سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
#یڪ_ورق_زندگے.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° #پارتسےوهفتم مادر و پدرم از دیدن ما خیلے خوشحال شدند
#یڪ_ورق_زندگے.•
براے خداحافظے بر میگردمـ↻•°
#پارتسےوهشتم
شهید بلباسے هم در جوابش گفت:
_شما مےخواهید آنها را بترسانید. فڪر ڪردید اینها مےترسند؟این خواهرهایے ڪه من مےشناسم روحیشان خیلے قوۍ تر از این حرفاست.
در آن سفر محدثه هم با ما بود. تُپُل بود و بامزه. دوستهاۍ نورعلے به شوخے لپ هاۍ مریم را ڪشیدند و گفتند:
_نورعلے!دخترت خیلے چاق است.باید برایش یڪ صندلے جدا مےگرفتے !
نورعلے بوسهاۍ از لپهاۍ محدثه گرفت و گفت:
_دخترم را چشم نزدید.دوزاده ڪیلو بیشتر نیست.
همه خندیدیم و لذت اولین سفر مشهد به دل همهمان نشست.
همان سال دوباره قسمت شد تا به اتفاق برادران نورعلے،آقاجانعلے و حسینآقا و همسرانشان و مادرشوهرم به زیارت امامرضا(ع) رفتیم.
شبها هم خنڪتر بود و هم خلوتتر. گروهے مےرفتیم و جایے قرار مےگذاشتیم تا موقع برگشتن همدیگر را گم نڪنیم. مادرشوهرم را موقع بیرون آمدن از حرم گم ڪردیم. من و پروینخانوم_زنداداشنورعلے_هرچه قسمت خانم ها را گشتیم اثرۍ از او پیدا نڪردیم.نورعلے و داداشها از این موضوع بےخبر بودند. بعد از اینڪه دستمان به جایے بند نشد به پروین گفتم:
_برویم بیرون حرم به آنها بگوییم مادرشان گم شده است.
آنها جلوۍ حرم ایستاده بود.نورعلے را صدا زدم و این خبر را به او دادم. با همدیگر گشتیم اما پیدا نڪردیم.نورعلے گفت:
_بهتر است برویم اطلاعات حرم.باید با بلندگو صداش ڪنند. حتما پیدا مےشود.
همین ڪار را ڪردیم و خودمان چند قدم دورتر از اطلاعات توۍ صحن نشستیم. ناگهان صداۍ آقا جانعلے بلند شد:
_آنجا را نگاه ڪنید! مامان است.
راست مےگفت. مادرشوهرم ڪفشهاش را توۍ دست گرفته بود و داشت به این طرف و آن طرف مےرفت. انگار او هم داشت دنبال ما مےگشت.
نورعلے به طرف مادرش دوید. ماهم دنبالش رفتیم.نورعلے او را در آغوش گرفت و گفت:
_چے شد؟چرا ڪفشت را نمےپوشے؟ڪجا بودۍ تا حالا؟ ما خیلے دنبالت گشتیم با خودمان گفتیم حتما گم شدید...
مادر خندید.ڪفش هاش را پوشید و گفت:
_من گم نشدم. شما گم شدید.
------------------
نماز شب و راز و نیازهاۍ شبانه ڪار همیشگےاش بود. به خصوص شبهایے ڪه فرداش مےخواست به جبهه اعزام شود،بیشتر راز و نیاز مےڪرد.
آن شب هم، سر به سجده برد و راز و نیاز پرسوزش، دلم را ریشریش ڪرد.
مریم و محدثه را خواباندم.. لباس و بقیهۍ وسایل مورد نیازش را آماده ڪردم و ڪنار ساڪش قرار دادم.
پرسیدم:
_فردا چه ساعتے مےروۍ؟
_براۍ چه مےپرسے؟
_من و بچهها مےخواهیم بیاییم بدرقهات.
همانطور ڪه روۍ سجاده نشسته بود، یڪے از دستهاش را تڪیه داد.
ادامھدارد...
📚بر اساس خاطراتے از سڪینھ عبدۍ همسر سردار شھید نورعلے یونسے
|° کپی به شرط دعای خیر
↝•°@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
#یڪ_ورق_زندگے.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° #پارتسےوهشتم شهید بلباسے هم در جوابش گفت: _شما مےخوا
#یڪ_ورق_زندگے.•
براے خداحافظے بر میگردمـ↻•°
#پارتسےونهم
مهربان نگاهم ڪرد و گفت:
_مگر بار اولم است ڪه جبهه مےروم؟ برایتان سخت است.بچهها خسته مےشوند. لازم نیست شما بیایید.
قبول نڪردم.من همیشه توۍ اعزام رزمندهها شرڪت مےڪردم. این ڪار را یڪ وظیفه مےدانستم. از من اصرار بود و از نورعلے انڪار.. بالاخره راضے شدم و گفتم:
_باشد...نمےآیم.
فردا صبح با من،مریم و محدثه خداحافظے ڪرد. به محض اینڪه از در خارج شد ،دلم گرفت. طاقت نداشتم توۍ خانه بمانم. بچهها را آماده ڪردم و چادر سر ڪردم.محدثه را بغل ڪردم و دست مریم را گرفتم و رفتم.
همه جا شلوغ و پر جمعیت بود. بچهها را دنبال خود مےڪشیدم و دنبالش مےگشتم،اما پیدایش نمےڪردم..نگران بودم و چشمهام به دنبال او دودو مےزد. ناگهان صدایے از پشت سرم گفت:
_سڪینه!مریم!...
رو برگرداندم.نورعلے بود. از اتوبوس پیاده شد و جلو آمد. محدثه و مریم را بوسید. گفت:
_چرا آمدۍ؟گفتم نیایید.بچهها ڪوچڪاند. هم آنها خسته مےشوند و هم تو.
_دلم طاقت نیاورد.ڪجا بودۍ؟خیلے دنبال گشتم.
_توۍ اتوبوس بودم.من متوجه نشدم. آقاۍ صالحے شما را دید. وقتے گفت من باور نڪردم.
آقاۍ صالحے بعدها به آرزوۍ دیرینهاش رسید و #شهید شد(:
نورعلے محدثه را بغل ڪرد و من هم دست مریم را گرفتم و باهم به طرف میدان طالقانے قائمشهر به راه افتادیم. آن موقع از میدان امام تا میدان طالقانے مسیر اعزام بود.
نورعلے گفت:
_اگر راه رفتن برایتان سخت است سوار ماشین بشویم.
_نه پیاده راحت تریم.
از قدم زدن ڪنارش لذت مےبردم.در همین لحظه یڪے از دوستان نورعلے صدایش زد.دوربین عڪاسے توۍ دستانش بود.از نورعلے خواست تا عڪس یادگارۍ بگیرد.
نورعلے محدثه را به صورتاش چسباند و دیافراگم دوربین باز و بسته شد.
مےگویند یڪ عڪس، مےتواند یڪ لحظه را آنقدر ڪش بدهد ڪه بتواند یڪ قرآن را فتح ڪرد.
الان ڪه این صفحه را مےنویسم این عڪس روبهرویم است. هر وقت این عڪس را مےبینم آن لحظات برایم تداعے مےشود.
بعد از بدرقهۍ نورعلے و سایر رزمندگان ، به سید ابوصالح رفتیم و تا قبل مرخصے نورعلے(یعنے۴۵روز)در خانهۍ پدرشوهرم ماندیم.
-----------------------------
آنوقتها توۍ ڪمتر خانهاۍ تلفن پیدا مےشد. مثل الان نبود ڪه انواع و اقسام تلفنهاۍ ثابت و سیار باشد.نورعلے هروقت دلش براۍ ما تنگ مےشد و مےخواست صدایمان را بشنود به ماسگاه راهآهن زنگ مےزد. برادرشوهرم توۍ آن پاسگاه ڪار مےڪرد. از او مےخواست تا به من خبر بدهد. من هم دست بچها را مےگرفتم و همراه برادرشوهرم به ایستگاه راهآهن مےرفتم. منتظر مےشدم تا نورعلے براۍ بار دوم تماس بگیرد
ادامھدارد...
📚بر اساس خاطراتے از سڪینھ عبدۍ همسر سردار شھید نورعلے یونسے
|° کپی به شرط دعای خیر
↝•°@shahid_hadi99
🔰 سخننگاشت | تحوّلخواهی یعنی همیشه دنبال قدمی بالاتر باشیم
🔻رهبر انقلاب: تحوّلخواهی لزوماً به معنای اعتراض نیست بلکه به معنای این است: گرایش مستمر به بهتر شدن. یعنی اکتفا نکردن به داشتههای موجود. در موارد زیادی تحوّل به معنای این است که ما آنچه را داریم، به داشتههایمان اکتفا نمیکنیم، یک قدمی بالاتر، یک مرحلهای جلوتر را دنبال میکنیم. ۹۹/۳/۱۴
❤️💛❤️ @shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
اگر روزے ماه تورا به اسم ڪوچڪ صدا ڪرد وحشت نڪن من هر شب درباره تو با او حرف میزنم😌💛
#عاشقانه_مذهبے
#پروف_طورے
↳@shahid_hadi99
خاطرهاۍ از شھید #عباسدانشگر ♥️.•
اسفند۹۳ سرداراباذرۍبراۍسخنرانۍبهیادواره ٤۰شھیدروستاپسیخانشھرستانرشتآمد.
بعدازاذانعباسبهمنزنگزدوگفت:
"مابهورودۍشھررسیدیمدنبالمابیا."
بهدنبالشانرفتم. وقتۍعباسمنرادیدگفت: "چرالباساتخاڪیه؟"
گفتم: "ولشڪنبعدابراتمۍگم."
بعدیادوارهمنراڪشاندڪناروگفت: "حالابگوقضیهخاڪۍبودنلباساتچیه؟"
گفتم: "منوچندتاازبچههاۍگروهجھادۍمشغولساخت یڪخانهدریڪۍازروستاهابراۍیڪفرد بۍبضاعتهستیمڪههیچدرآمدۍنداره."
وقتۍاینراگفتم،چشمانشپرازاشڪشدوگفت: "مۍشودمنهمدراینڪارباشماشریڪباشم؟"
گفتم: "حتماً."
بعدخودشمبلغ٥۰۰هزارتومانبراۍخریدمصالح بهمندادوگفت: "خواهشاًبهڪسۍنگو!"
#به_وقت_شهادت 🕊
°↷ @shahid_hadi99
4_504007042021720757.mp3
570.3K
#نواے_دل😍🌱
زیارت امامان:
حسن ، حسین علیهم السلام
دعای روز دوشنبه
التماس دعا 🤲🏻
↳|• @shahid_hadi99 •|❥
°🦋|••
•
.
•.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
•.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨
.
•.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.•
.
•.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•`
.
⇅♥️🌙🌱°^
『 @shahid_hadi98.• 』
💠 حدیث روز 💠
💎قال رسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم
💐 لا تَتظُروا اِلی صَغیرِ الذّنبِ و لَکنِ انظُرُوا اِلی ما اجتَرَأتُم
💐 به کوچکی گناه نگاه نکنید بلکه به چیزی که بر آن جرات یافته اید بنگرید.
📚{باب جهاد النفس وسایل الشیعه}(ترجمه ی افراسیابی ، صفحه 183 ،حدیث 405 )
@shahid_hadi99