#العجل...♥️
.
مــن
عاشقـــانــهتـریـن
شڪـلِ
انتـظارِ #تـــوام
.
#عاشقانھمھدوۍ.•
#اللھمعجللولیڪالفرج..
.
@shahid_hadi99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺رهبر انقلاب: بیماری کرونا یک ابتلای عمومی و آزمون برای دنیاست، دولت ها هم در این حادثه امتحان میشوند و مردم هم آزمون میشوند، آزمون عجیبی است
@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
#العجل...♥️ . مــن عاشقـــانــهتـریـن شڪـلِ انتـظارِ #تـــوام . #عاشقانھمھدوۍ.• #اللھمعجللولیڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍰•^سلام جانا
¹شمع به غبارشمعهای کیکِ انتظارت
اضافه شد..
آری،
انتظارت، اگـرمنمنتظر بودم،
که دگـر غیبتی نبود؛
منفقط تظاهر به عشق میکنـم،
.
ولی بهعشقت قسم عـاشقمکن..
عاشقمکن که عجیبسنگین شده،
کولهبـارِ حسرتنبودتان؛
بـرایم کمیز بودنبخوان
مندلم، بهداشتنت روشنستحضرتعشق..
.
#عیدڪم_مبروڪ 🎉
#عاشقانھمھدوۍ.•
#اللھمعجللولیڪالفرج♥️.•
.
↳|• @shahid_hadi99
4_5897606146042105396.mp3
4.14M
#عیدانه🌸
✨نفس بهار 😍
پیچید تو سبزه زار...💐
🎤حاج مهدی رسولی
#ولادت💚
عیدکـــــــــم مبـــــروک♥️
@shahid_hadi99
#پس_زمینه🌿.•
#ولادتامام_زمانعجــ❀
#عاشقانھمھدوۍ♥️.•
#اللھمعجللولیڪالفرج..
.
↳|• @shahid_hadi99 •|❥
بخش اول:شمایل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم😍
🌺قسمت چهارم
1-امام صادق علیه السلام فرمود:
هیچ چیز از دنیا برای رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) بهتر از آن نبود که در دنیا گرسنه باشد و از خدا پروا نماید.
2-روزی یکی از همسرانش پردهای رنگارنگ و با نقش و نگار بر در خانه آویخت،ایشان به او فرمود:این پرده را از من دور کن زیرا چون به او مینگرم،یاد دنیا و زرق و برقش میافتم.
3-روایت شده:از همه مردم دیرتر عصبانی و زودتر خشنود میگشت و مهربانترین،خیر خواهترین و سودمندترین انسان برای مردم بود.
@shahid_hadi99
🦋••
#ز_تبار_زهرا🌿.•
.
همواره در این فکر بودم که
.
حضرت موسی(علیه السلام)
از آن دختر چه دید؟؟
که حاضر شد برای مهریهی او
ده سال از عمرش را چوپانی کند!
.
جواب را خداوند
•.|📖 در قرآن ذکر کرده است:
.
﴿تمشي علىٰ استحياء﴾
آن دختر با #شرم_و_حیا راه میرفت
.
#عاشقانھمھدوۍ♥️.•
.
[ @shahid_hadi99 ]
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
🦋•• #ز_تبار_زهرا🌿.• . همواره در این فکر بودم که . حضرت موسی(علیه السلام) از آن دختر چه دید؟؟ که حا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍰•^سلام جانا
¹شمع به غبارشمعهای کیکِ انتظارت
اضافه شد..
آری،
انتظارت، اگـرمنمنتظر بودم،
که دگـر غیبتی نبود؛
منفقط تظاهر به عشق میکنـم،
.
ولی بهعشقت قسم عـاشقمکن..
عاشقمکن که عجیبسنگین شده،
کولهبـارِ حسرتنبودتان؛
بـرایم کمیز بودنبخوان
مندلم، بهداشتنت روشنستحضرتعشق..
.
#عیدڪم_مبروڪ 🎉
#عاشقانھمھدوۍ.•
#اللھمعجللولیڪالفرج♥️.•
.
↳|• @shahid_hadi99
دربـرخـیمنابـعبرایِحضرتمـہـدی{عج}لقبخآصـیذڪرشدهباعنوان "خُـنَّـس"
امـااینلقبازڪجاگرفتهشده؟✨
ازآیه۱۵سورهتڪویرڪهمیفرماد:
"فَلااُقسِمُبِالْخُنَّس"
حالااین"خُنَّسْ"یعنـیچی؟
یعنـیآنستآرهایڪهمـیـرود امـابرمـیگـردد..♥️
ڪِـیبشهبرگـردیستارهیِدلـہـا؟!..😍
#عیدتونمبارڪآ 🎊
.
@shahid_hadi99
بسم الله الرحمن الرحیم
دوستان عزیز گروه
با سلام✋
اول اردیبهشت ماه تولد شهید ابراهیم هادی هرسال دور هم جمع میشدیم و مراسم تولد داشتیم🎉🎉🎉
اما امسال...
باوجود بیماری کرونا میخوایم متفاومت باشه
تصمیم گرفتیم برای یه تعداد از عزیزانی که این روزا بیشتر از قبل داره بهشون سخت میگذره😔 بسته غذایی تهیه کنیم.
ازتون تشکر میکنیم 🌹🌹🌹و میدونیم که مثل همیشه همراهمون هستین ☺️
هدیه هاتون رو به شماره کارت زیر واریز کنید👇
۶۰۶۳۷۳۱۰۲۴۶۵۲۹۷۷ قاسمی
🌱اگه غیر نقدی هم دارین به پی وی مراجعه کنید
@Shahadat733
sapp.ir/doostaneshohadaei
گروه فرهنگی مردمی شهید ابراهیم هادی سرخس
#هادےدلہا
#پارت_بیست_یڪم
دوست شهید وآرامش بخش اصلی قلب بی قرار من همون #شهیدگمنام قطعه سرداران بی پلاک بود که من اسم عزیز #گمشده ام رو گذاشتم روش #حسین
روز بیست و چهارم اسفند خیلی زودتر از موعد فرا رسید
تایم حرکتمون شش صبح بود.
عطیه رو مامان و باباش آورده بودن.
تا مارسیدیم مادرش اومد سمت ما سفارش عطیه اول به مامان کرد بعد به من.
جلوی اتوبوس🚎وایستاده بودیم
چند تا ازدخترا دور مامان جمع شده بودن چند تا ازآقایون دور بابا.منم کنار عطیه.
بالاخره خلوت شد.
آقای لشگری و علوی به سمتمون اومدن. هردو همرزم #حسین بودن وبوی حسین برای بابا میدادن.بابا بغلشون کرد بوشون کرد.
آقای علوی تا عطیه رو دید انگار خوشحال شد.
ودحالیکه سرش پایین بود گفت : خانم اسفندیاری حضورتون تو کاروان ما واقعا باعث سعادته.
تاعطیه اومد جوابشو بده پریدم توحرفش گفتم:
_" آخه خانوم نماینده حضرت آقان واسه همین براتون سعادته؟😒
علوی سررخ شد..
آخیش دلم خنک شد. تااین باشه اینجا خود شیرینی نکنه.. 😐آقای لشگری هم خندید.. اما شادی من زیاد دووم نیورد
صدای توبیخ کننده مامان،بابا وبهار :
_زینب😠
بالاخره ما سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم
منوعطیه پیش هم نشستیم.
یه مسیری که خوابیدیم .وقتی بیدار شدم دیدم عطیه روی پای من خوابیده.
آروم از تو کوله پشتیم #سلام_برابراهیم رو درآوردم و شروع کردم به خوندن.
یه نیم ساعتی بود که داشتم کتاب میخوندم که عطیه از خواب بیدار شد داشت چشماشو میمالید که چشمش به کتاب تو دستم افتاد :
_وایییی سلام بر ابراهیم😍
_خخخخ بیا بخون
کتابو از دستم قاپید.
✨راوےعطیه✨
جلد کتاب رو نوازش کردم وشروع کردم به خوندن.
برگ اول کتاب آشنایی بود.
《ابراهیم در اول اردیبهشت سال 36در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به جهان گشود.او چهارمین فرزند خانواده به شمار میرفت.
با این حال پدرش مشهدی محمدحسین به او علاقه خاصی داشت.
اونیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود.پدری که با شغل #بقالی توانسته بودفرزندانش را به بهترین نحو تربیت کند.
ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخی یتیمی راچشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد...
ادامہ_دارد..
نام نویسنده؛بانومینودری
#کپےباذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام
#هادےدلـــــہا
#پارت_بیست_ودوم
برای نماز و ناهار اتوبوس ایستاد.من اونقدر غرق کتاب بودم که متوجه نشدم که زینب با بهار رفت.
#ابراهیم_هادے واقعا یه پهلوون واقعی بوده
میخواستم داستان اذان ابراهیم رو بخونم که متوجه شدم بهار زینب رو بغل کرده.
کتاب رو گذاشتم زمین و به سمتشون رفتم.
_بهار چیشده؟😢
بهار: هیچی پارسال همین سفرو با حسین اومده گویا همینجا ناهار خوردن واسه همون داره گریه میکنه😒
بعد آرومتر بهم گفت:
_داداشم رو صدا کن😢
زینب داشت توبغل بهار گریه میکرد😭که داداش بهار (آقامهدی)گفت:
_خوبین آبجی؟
دیدم چشماشوبست
_وایی زینب😱
بهار:زینب؟ زینب؟😰وای خاک بر سرم دوباره از حال رفت.داداش ببین اینور امداد جاده ای نیست؟
خداروشکر بود،منو بهار زینبو بغل کردیم بردیم اونور خیابون... بازم داروی تقویتی
وقتی دکتر فهمید برای زینب چه اتفاقی افتاده گفت:
_این خانم یه خلا عاطفی بزرگ پیدا کرده شاید اگه یه برادر دیگه داشت اینقدر شکسته نمیشد. از لحاظ روانشناسی میگم خدمتتون یه آقایی باید جایگزین برادرشون بشه تا کمی از خلا پربشه
داخل اتوبوس زینب بخاطر داروها خوابید ومن رفتم سراغ اذان #ابراهیم_هادے
🍃اذان🍃
در ارتفاعات انار بوریم.هوا کاملا روشن بود.امداد گر زخم گردن ابراهیم را بست.مشغول تقسیم نیروها وجواب به بیسیم بودم.
یکدفعه یکی از بچه ها باعجله اومد سمتم وگفت:
_حاجی حاجی😨!!یک سری #عراقی دستاشونو بالا گرفتن دارن میان این سمت!!
باتعجب گفتم:
_کجا هستن؟!
باهم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم.
حدود بیست نفر از تپه مقابل پارچه سفید به دست گرفته وبه سمت ما می آمدند.فوری گفتم:
_بچه ها ! مسلح بایستید شاید حقه باشه!
لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی افسر فرمانده بودخودشان را تسلیم کردند. درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر.
مثل باز جو پرسیدم:
_اسمت چیه، درجه و مسوولیت خودت رو بگو!
خودش رو معرفی کرد وگفت:
_درجه ام سرگرد و فرمانده نیروی هایی هستم که روی تپه واطراف آن مستقر هستند ما از لشگر بصره هستیم که اعزام شدیم.
پرسیدم:
_الان چقدر نیرو رو تپه هستند؟
گفت
_هیچی
چشمانم گرد شد.
گفت:
_ما آمدیم خودمان را اسیر کردیم بقیه رو هم فرستادم عقب الان تپه خالیه!
گفتم
_چرا؟😳
فرمانده عراقی به جای اینکه جواب منو بده گفت:
_أین المؤذن؟
با تعجب گفتم
_مؤذن؟؟!😧
اشک در چشمانش حلقه زدو گفت:
_به ما گفتن شما مجوس وآتش پرستید باور کنید همه ما شیعه هستیم ما وقتی فهمیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند واهل نماز نیستند در جنگیدن با شما خیلی تردید کردیم.
صبح امروز وقتی صدای موذن شما را شنیدم تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمؤمنین .ع. آورد گفتم باخودم تو با برادر دینی؟ات میجنگی؟ نکند مانند #کربلا..😢
هیچ حرفی نمیتوانستم بزنم...
بعد از دقایقی گفت
_مؤذنتون زنده اس؟
گفتم
_آره
رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود.تمام هجده عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند.نفرآخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد و میگفت:
_منو ببخش من شلیک کردم.😭🙏
بغض گلوی من راهم گرفته بود.😢
ادامہ دارد...
نام نویسنده ؛ بانو مینودری
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
#هادےدلـــــہا
#پارت_بیست_سوم
🍀راوے زینب🍀
بالاخره رسیدیم پایگاه مسعودیان جایی که عزیز دلم پارسال اینجا #خادم بود. وقتی رسیدم اینجا، اومد استقبالم..
اما حالا...😔
من زائر این مناطقم بدون حسین
بهم گل میدادن به یاد حسین
وارد قرار گاه شدیم وآنقدر خسته بودم و مسکن ها سریع وادار به خوابم کرد ولی قبل از خواب گوشیم رو روی ساعت گذاشتم برای #نماز به وقت اهواز
باصدای گوشیم بیدار شدم بهار بیدار بود.
بهار: زینب کجا میری؟!
_میام...
بهار:وایسا بیام
پشت محل سکونت ما یه خیمه برپابود
بهار:اونجا چه خبره؟
_اونجا محل نماز خوندنای حسین بود😔
هرقدم که برمیداشتم بیشتر دلم میلرزید وخاطرات سالهای پیش جلوی چشمم مرور میشد..😣
آقایون خیلی دور خیمه بودن..
تا من رفتم نزدیک اونا رفتن #عقب.من وارد خیمه شدم....😭
شکستم.. آوارشدم.. اشڪ ریختم.. نماز خوندم با هق هق.. 😭مداحے شهدای گمنام رو گوش دادم...
تا موقع حرکت من تواون خیمه بودم.
اولین محل باز دیدمون اروند بود.به بهار گفتم یه گل فروشی سر راه دیدن حتما نگه دارن.
داخل شهر یه گل فروشی نگه داشتن ۷۵ تا شاخه گل رز گرفتم.
🌷 اروند رود🌷
رود وحشی که بعد از ۳۴ سال هنوز #غواصای جوان ایران رو در خودش نگه داشته
همون غواصایی که در کربلای ۴و۵ زدن به دل دشمن و #هیچوقت برنگشتن..
اینجا جای پای قدم های هزاران شهیده.... مادرانشون...خواهرانشون...همسرانشون..
که هنوز #چشم_به_راه پیکرشونن..
_بهارهنوز اجازه قایق سواری به زایرین میدن؟
بهار: آره چطور؟!
_میشه بریم سوار بشیم؟🙏
اون قایق... من،عطیه ،بهار،داداشش،آقای علوی وآقای لشگری هم اومدن
میانه های آب ۲۵ رز به یاد برادرم تو اروند رها کردم.
عطیه دستشو میکرد توی آب که آقای علوی گفت:
_خانم اسفندیاری دستتونو بیارید بیرون خطرناکه خدایی نکرده اتفاقی میفته
لب اروند همه پیاده شدیم.
که آقامهدی داداش بهار گفت :
_خانم عطایی فر یک لحظه
گفت:
_فکر نمیکنم برادرتون که شهید شده که جواب نامحرم رو بدین (یاد اتفاق دم اتوبوس افتادم که جواب آقای علوی رو دادم) اصلا در شان شمانیست چنین شیطنت هایی.. دیگه دلم نمیخواد چنین رفتارایی ازتون ببینم🙏
بعدم خانمشو صدا زدورفتن.😔
به خودم قول دادم خانم وار تر رفتار کنم.😔☝️
محل دوم بازدید ما شلمچه🌷 بود.
تو ورودی شلمچه یک صوت از حاج حسین یکتا پخش میشد.
وارد منطقه شدیم..
دلم یه جای خلوت میخواست #من باشم و #خدا و #حسین...😞
صدای سخنران تو منطقه میپیچید..
که گفتن:
🎤《خواهر شهید عطایی فر هم اینجان..
خواهرم پیکر برادرت به دستت نرسیده؟
بی تابی میکنی که مزار برادرت خالیه؟😭
زیر همین خاکی که راه میری..
روش پر از هزاران حسین مثل شماس
هزار #خواهرشهید مثل شما #منتظر حسینشونن..
بذار برات یه چیزیو تعریف کنم کمتر بی تابی حسینتو کنی..
چند سال پیش یه مادرشهیدی اومد اینجا
زمان تفحص شهدا..
سفت وسخت گفت که باید پسرم رو بدید ببرم😡😭
چندروزی گذشت..
دیدم مادر شهید باچشم گریون داره وسایلشوجمع میکنه بره شهر خودشون
گفتیم:
_مادر چیشد شما که میگفتی تا بچه ام پیدا نشه نمیرم
خلاصه اونقدر اصرار کردیم که گفت : دیشب پسرم اومد به خوابم .
گفت
🕊_مامان ماشهدای گمنام پیش #حضرت_زهراییم منو از خانم و دوستام جدا نکن
آره خواهرم حالا #حسین شما پیش #حضرت_زهرا .س. هست با #بی_تابیت اذیتش نکن.....
ادامہ دارد...
نام نویسنده ؛ بانو مینودری
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
#هادےدلـــــہا
#پارت_بیست_وچهارم
منطقه بعدی که قرار بود ازش دیدن کنیم طلائیه بود..
معقر قمر بنی هاشم جایی که بوی علمدار حسین را میدهد..
اینجا همان جایی است..
که علمدار خمینی حاج حسین خرازی دستش را جا گذاشت..
اینجا همون جایی است..
که وقتی بچه های تفحص به نتیجه نمیرسیدن متوسل میشن به علمدار حسین..
وقتی ماشین شروع به کار میکنه..
۱۱شهید پیدا میکنن که یا اسم یا فامیلشون به حضرت عباس .ع. مربوطه یا تویه یه عملیات دستشون جانباز بوده
هرمنطقه که میرفتیم یه کم آروم میشدم.
شب که برگشتیم اردوگاه بایک سری از دخترا نشسته بودیم هرکدومشون یه چیزی از حسین میپرسیدن .
یکم اونطرف تر بهار باداداشش و زنداداشش نشسته بود.
کمی دور تر از ما برادران خادم.
یه آن به خودم اومدم یه ملخ روی چادرم دیدم .😱مکان وزمان و فراموش کردم و یک جیییغ فوق زرشکی زدم.. جیغ وگریه😵😭
_وای بهار تووروووخدا برش دآااار
خیلی ترسیدم بودم ولی آبرم رفت😓
روز دوم سفرما 👇
فکه،کانال کمیل،شرهانی،جزیره مجنون بود.
فکه قتلگاه سید اهل قلم شهیدآوینی ..
همون اول منطقه کفشامونو در آوردیم..
وقتی رسیدیم محل روایتگری راوی گفت :
《بچه ها شما الان با پای برهنه رواین ماسه ها قدم برداشتین
بچه های تفحص سال ۷۵ تو فکه کم میارن به نتیجه نمیرسن به طرف عباس صابری(توهمون منطقه توهمون سال شهیدشد) هجوم بردن که خاکش کنن.همونجا بیل شروع کرد به کار کردن چنگال های بیل به چیزی خورد که با کاوش زمین #شهیدی پیدا شد که مقدمه پیداشدن چند شهید دیگه بودن.....》
✨راوےعطیه✨
هربرگ از کتاب سلام برابراهیم بهم ثابت میکرد که ابراهیم هادی تکرار نشدنیه...
ورودمون به کانال کمیل وشنیدن صوت خوشگل اذان شهید ابراهیم باعث شد حالم بدبشه
اینجا همون جایی است که بچه هاسه روز لب تشنه مقاومت کردن
شبیه شهید ابراهیم شدن فوق سخت است...
✨راوےزینب✨
شرهانی دشت شایق های تشنه..
اینجا همون جاییه که بچه های تفحص شهیدی پیدا میکنن که آب توی دبه هاشون تازه وخنک بوده که بچه های تفحص تعجب میکنند
🕊جزیره مجنون🕊
اینجارا باید دید تافهمید در باتلاق های مجنون ماندن یعنی چه..
ادامہ دارد...
نام نویسنده ؛ بانو مینودری
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | نیروهای داوطلب مردمی خدمات با ارزشی انجام دادند
🔺 گزیده سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب به مناسبت ولادت حضرت امام زمان(عج)
💛❤️💛 @shahid_hadi99
#بیوخاصッ
тιred oғ тoмorrow wιтнoυт yoυ
خَستهازفـردایِبیتـو
.
#عاشقانھمھدوۍ.•
.
💡.⇝| @shahid_hadi99