هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری👇
🏴بسم الله الرحمن الرحیم
راستش من حدودا ۴ سال پیش یک طلبه ای به خواستگاریم اومده بود👰 ومن خیلی بچه بودم وسنی نداشتم فقط ۱۵ سالم بود واز ازدواج درک درستی نداشتم وهمیشه ترس اینکه ازخانوادم جدابشم یه روزی حالمو بدمیکرد😥
ازیه طرف حس میکردم دوسش دارم وکنارش آرامش دارم وازیه طرف دیگه جدایی ازخانوادم کلافه م میکرد یک شب که درهمین فکروخیال بودم ازخداخواستم که بهم راه درستو نشونم بده🤭ازبچگی ازمادرم یادگرفتم که هروقت درمونده شدم شب باوضوبخوابم وازخدا بخوام راه درستو بهم بگه😊
اون شب که خوابیدم خواب عجیبی دیدم خواب دیدم که بامادرو عمه ام داریم میریم روضه ی امام حسین🏴 وروضه ی آقا تویه بیابونی بود ویه مقدار کوه وتپه کنارش بود ومردم کلی گریه میکردن😭😭 یهو دیدم یکم اون طرف ترجمعیت یه اتاقی بود که یه پیرمردی اونجا بود ازمادرم پرسیدم مامان اونجا چه خبره؟ گفت دخترم نرو اونجا ولی من کنجکاو شدم رفتم جلودر اتاق ایستادم همون پیرمرد خوش سیما ومهربون بهم گفت دخترم تو این اتاق نرو هرکی رفته تاحالا برنگشته نروداخل☹️ اما من کلی اصرارکردم که دوس دارم برم داخل اتاق وقتی وارد اتاق شدم چشمام هیچ جایی رونمیدید همه جاتاریکیه محض بود😱یه بارکه پلک زدم دیدم توصحن مسجد جمکران ایستادم من تاحالا جمکران نرفتم ولی عین همون عکسایی بود که ازمسجد دیدم مسجد خلوت خلوت بود ویه بویه خوشی که تاحالا توعمرم حسش نکردم میومد😊وکل مسجد پربود ازقاب عکس عکسایی که قیافه هاشون برام واضح نبودن 😕وارد مسجدکه شدم دیدم که انگاراز قفسه ی کتابای قرآن نورمیاد بالا وجلدشون برق میزد یه قران برداشتمو رفتم یه چادر نمازسفید بردارم تانماز بخونم امایهویه نفرازپشت سرم صدام کرد وقتی نگاش کردم دیدم یه مرد جوونی با لباس سفید وچهره ای که برام مشخص نبود واضح ایستاده ویه چادرزیبا تودستشه 😳😳دستشو کشیدطرفمو گفت این چادر مال توئه گفتم مال من؟ بهش گفتم ممنونم ازتوسبدبرمیدارم بهم گفت نه این چادرهدیه ی من براتوئه برات هدیه آوردمش بعد یهوتوذهنم اومد اینکه شبیه چادرعروساست 🤭این مرد ازکجامیدونه یهو بهم گفت این هدیه ی من براتوئه وما ازاعمال شماباخبریم😢من چادرو ازشون گرفتم واومدم انگاریه پله هایی جلوم بود پامو گذاشتم روپله ها برم بالا که همون مرد ازپشت سرم صدازد وایسا وزیرپاتو نگاکن وقتی نگاکردم پله ها چوبی بودن و شبیه پله های یه منبربودن اما جالبش اینه که اون خیلی پله هاش زیاد بود به پله ی سومی که رسیدم دیدم عکس امام خامنه ای روزده ونوشته سیدعلی حسینی خامنه ای متولد ۲۴ تیر۱۳۱۸ وبعدش عکس و تاریخ تولد آیت الله بهجت زده بود وکلی اسم وتاریخای تولد رواون پله ها بودکه وقتی چشام میخورد بهشون بفهمم اونا کی هستن چشام تارمیدید 😔وقتی ازاون آقا پرسیدم اینا کی هستن؟گفت اینا ازیاران حضرت مهدی هستن 💐ومن همین طورکه پله ها رومیرفتم بالا ازپشت سرم صدای امام خامنه ای وآقای بهجت رومیشنیدم که میگفتن آقا آمده بلندبشیم نمازبخونیم🙏من بعداون خواب به خواستگارم جواب مثبت دادم ودقیقا روزعقدم همون چادری که مادرشوهرم ازمشهد برام گرفته بود عین همون چیزی بودکه همون آقا توجمکران ودرخواب به من داده بودن💞 خلاصه دیگه من ازاون روز تاحالا نسبت به رهبری ارادت خاصی پیدا کردم به صورتی که وقتی چهره ی
ایشون روازتلویزیون میبینم یاصداشون رومیشنوم ناخودآگاه گریم میگیره😭😭
سلامتیه آقاامام زمان ونائب شون حضرت امام خامنه ای صلوات 💐
@enayate_shahidhemat
هدایت شده از رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#ارسـالـی_شـمـا 🌱
سلامــ انشاءالله حال دلتون خوب باشه.. آشنایی من با برادرم از جایی شروع نشد! محبت ایشون توی دل من از ازل بود و من خودم خبر نداشتم:) تا بحال ایشون رو ندیده بودم و از شخصیت بزرگ و روح بلندشون هیچ چیزی نمیدونستم. من حال خیییلی بدی داشتم به خاطر رفتار اطرافیانم.. تهمت.غیبت.دروغ.یه سری آدمای واقعا..... خیلی دل شکسته بودم... و گاهی حتی فکر خود کشی میزد به سرم:/ روز به روز بدتر میشدم.. اما ... هروقت که اسم شهید هادی رو میشنیدم از تلوزیون یا توی کانالای ایتا میدیدم عجیییب حالم عوض میشد... یه حال خووووب♡ با دیدن یا شنیدن اسمشون دستام میلرزید و قلبم یه جورایی میشد:) یه جورایی خوده شهید داشت منو به سمت خودش میکشوند" یه روز یکی از دوستام بهم پیشنهاد کرد که یه رفیق برای خودم پیدا کنم،، رفیقی که همیشه باهاته و میتونه تورو به خودش نزدیک کنه، رفیق شهید! رفیییق من خداست! اونی که هیییچوققت تنهام نمیذاره عاشقشم و اونم با اینکه من بنده گناهکاریم دوستم داره، با اینکه ناشکری میکنم دوستم داره، با اینکه گاهی سرپیچی میکنم ازش بازم میبخشه و دوستم داره... رفیق من اول خداست بعد آقا ابراهیم" درسته میگن به شهدا نگید رفیق چون نامحرمن؛ اما من میون همه آدمای اطرافم تنها کسی که برام رفیق شفیق بود آقا ابراهیمه..:)) با نگاهش آرامش میگیرم و از گناهام شرمم میشه ، بخاطر اون خیلی از رفتارام تغییر کرد و امیدوارم هیچوقت رهام نکنه؛ خیلی جاها دستگیرم بوده و نجاتم داده از گناها... آقا ابراهیم تو منو به خودت رسوندی ازت ممنونم' میدونم خیلی نالایقم.. میدونم خطاکارم.. میدونم بدم، من میدونم بدم، من میدونم خییلی بدم:"( تو منو خوب کن. تو لایقم کن. تو به داد دل خسته خواهرت برس.. منو لایق شهادت کن برادر:) منو به خودت رسوندیاا قربان معرفتت:)منو به خدا هم برسون مشتی. الݪہُمارزُقنــٰاڪربلا
هدایت شده از رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#ارسـالـی_شـمـا ✉🌱
دنیای عجیبی شده بود... اصلا حال خوبی نداشتم... هر روز به بیهودگی میگذشت و من هر بار از خدام دور تر میشدم... شاید اگه منو کسی میشناخت باور نمیشد تا این حد عوض بشم!!! اطرافیانم، اتفاقات، فضای مجازی، جامعه... همه و همه باعث شده بود که من از خودم دور شم!!! دیگه خودمو نمیشناختم... یه مرده متحرک... نمیدونم چه جوری... یعنی هرچی فکر میکنم هم یادم نمیاد😅 شبیه یه معجزه... یه کتاب وارد زندگیم شد!! سلام بر ابراهیم.... یه شب لبخند عکس روی جلد منو جذب کرد... برش داشتم و چند صحفه ای رو خوندم! کم کم عادتم شده بود هر شب قبل خواب چند تا داستان رو ازش بخونم و بخوابم حالم خیلی بهتر شده بود✨انگار اون اومده بود که فقط و فقط حال منو خوب کنه... یه شبایی به کارای عجیب داداش ابراهیم فکر میکردم... مگه میشه یه آدم انقدر خوب باشه؟؟! باورش سخته ولی... اره ... میشه! اون هر آدمی نبود.... شهید بود... کسی که خدا انتخابش کرده .... :) مگه میشه انتخاب خدا بد باشه؟ مثل یه تلنگر وارد زندگیم شد و منو به خودم آورد... من دوباره خودمو شناختم ... و قبل اینکه خودمو بشناسم خدامو شناختم!!!🌷 خیلی خوبه یه رفیق شهید داشته باشی مثلا وقتی کارت گیره... مثل پارتی میمونه که بیاد بین تو و خدا واسطه شه و همه چی درست شه خیلی حس نابی هست که یه شبایی بشینی تا سحر براش درد و دل کنی و کلی باهاش بخندی و گریه کنی... خیلی خوبه که اون نگاهش حتی در قاب عکس، تو رو از انجام گناه باز داره و اون لبخندش بهت قوت قلب بده که محکم تو مسیر خدا قدم بردار و نگران هیچ کس و هیچ چیز نباش!☺️ داداش ابراهیم خیلی لطف ها در حق من کردند.... همه تلاشمو میکنم همون جور که من تو دنیا با دیدنشون لبخند رضایت به لبم میاد و ته ته قلبم میگم اون رفیق شهید منه! این بزرگوار هم اون بالا ... نگاه من کنه و لبخند بزنه و بگه... اون رفیق منه....✨
هدایت شده از رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#ارسـالـی_شـمـا ✉🌱
سلام
نحوه آشنای من با شهید هادی بر میگرده به دو یا سه ساله پیش دوستم کتاب شهید ابراهیم هادی رو خریده بود خوند و داد به من منم بیشترشو خوندم و کتابو پس دادم خیلی قشنگ بود و خیلی تحت تاثیرم گذاشت اما من اون موقع درک کم تری داشتم نسبت به اخلاق و منش ایشون مث اربعین پیاده رو رفتنم خوب بود ها خیلی حس ناب و خوبی داشتم وقتی پیاده رو میکردم حس سبکی میکردم انگار که رو ابرام اما با مصیبت های امام حسین علیه السلام کمتر آشنا بودم خب تا اینکه همین چن روز پیش کتاب صوتی سلام بر ابراهیم هادی رو دانلود کردم و همشونو گوش دادم گاهی بر میگشتم عقب و دوباره گوش میدادم با صوت قرآنم بود خیلی خوب بود ایشون درس های زیادی بهم دادن از خوبی های ایشون هر چی بگی کمه به ایه ایه قران عمل کردن و این باعث میشه با دقت بیشتر قرآن بخونم و تو وصف شهید هادی کم میارم اصلا نمی دونم از کدوم خوبی شون بگم کسی که در برابر ظلم کوتا نمیاد و اما دربرابر ظالمان اون قد مهربون کمک کننده اس کسی که دوس نداشت ازش نام و نشانی باشه اما اما خدا خواست با این کتاب شهید هادی راهنمای خیلی خوبی واسه بیشتر مردم جهان مخصوصا جوونا باشه
پیشهناد میکنم حتما حتما این کتابو با دقت بخونید کتابی که پر از پند و آموزنده
و کتاب سلیمانی عزیز هم خیلی آموزنده است •••
التماس دعا 🤲
یا علی🤚