سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
#یڪ_ورق_زندگے.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° #پارتسےوپنجم و آن را پاره ڪردم و محڪم دور بازوۍ
#یڪ_ورق_زندگے.•
براے خداحافظے بر میگردمـ↻•°
#پارتسےوششم
به مرور زمان حالش بهتر شد و قرار شد از بیمارستان مرخص شود و وسایل شخصےاش را جمع ڪردم و توۍ ساڪ گذاشتم یڪے از بچههاۍ سپاه با تویوتا ما را تا خانه رساند و از آنجا هم من و نورعلے سوار موتورسیڪلت دست دوم راه خانه را در پیش گرفتیم.چند روز مےشد ڪه پدر و مادرم سفر مشهد برگشته بودند اما گرفتارۍ ها به ما فرصت نداده بود تا به دیدن زوار امام رضا(ع) برویم.نورعلے گفت وسایل شخصےاش را جمع ڪنم و توۍ ساڪ بگذارم گفت فردا زودتر از سرکار بر می گردم تا با هم به دیدن آنها برویم اما فردا شد و آنقدر سرگرم ڪار بود ڪه وقتے به خانه رسید دیر وقت شد. از من عذرخواهے ڪرد و گفت
_ امشب هر طور شده باید برویم دیدنشان
_ الان ڪه دیر وقت است ماشین هم نیست. باشد براے یڪ وقت دیگر
در حالے ڪه لباسهایش را عوض مےڪرد گفت:
_ نه دیگر فرصت نمےشود همین الان هم خیلے دیر شده حق دارن ازم دلگیر شوند. ڪفش هایش را پوشید و ادامه داد:
_ پاشو من براۍ رفتن فڪرهایے دارم.. موتورسیڪلت را روشن ڪرد. پرسیدم:
_ این وقت شب با موتور برویم؟
_ سوار شو در راه برایت مےگویم..
روبروۍ سپاه قائمشهر نگهداشت...
او رفت و من بیرون منتظر ماندم بعد از چند لحظه تویوتایے از ساختمان سپاه بیرون آمد راننده پیاده شد و گفت:
_بفرمایید در اختیار شما است. اگر اجازه بدهید من نمےروم.
نورعلے در جواب گفت:
_ نه اگر زحمتے نیست شما با ماشین ما را تا سارۍ برسانید و به من اشاره ڪرد تا سوار شوم..
سوئیچ را چرخاند..مرد از نورعلے پرسید ڪه پیڪان سپاه به شما تحویل داده شد، چرا با آن نرفتید؟
_ ماشین مال شخصے من نیست و براۍ بیت المال است.. من براۍ استفاده همین طورۍ هماهنگے لازم را با مافوقم انجام دادم..
ادامھدارد...
📚بر اساس خاطراتے از سڪینھ عبدۍ همسر سردار شھید نورعلے یونسے
|° کپی به شرط دعای خیر
↝•°@shahid_hadi99