صدای بلند خندید و در برابر نگاه گیجم اعتراف کرد: «چند روز بود فهمیده بودم برگشته عراق و هر چی بهش میگفتم همدیگه رو ببینیم، ناز میکرد ولی تا فهمید...»
▪️و عامر نمیخواست او بیش از این چیزی بگوید که با دست، پشتش زد و محترمانه عذرش را خواست: «تا همینجا کمکم کردی ممنونم، حالا برو به مریضات برس!»
▫️خنده روی صورتش ماسید و با دلخوری اعتراض کرد: «تو بازم از من میخوای برات یه کاری کنم!»
▪️حوصلۀ خوشنمکیشان را نداشتم و حقیقتاً نمیخواستم بار دیگر با عامر همکلام شوم که برگشتم و همزمان عامر با صدایی آهسته خواهش کرد: «جلو چشم بقیه تحقیرم نکن!»
▫️از صدای قدمهایی که دور میشد، متوجه شدم جمال از ما فاصله گرفته و بی آنکه به سمتش برگردم، با لحنی سرد و سنگین پاسخ دادم: «اگه میخوای تحقیر نشی، از اینجا برو!»
▪️چشمانش را نمیدیدم اما از نفس بلندی که کشید، احساس کردم قلبش چطور در هم شکست و با صدایی شکستهتر التماس کرد: «به حرمت محبتی که بینمون بود، به خاطر چندباری که با هم سر یه سفره نشستیم، من فقط میخوام چند دقیقه باهات حرف بزنم، همین!»
▫️دیگر ذرهای محبت در دلم نبود و شاید تنها به حرمت همان احساس پاکی که سالها پیش در قلبم بود، به سمتش چرخیدم و او با ذوقی که به جانش افتاده بود، پیشنهاد داد: «بریم بیرون. قول میدم چند دقیقه بیشتر نشه!»
▪️چشمان همه به ما بود و اینهمه کنجکاوی دیگر قابل تحمل نبود که با اکراه پیشنهادش را پذیرفتم و با هم به حیاط بیمارستان رفتیم.
▫️روزهای آخر پاییز بود، لحظات نزدیک غروب و سرمایی که خوشایند نبود و لبخند موزیانه جمال که هنوز در ذهنم مانده و آزارم میداد.
▪️روی یکی از نیمکتهای حاشیۀ حیاط نشست و دیگر هیچ نسبتی جز نامردیاش بین ما نبود که سرِ پا ایستادم و او با لحنی رنجیده تمنا کرد: «میشه بشینی؟ من از بغداد تا اینجا نیومدم که انقدر عذابم بدی!»
▫️و من میخواستم تکلیف ارتباط او و جمال همین ابتدا روشن شود که بیتوجه به تقاضایش، پرسیدم: «جمال از ما چی میدونه؟»
▪️هرآنچه در سینهاش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد و شمرده شروع کرد: «تو میشیگان همخونه بودیم. میدونستم اهل فلوجه هست و تو بیمارستان کار میکنه. وقتی برگشتم عراق دلم میخواست ببینمت اما مطمئن بودم جواب منو نمیدی و نمیتونم پیدات کنم. زنگ زدم به جمال گفتم دنبال دختری هستم با این مشخصات.»
▫️به اینجا که رسید، خطوط صورتش همه از خنده پُر شد و با خوشحالی ادامه داد: «و بازم از خوششانسی من، تو همکار جمال بودی. بهم گفت تو کدوم بخش کار میکنی و چه روزی شیفت هستی.»
▪️از جمال بیزار بودم، تبانی عامر با او عصبیترم میکرد و با همین عصبانیت بازخواستش کردم: «برا چی دنبال من میگشتی؟»
▫️موبایلش را از جیب کتش بیرون کشید، برای چند لحظه صفحاتش را جابجا کرد و به نظرم آنچه میخواست، پیدا کرده بود که موبایل را به سمتم گرفت و اینبار محکم حرف زد: «برای این!»
▪️به صفحۀ موبایلش دقیق نگاه کردم و از آنچه دیدم، قلبم تیر کشید.
▫تصویر مردی را مقابلم گرفته بود که حدود هشت ماه تلاش میکردم فراموشش کنم و حالا نمیدانستم عکسش در موبایل عامر چه میکند و او از من چه میخواهد؟...
📖 ادامه دارد...
🌷 #شهید_محمدعلی_جهانآرا
👈مهریه یک سکه و یک جلد قرآن
✍همسر شهید : مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا، سکه را که بعد از عقد بخشیدم، اما آن یک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خرید و در صفحه اولش این طور نوشت: امیدم به این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد، نه چیز دیگر، که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب. حالا هر چند وقت یک بار که خستگی بر من غلبه میکند، این نوشتهها را میخوانم و آرام میگیرم...
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
35.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 اجرای زیبای صابر خراسانی در مراسم آغاز امامت آمام زمان عج در آستان مقدس مسجد جمکران
بـسـم الـلـه الـرحـمــن الـرحـیــم
#سلام_بر_مادر_سادات💞
✍ هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد
ولی اگر کسی بگوید
“السلام علیک یا فاطمه الزهرا”
همهی امامان جواب میدهند
میگویند: چه شده است که این فرد نام مادرمان را برده است!؟
✋السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)✨
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ✨
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه✨
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ✨
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ✨
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ✨
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ✨
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّه✨
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه✨
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ✨
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ✨
مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ
وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ✨
#ســـلام_بـــرشــهــدا
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🍎می خواهم رَدّ نگاهٺ را
تا آسمانها نظارهگر باشم
تا مـثـل تـــو رفـتـار ڪنـم
تا شبـیـه تـــو بـشـوم
🇮🇷 تا آخرین قطـره خونٺ
تو و سایـر رفقـایت
داخل کانال ماندیـد
برای اینکه حرف امامت
روی زمیـن نمانـد...
🤝بــا تــو عـهـد می بندم
#پای_رهـبـرم_بایستم🇮🇷
یاریم کن داداش ابراهـیـم...🌷🕊
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🔹 مثل ابراهیم خالصانه و بی ریا فعالیت می کرد. سر وصدا نداشت. هرجا می دید کاری زمین مانده عجله می کرد و کار را انجام می داد. اگر می دید جایی یادواره شهداست، خودش را می رساند و مشغول فعالیت می شد.
🌷 برای معرفی #شهید_ابراهیمهادی خیلی زحمت کشید. برای رزمندگان عراقی از ابراهیم و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. برای آنها پیشانی بند و چفیه تهیه می کرد.
🔹او جوانان عراقی را با راه و رسم شهدا آشنا نمود و همراه با آنها در عملیات ها حضور داشت تا اینکه در اطراف سامرا به قافله شهدا پیوست.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری...🌷🕊
📚کتاب مربوط به شهید
پسرک فلافل فروش
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
قلب سالم ۳۰_1.m4a
11.79M
#قلب_سالم٣۰
🌾قسمت_ سی_ام
تقویت روح🍃🌸
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂روز قیامت روز حسرت
حسرتی که جانها را میسوزاند
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
حواسمون هست:)
لحظه های با ارزش بیهوده تلف نشن(:
#سخنان_بزرگان
#استاد_پناهیان
#نکته_بصیرتی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌آزمونهای بیعت با امامِ آخر
برخلاف یازده امام دیگر، قبل از ظهور گرفته میشود!
#آغاز_ولایت_امام_زمان ♥️
#استاد_رائفی_پور
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خنده_حلال
وقتی حاج آقا قرائتی از تلویزیون واسطه ازدواج میشه!😁
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت بیست و نهم ▫️سالها بود از او متنفر شده و این روزها بیشتر نسبت به احساسش
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت سیام
▫️از رنگ پریدۀ صورتم درماندگیام پیدا بود که موبایل را پایین آورد، لبخندی زد و با خونسردی تعارف کرد: «حالا بیا بشین حرف بزنیم!»
▪️نمیفهمیدم عکس مهدی را از کجا آورده و این عکس چه ارتباطی با من دارد که ناشیانه طفره رفتم: «این کیه؟»
▫️از معصومیتم با صدای بلند خندید، موبایل را دوباره در جیبش جا داد و به تمسخر پرسید: «اگه اینو نمیشناسی، به خاطر چی همه خواستگارات رو رد میکنی؟»
▪️خدا میدانست از لحظهای که فهمیدم همسر دارد، هر چه روزنه رو به محبتش در قلبم بود، همه را بستم و حتی برای همان روزهایی که ندانسته، دلبستهاش شده بودم، از خدا طلب بخشش میکردم که صادقانه شهادت دادم: «من هیچ کاری به این آدم ندارم!»
▫️سعی میکرد بخندد و پشت تمام خندههایش، یک دنیا درد بود و با همان لحن لبریز از درد، دوباره خواهش کرد:«بیا بشین! من خیلی حرف دارم!»
▪️انگار با همین عکس تسلیمم کرده بود که مردد کنارش نشستم. دوباره نفس عمیقی کشید،نگاهش در نقطهای ناپیدا گم شد و آهسته شروع کرد:«دفعه آخری که با هم حرف زدیم،باور کردم دیگه هیچ حسی به من نداری!برگشتم آمریکا و به خودم حق دادم ازدواج کنم!با زیباترین دختری که تو محل کارم بود ازدواج کردم؛ خیلی مهربون بود،خیلی باشخصیت بود، زنِ زندگی بود!»
▫️میدانستم از همان دختر سوری میگوید؛دلم بیقرار بود تا زودتر راز تصویر مهدی را بدانم و او با آرامشی شکننده حرف میزد:«هیچی کم نداشت، فقط یه عیب داشت؛ اون آمال نبود! هیچوقت نتونستم بهش محبت کنم،با کوچکترین حرفی عصبی میشدم و عقدۀ نبودن تو رو سر اون خالی میکردم! دو سال باهاش زندگی کردم اما فقط داشتم با خودم میجنگیدم،به خودم لج کرده بودم و فقط اون دختر رو عذاب میدادم!»
▪️شرم میکرد بگوید اما من از نورالهدی شنیده بودم چه با این دختر کرده و از تصور اینکه او را چطور کتک میزده، دلم به درد آمده بود و نمیدانستم چه خوابی برای من دیده که به سمتم چرخید،خیره نگاهم کرد و آه کشید:«مقصر تمام این روزها تو بودی آمال!»
▫️از خشم خوابیده در آرامش چشمانش ترسیدم و او با همان حال عجیبش ادامه داد:«وقتی مادرم زنگ زد و گفت چه اتفاقی برای ابوزینب افتاده به هر دری زدم تا بتونم چند روز مرخصی بگیرم و برگردم عراق پیش نورالهدی و بچههاش.»
▪️شاید شرایط خواهر و سه خواهرزادۀ کوچکش دلش را سوزانده بود که قطره اشکی پای چشمش نشست، با سرانگشتش همین قطره را پنهان کرد مبادا مقابل من ضعفی نشان داده باشد و زیرلب زمزمه کرد:«نورالهدی بهم گفت اون شب پیشش بودی.»
▫️از یادآوری لحظات وحشتناک آنشب، حالم بیشتر به هم ریخت؛ فقط میخواستم زودتر حرفش را بزند و او سرِ حوصله توضیح میداد: «وقتی داشتم برمیگشتم عراق مطمئن بودم دیگه نمیخوام ببینمت اما همین که اسمت رو از نورالهدی شنیدم، دلم لرزید. با خودم گفتم هرجور شده باید پیدات کنم.»
▪️از اینهمه اشتیاقی که به قلب کلماتش افتاده بود، مستانه خندید و حرف دلش را بیهوا زد: «آخه دختر تو خودت خبر نداری با دل من چی کار کردی که نمیتونم فراموشت کنم!»
▫️از حالت نگاه و لحن کلام و حتی حرارت احساسش وحشت میکردم که انگار اینبار عشقش بوی جنون گرفته بود: «از نورالهدی خواستم واسطه بشه تا باهات حرف بزنم ولی هر چی میگفتم قبول نمیکرد. از دستش عصبانی شدم، بهش گفتم حتماً هنوز آمال تو فکر اون یارو ایرانیه گیر کرده که نمیخوای من باهاش روبرو بشم.»
▪️از اینکه هنوز تار و پود تنفر من را به نام او گره میزد، عصبانی شدم و او بیخیال خشمم، همچنان میگفت: «نورالهدی هم ناراحت شد و سرم داد کشید که اون ایرانی زن و بچه داره، چرا باید آمال بهش فکر کنه! منم که بیخیال نمیشدم، انقدر اصرار کردم تا برام گفت تو قضیه سیل خوزستان رفتی ایران و دوباره اون پسره رو دیدی و همونجا فهمیدید زن و بچه داره!»
▫️مطمئن بودم نورالهدی حرفی از احساس من به میان نیاورده و همین چند کلمه بهانه به دست عامر داده بود که به تمسخر خندید و با صدایی کِشدار طعنه زد: «آخی! حتماً خیلی غصه خوردی!»
▪️از عصبانیت تا مغز استخوانم آتش گرفته بود و فرصت نداد از خودم دفاع کنم که با بیرحمی حکمم را خواند: «حالا تو دوست داری زنش بفهمه با تو ارتباط داشته؟ اگه این قضیه لو بره، هم برای تو خیلی بد میشه هم برای اون عشق ایرانیات...»
▫️دیگر اجازه ندادم حرفش به آخر برسد و با خشمی که گلویم را پُر کرده بود، صدایم بالا رفت: «چرا نمیفهمی من هیچ احساسی به اون ندارم...»
▪️و حالا نوبت او بود تا با سنگینی احساسش کلامم را بشکند: «تو چرا نمیفهمی که زندگی منو نابود کردی؟ چرا نمیفهمی هنوز دوستت دارم و نمیتونم فراموشت کنم؟ چرا نمیفهمی حاضرم هر کاری بکنم که فقط تو کنارم باشی؟ چرا نمیفهمی دیوونهام کردی؟»...
📖 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 پرتاب موشک بالستیک از یمن به مرکز اراضی اشغالی/ تلآویو هدف حمله قرار گرفت.
🔹منابع عبری صبح امروز یکشنبه از پرتاب یک یا چند فروند موشک زمین به زمین بالستیک از یمن به سوی مناطق مرکزی اراضی اشغالی خبر دادند.
🔹ارتش رژیم صهیونیستی در پی این حمله به ناتوانی در هدف قرار دادن این موشک اذعان کرد و از برخورد آن به تلآویو خبر داد.
🔹بنابر اعلام کانال ۱۲ تلویزیون رژیم صهیونیستی این موشک که از یمن پرتاب شده به منطقهای در نزدیکی یک فرودگاه در تلآویو اصابت کرده است.
🔹برخی منابع اعلام کردند موشک پرتاب شدت از یمن، موشک بالستیک حاطم ۲ بوده که از موشکهای پیشرفته نیروهای مسلح یمن محسوب می شود.
🌹 در کلار_آباد دیدار مادر یک شهید...شهیدی از لشکر ویژه ۲۵ کربلا .
#شهید_نوربخش_مرادکلاری.مادر تو دستش قرآن کوچکی بود که توجه همه رو به خودش جلب کرد...
.
▪️حاج خانم میگفت :
پسرم این قرآن همیشه تو جیبش بود و دائما تو جبهه میخوند.حین شهادت ترکش ریزی به قرآن تو جیبش و بعد به قلبش اصابت کرد و بشهادت رسید.پسرم رفت ولی قرآن ترکش خورده ش هنوز همراهمه...دنیا و فریب خوردگان دنیا بدانند ،ما و نسل های قبل از ما برای این کتاب و تک تک کلماتش خون دادیم ، با جان و دل ما عجین است و خط قرمز شهدای ما بود(شهیدنوربخش _ مرادکلاری)
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 هر گاه مردم گناهان جدید اختراع کنند بلاهای جدید اختراع می شود #بدعت
حجت الاسلام #رفیعی
#سالروز_ازدواج_حضرت_محمد
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
بستنی دراکولا !!!
بچه هفت ساله داشت به خواهرش میگفت باید این خون یخ زده رو بخوری تا قدرت ماورایی به دست بیاری.
مسئولان عزیز!
سینمای خانگی و غذای روح بچه هامون رو که مفت و مسلم دادید رفت، حداقل نذارید این چیزا رو با غذای جسم بچه هامون عادی سازی کنند.
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🌷 از #شهید_صیاد_شیرازی پرسیدند رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟
گفت:
من هر موفقیتی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود.
#نماز_اول_وقت
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
#خاطرات_شهدا
*🔞دیدن فیلم مستهجن🔞
📛📛📛
🌙 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده وزشت و بی حجابی پخش می کردند
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ😡
ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...😰
ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،
ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ
ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،😔
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ😔
ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ😰😭
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ
ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.😔
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ 🐀
ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.😰😭
ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ😭
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.🤐
اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم و نمی دانیم یه روز همان شهید رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده و غصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن~ ~
📜 وصیتنامه
#شهید_مجید_محمودی...🌷🕊
منتشر کنید تا ازخجالت آب بشیم...😔😔
شهدا چه کردند وما.....
شهدا شرمنده نه، بازنده ایم؛..😭
#شهدا
#جهاد_تبیین
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشه ای از حالات معنوی سردار شهید #محمدرضا_تورجی_زاده🌷
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍حاج قاسم دقایقی قبل از شروع عملیات :
در قایق ها بیاد" زهرا(س)" باشید...
تصویر کمتر دیده شده #شهیدحاج_قاسم_سلیمانی...🌷🕊
با نوای حاج صادق آهنگران.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
ســـلام بـر آنـان کـه اول
از ســیم خاردار نـفـــس گــذشـتـنـد
و بَـعْد از سیم خار دار دشــمـن...
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق..
به نیابت از #امام_زمان عجل الله
و همه شهدا ...🌷🕊
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی...☘
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
✍سادگـی و خاڪی بودنت ،
بیریا بودنت
خودمانـی بودنت ،
داشمشتـی بودنت
بزرگ بودنت
و کوچک انگاشتن نفسات
ابراهیمجـان؟!
این روزها خیلۍ تو را کم داریم ..
رســـــم داشتن
اســــم نداشتن....
بـــرادر_شــهیدم
#شهید_ابراهیم_هــادی🌷🕊
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی:
در سالی هستیم که قرار است فتنههای زیادی شکل بگیره.
🔘حواستون خیلی جمع باشه و بدونید بهترین کهف در این دوره مقام معظم رهبری هست.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلــخــوشـی مــا وجـود ســیـدعـلـی اســت
#لبیک_یا_خامنهای...♥️
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
@ashgjanam_amamzamanam
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋