🍃🎀
#عشقینه
#عارفانه💚
#قسمت_دوازدهـم
همه داشتند توے ڪلاس پچپچ مےڪردند ڪه یڪ دفعه درب ڪلاس باز شد.معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
همه بلند شدند.معلم با عصبانیت گفت:از دست این دستگاه تڪثیر!ڪلی وقت ما رو تلف ڪرد تا این برگه ها آماده بشه!
بعد یڪی از بچه ها را صدا زد و گفت:پاشو برگه هارو پخش ڪن.هنوز حرف معلم تمام نشده بود ڪه درب ڪلاس به صدا در آمد در باز شد و احمـد در چارچوب در نمایان شد.
معلم ما اخلاقے داشت ڪه ڪسے را بعد از خودش به ڪلاس راه نمے داد.من هم با ناراحتے منتظر عڪس العمل معلم بودم.
آقا معلم در حالے ڪه حواسش به ڪلاس بود گفت:نیّرے برو بشین سر جات!
احمـد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد.من هم با تعجب به او نگاه مےڪردم.
احمد مثل ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود ڪه احمـد نماز اول وقت را خوانده بود و من...
خیلے روے این ڪار او فڪر ڪردم.این اتفاق چیزے نبود جز نتیجه ے عمل خالصانهی احمد
"تحول"
دڪتر محسن نورے
رفتار و عملڪرد احمـد با بقیه فرق چندانے نداشت.یڪ زندگے ساده و عادے مثل همه داشت.در داخل جمع همیشه مثل بقیه افراد بود.با آن ها مےخندید، حرف مے زد و...
احمـد هیچ گاه خود را برتر از بقیه نمےدانست.درحالے ڪه همه مےدانستیم ڪه او از بقیه به مراتب بالاتر است.از همان دوران راهنمایے ڪه درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس ڪردم ڪه از احمـد خیلے فاصله گرفته ام!
احساس مےڪردم ڪه احمـد خداوند را به گونه اے دیگر مےشناسد و به گونه اے دیگر بندگے مے ڪند! ما نماز مےخواندم تا رفع تڪالیف ڪرده باشیم،اما دقیقا مے دیدم ڪه احمـد از نماز خواندن و مناجات با خدا لذت مےبرد.شاید لذت بردن از نماز براے یڪ انسان عالم و عارف، طبیعے باشد و اما براے یڪ پسر بچهی دوازده ساله عجیب بود.من سعے مےڪردم ڪه بیشتر با او باشم تا ببینم چه مےڪند.
اما او رفتارش خیلے عادے بود.مثل بقیهی افراد می گفت و میخندید.
من فقط مےدیدم،وقتے ڪسے راه را اشتباه مےرفت خیلے آهسته و مخفیانه به او تذڪر مےداد.او امر به معروف و نهی از منڪر را ترڪ نمےڪرد.فقط زمانے برافروخته مےشد ڪه مےدید ڪسے در جمع غیبت مے ڪند و پشت سر دیگران حرف مےزند.در این شرایط دیگر ملاحظه ے بزرگے و ڪوچڪے را نمے ڪرد.با قاطعیت از شخص غیبت ڪننده مے خواست ڪه ادامه ندهد.
من در آن دوران...
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @shahid_hadi99 ••
|عارفانه🌿.•Γ
#بهوقٺرمان
#قسمت_یازدهـم
"امتحان"
دڪتر محسن نورے
(استاد دانشگاه شهید بهشتے)
توی محل از بچگی با هم بودیم.منزل احمدعلے توے ڪوچه چهل تن در ضلع شمالے مسجد امینالدوله بود؛ڪوچه اے ڪه حالا به نام شهیدان نیرے نام گذارے شده.
در دوران دبستان حال و هواے احمـد با همه فرق داشت.رفتارش خیلے معنوے و خوب بود.
احمـد یکے از بهترین دوستان من بود.همیشه نون و پنیر خوشمزهاے با خودش به مدرسه می آورد.هیچ وقت هم تنها نمےخورد! به ما تعارف مےڪرد.من و بقیه ے دوستان ڪمڪش مےڪردیم!
رفتار و برخورد احمـد براے همه ے ما الگو بود.احمـد بهترین دوست دوران نوجوانے من بود.باهم بازے مےڪردیم،مدرسه مےرفتیم،باهم برمےگشتیم و...
از دوره ے دبستان تا دبیرستان با احمــدعلے هم ڪلاس بودم بهترین خاطرات من برمےگشت به همان ایام.
مےگفت:
"بیا توے راه مدرسه سوره هاے ڪوچڪ قرآن را بخوانیم. در زنگ هاے تفریح هم مےدیدم ڪه یڪ برگهای در دست گرفته و مشغول مطالعه است.
یڪ بار از او پرسیدم:این ڪاغذ چیه؟گفت: این برگهے اسماءالله است.نام هاے خدا روے این ڪاغذ نوشته شده.
ڪمڪم بزرگ تر مےشدیم.فاصله ے معنوے من با او رفته رفته بیشتر مےشد.او پله پله بالا مےرفت و من...
بیشترین چیزی ڪه احمـد به آن اهمیت مےداد نماز بود.هیچ وقت نماز اول را ترڪ نڪرد.حتے زمانے ڪه در اوج ڪار و گرفتارے بود. معلمم گفته بود امتحان دارید.ناظم آمد سر صف و گفت:بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشے امتحان برگزار مےشه.فردا زنگ سوم ڪه تمام شد آماده ے امتحان باشید.
آمدیم داخل حیاط.گفتند:چند دقیقهے دیگه امتحان شروع مےشه.صداے اذان از مسجد محل بلند شد.احمــد آهسته حرڪت ڪرد و رفت به سمت نمازخانه.دنبالش رفتم و گفتم:احمــد برگرد.این آقا معلم خیلے به نظم حساسه،اگه دیر بیاے،ازت امتحان نمےگیره و...
مےدانستم نماز احمـد طولانے است.احمــد مقید بود ڪه ذڪر تسبیحات را هم با دقت ادا ڪند.هرچه گفتم بےفایده بود.احمـد به نماز خانه رفت و مشغول نماز شد.همان موقع همهے ما را به صف ڪردند.وارد ڪلاس شدیم.ناظم گفت:ساڪت باشید تا معلم سوال ها رو بیاره.
مرتب از داخل ڪلاس سرڪ مےڪشیدم و داخل حیاط و نماز خانه را نگاه مےڪردم.خیلے ناراحت احمـد بودم.حیف بود پسر به این خوبے از امتحان محروم بشه.
بیست دقیقه همین طور توے ڪلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبرے بود نه از ناظم و نه از احمـد!
همه داشتند ....
#ادامـہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @shahid_hadi99 ••
|عارفانه🌿.•Γ
#بهوقٺ رمان
#قسمت_دوازدهـم
همه داشتند توے ڪلاس پچپچ مےڪردند ڪه یڪ دفعه درب ڪلاس باز شد.معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
همه بلند شدند.معلم با عصبانیت گفت:از دست این دستگاه تڪثیر!ڪلی وقت ما رو تلف ڪرد تا این برگه ها آماده بشه!
بعد یڪی از بچه ها را صدا زد و گفت:پاشو برگه هارو پخش ڪن.هنوز حرف معلم تمام نشده بود ڪه درب ڪلاس به صدا در آمد در باز شد و احمـد در چارچوب در نمایان شد.
معلم ما اخلاقے داشت ڪه ڪسے را بعد از خودش به ڪلاس راه نمے داد.من هم با ناراحتے منتظر عڪس العمل معلم بودم.
آقا معلم در حالے ڪه حواسش به ڪلاس بود گفت:نیّرے برو بشین سر جات!
احمـد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد.من هم با تعجب به او نگاه مےڪردم.
احمد مثل ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود ڪه احمـد نماز اول وقت را خوانده بود و من...
خیلے روے این ڪار او فڪر ڪردم.این اتفاق چیزے نبود جز نتیجه ے عمل خالصانهی احمد
"تحول"
دڪتر محسن نورے
رفتار و عملڪرد احمـد با بقیه فرق چندانے نداشت.یڪ زندگے ساده و عادے مثل همه داشت.در داخل جمع همیشه مثل بقیه افراد بود.با آن ها مےخندید، حرف مے زد و...
احمـد هیچ گاه خود را برتر از بقیه نمےدانست.درحالے ڪه همه مےدانستیم ڪه او از بقیه به مراتب بالاتر است.از همان دوران راهنمایے ڪه درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس ڪردم ڪه از احمـد خیلے فاصله گرفته ام!
احساس مےڪردم ڪه احمـد خداوند را به گونه اے دیگر مےشناسد و به گونه اے دیگر بندگے مے ڪند! ما نماز مےخواندم تا رفع تڪالیف ڪرده باشیم،اما دقیقا مے دیدم ڪه احمـد از نماز خواندن و مناجات با خدا لذت مےبرد.شاید لذت بردن از نماز براے یڪ انسان عالم و عارف، طبیعے باشد و اما براے یڪ پسر بچهی دوازده ساله عجیب بود.من سعے مےڪردم ڪه بیشتر با او باشم تا ببینم چه مےڪند.
اما او رفتارش خیلے عادے بود.مثل بقیهی افراد می گفت و میخندید.
من فقط مےدیدم،وقتے ڪسے راه را اشتباه مےرفت خیلے آهسته و مخفیانه به او تذڪر مےداد.او امر به معروف و نهی از منڪر را ترڪ نمےڪرد.فقط زمانے برافروخته مےشد ڪه مےدید ڪسے در جمع غیبت مے ڪند و پشت سر دیگران حرف مےزند.در این شرایط دیگر ملاحظه ے بزرگے و ڪوچڪے را نمے ڪرد.با قاطعیت از شخص غیبت ڪننده مے خواست ڪه ادامه ندهد.
من در آن دوران...
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @shahid_hadi99 ••
°🦋|••
•
.
•.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
•.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨
.
•.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.•
.
•.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•`
.
⇅♥️🌙🌱°^
@shahid_hadi99
#آسمانے_شو
در ايام ابتداے جنگ، ابراهيم الگوے بســيارے از بچه هاي رزمنده شده بود.
خيلي ها به رفاقٺ با او افتخار ميڪردند.
اما او هميشــه طوري رفتار ميڪرد تا
ڪمٺـر مطرح شود.
مثلا به لباس نظامے توجهي نداشٺ، پيراهن بلند و شلوار ڪردے ميپوشيد. تا هم به مردم محلي آنجا نزديڪٺر شود، هم جلوي نفس خود را گرفته باشد. ساده و بي آلايش بود.
📚سلام بر ابراهیـم،جلــد۱
↝°@shahid_hadi99
990227-Panahian-HarameEmamReza-22-64K.mp3
6.96M
🌱مـــ٘وضــــوع:
#منطــق_اشـــک
قسـمــٺ بیـســٺ و دۈم
#اســـتــادپناهېــــان
#به_گوش_باشیـــم🔊
⃟🌱@shahid_hadi99
#خنده_تا_خاڪریز
ڪاڪا سالم هستے ؟؟
🏖|°در رودخانه نزدیڪ مقر آب تنے میڪردیم . یڪے از بچه ها ڪه شنا بلد نبود افتاد توے آب . چند بار رفت زیر آب و آمد بالا ، شنا بلد نبود یا خودش را به نابلدے مے زد خدا مےداند ، برادرے پرید توے آب و او را گرفت ، وقتے داشت او را با خودش مے آورد بالا مے گفت : "ڪاڪا سالم هستے ؟ " و او نفس زنان میگفت : "نه ڪاڪا سالم خانه است من جاسم هستم.😂😂
↝°@shahid_hadi99
هدایت شده از گسترده روزانه وصال
•
.
@rastaii 💛 @rastaii 💛 :)
.
#پیشنهادتڪرارنشدنـي 😍👆🏼🌸
#دختراااا_از_دست_ندید 🤤☺️
#انرژیتوصدبرابرمیکنھ 🍃👌🏻
•
.
[ @rastaii ]
ثواب دعای توسل امروز هدیه به:
شهید والا مقام ✨ابولفضل سرلک ✨
🗓چهاردهمین روز چله در تاریخ 99/5/4
🌹حاجت روا باشید ان شاء الله 🌹
|عارفانه 🌿.•Γ
#بهوقترمان
#قسمت_سـیزدهـم
من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم.ما راز دارهم بودیم.
یک روز به او گفتم:احمـد،من و تو از بچگی همیشه باهم بودیم.اما یک سوالی ازت دارم!من نمیدونم چرا توی این چند سال اخیر،شما در معنویات رشد کردی اما من...
لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند.اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم:حتما یک علتی داره،باید برام بگی!
بعد از کلی اصرار سرش را بالا اورد و گفت:طاقتش را داری؟
با تعجـب گفتم:طاقت چی رو!؟
گفت:بشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت:یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبود.
همه ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگتر ها گفت: احمـد اقا برو این کتری و آب کن و بیار تا چای درست کنیم.
بعد جایی را نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است. برو از اونجا اب بیار.
من هم راه افتادم. راه زیاد بود. کم کم صدای اب به گوش رسید.
نسیم خنکی از سمت اب به سمت من امد. از لابه لای درخت ها و بوته ها به رودخانه
نزدیک شدم...
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمبنعشرعاحــــراماست☺️
#تایپڪتابهادرمجازےباڪسباجازه
#ازانتشاراتومولفحرام است
•• @shahid_hadi99 ••
Γعارفانه🌿.•|
#بهوقترمان
#قسمت_چـهاردهـم
تاچشمم به رودخانه افتاد سرم را انداختم پایین وهمان جا نشستم!
بدنم شروع کرد به لرزیدن.
نمی دانستم چه کارکنم!
همان جا پشت درخت مخفی شدم.
کسی آن اطراف مرا نمی دید.
درخت ها و بوته ها مانع خوبی برای من بود.
من با چشمانی گردشده ازتعجب منتظر ادامه ی ماجرای احمدبودم.
چرا این قدر ترسیده بود؟!
احمد ادامه داد؛
من میتوانستم به راحتی گناه بزرگی
انجام بدهم.
در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شناکردن بودند.
من همان جاخدا را صدا زدم وگفتم؛
خدایا کمکم کن.
خدایا الان شیطان به شدت مرا وسوسه میکند که من نگاه کنم.
هیچ کس هم متوجه نمیشود.اماخدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم.
کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم.
بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند.
برای همین من مشغول درست کردن
آتش شدم.
چوب ها را جمع کردم و به سختی آتش را
آماده کردم.
خیلی دود توی چشمم رفت.
اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
یادم افتاد که حاج آقا گفته بود؛ هرکس برای خدا گریه کند خداوند
او را خیلی دوست خواهد داشت.
همین طور که داشتم اشک میریختم گفتم؛
ازاین به بعد برای خدا گریه میکنم.
حالم خیلی منقلب بود.از آن امتحان سختی که درکنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم...
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمبنعشرعاحــــراماست☺️
#تایپڪتابهادرمجازےباڪسباجازه
#ازانتشاراتومولفحراماست
•• @shahid_hadi99 ••
زنـدگـے نـامہ شـھـید#محمد_حسین_مـعـز_غـلـامـے❤️
شهید مـحـمـد حـسیـن معز غلامـے متولد سال 1373 در روستای شورین از تـوابع اسـتان هـمـدان بود..
ڪـہ به پـیـروی از عـمـوی شـهـیـدش شهید محـمـد حسین معز غلامـے به سـبـز ݒوشـان سـپـاه پـاسـداران انـقـلاب اسلامـے پـیـوسـت..
و بـرای دفـاع از حـریـم اهـل بـیـت و اسـلـام بـہ سـوریـه اعـزام شـد.
وی از مـداحـان و سـیـنـه سـوخـتـگـان ابـاعـبـدالـلـہ الـحـسـیـن(؏) بـود...
و هـمـواره بـراے مـصـائـب اهـلبـیـت(؏) مـداحـے و نـوحـہ خـوانـے مـے ڪـرد.🙃
#نیمهِپنهانِماہ
↝•°@shahid_hadi99
°🦋|••
•
.
•.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
•.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨
.
•.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.•
.
•.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•`
.
⇅♥️🌙🌱°^
@shahid_hadi99
#آسمانے_شو
بــا ابراهيــم از ورزش صحبٺ ميڪرديم. ميگفت: وقتــي براے ورزش يا مسابقاٺ ڪشتے ميرفتم، هميشه با وضو بودم.
هميشــه هم قبل از مسابقاٺ ڪشٺے دو رڪعٺ نماز ميخواندم. پرسيدم: چه
نمازي؟!
گفت: دو رڪعت نماز مســتحبي!
از خدا ميخواستم يڪ وقت تو مسابقه، حال ڪسي را نگيرم!
ابراهيـم به هيچ وجه گرد گنــاه نميچرخيد. براي همين الگوئي براي ٺمام دوستان بود. حتي جائي ڪه حرف از گناه زده ميشد سريع موضو؏ را عوض
ميڪرد.
هر وقٺ ميديد بچه ها مشغول غيبٺ ڪسے هستند مرتب ميگفٺ: صلوات
بفرسٺ! و يا به هر طريقے بحث را عوض ميڪرد.
هيچگاه از ڪسے بد نميگفت، مگر به قصد اصلاح ڪردن.
هيچوقٺ لباس تنگ يا آستين ڪوتاه نميپوشيد.
بارها خودش را به کارهاي سخٺ مشغول ميڪرد.
زماني هم ڪه علت آن را ســؤال ميڪرديم ميگفٺ: براے نَفس آدم، اين
ڪارها لازمه.
📚سلام بر ابراهیم، جلــد۱
↝°@shahid_hadi99
#خنده_تا_خاڪریز
🦋|°از سنگر اومدم بیرون حمید ڪه یه بچه شوخ و باحاله جلومو گرفت گفت حاجے
مسئله تون
خندیدم گفتم بفرما
گفت حاجے من چند شبه خوابم نمیبره
گفتم چرا ڪسالت دارے؟
گفت نه حاجے فڪر شما نمیذاره بخوابم
گفتم فڪر من چرا؟
گفت دلمو دریا زدم بیام امروز داستانو تموم ڪنم چشام از بیخوابے ناله میڪنه
گفتم باشه اخوے بگو درخدمتم
گفت حاجے چندوقته زندگے برام نذاشتے
همش دارم فڪر میڪنم شما ڪه ریشاتون اینقدر بلنده شبا میخوابے پتو رو میدے رو ریشات یا میدے زیر ریشات
گفتم اے شیطون مارو گرفتے
گفت نه والله بگین خب
گفتم فردا بهت میگم
فردا شد حمیدو صداش ڪردم گفتم بر پدرت صلوات ،دیشب یڪساعت درگیر بودم
گفت حاجے واس چے؟
گفتم از دست تو با اون سوالای هچل هفتت
پتورو میدادم رو ریشام میخواستم خفه شم
پتورو میدادم زیر ریشام یخ میڪردم
خلاصه راه رفتن خودمم فراموش ڪردم شباے قبل چحور میخوابیدم
حمیدم از خنده ترڪید و ازاینڪه یه سوژه برا بچه ها پیدا ڪرده بود با خنده از من خدافظے ڪرد بره منتشر کنه😂😂
↝°@shahid_hadi99
ثواب دعای توسل امروز هدیه به:
شهید والا مقام ✨محمد تقی سالخورده✨
🗓پانزدهمین روز چله در تاریخ 99/5/5
🌹حاجت روا باشید ان شاء الله 🌹
رفقای جان سلام علیکم 😌
خوبین که الحمدلله ☺️
عیدتون مبارکاااااا🎉
عرضم به خدمتتون که
نزدیک عید غدیر هستیم و قصد داریم
براتون یه چالش بزاریم....
چه چالشی ؟
یه چالش بزرگ عاشقای حضرت علی ❤️
تا روز عید غدیر هم
این چالش پایداره
و روز عید غدیر
نتایج مشخص میشن ان شاءالله 💛
حرف دلتون با امام علی"ع"
همراه با یه عکس در مورد حضرت علی😍
به ایدی زیر بفرستید:
[ @rahmati_f]
مهلت ارسال تا فردا ساعت 23
نفرات برتر کسانی اند که
متن ارسالی شون سین بیشترری بخوره
پس باید تا میتونید
سین جمع کنید
و اما هدایای ما :
🎁 نفر اول : یه قرآن جلد چرمی صفحه رنگی+ پیکسل 😍
🎁نفر دوم جانماز جیبی + پیکسل 🤩
🎁نفر سوم شارژ ۱۰ تومانی😇
روز عید
برنده ها مشخص میشند😍
#عجلوا🤭
یه نکته: اینکه پول پست به عهده برنده ها هست یعنی نفر اول و دوم☺️🍃
🌿💛↴
[ https://eitaa.com/joinchat/4017553451C42d467d3c2 ]