#خنده_تا_خاڪریز
🍀|°رضا خیلے روحیه شادے داشت و با همه مے جوشید. آن روزهاے اول تشڪیل تیپ ۲۷ اگر شما سرے به ساختمانهاے دو ڪوه جدید مےزدے، از هر اتاقے ڪه صداے بگو بخند بچه ها بلند بود، باید یقین قطعے پیدا مےڪردیم ڪه یڪے از آن خوش خنده هاےمحفل گرم ڪن آن جا رضا چراغے است.
حسین قجه اے به سِمت فرماندهے گردان انتخاب شده بود؛ اما نسبت به انتخاب خودش اعتراض داشت. رضا مداوم با شوخے مےڪرد و سر به سرش مےگذاشت.
مےگفت: باباجان! اینها ڪه نیامده اند طوق دامادے گردنت بیاندازند ڪه حالا این طور سرخ و سفید مےشوے. گفته اند از امروز فرمانده گردان مے شوے. فرمانده گردان شدن این همه عرق ریختن ندارد.😂😂
↝°@shahid_hadi99
#یڪ_ورق_زندگے.
دختر شینا
#مقدمه
گفتم من زندگے این زن را مےنویسم. تصمیمم را گرفته بودم تلفن زدن خودت گوشے را برداشتے منتظر بودم با یڪ زن پرسن سال حرف بزنم. باورم نمے شد. صدایت چقدر جوان بود. فڪر ڪردم شاید دخترت باشد. گفتم«مےخواهم با خانم حاج ستار صحبت ڪنم» خندیدے و گفتے«خودم هستم»
شرح حالت را شنیده بودم،پنج تا بچه قدو نیم قد را دست تنها بعد از شهادت حاج ستار بزرگ ڪرده بودے، با چه مشقتے با چه مرارتے!
گفتم خودش هست، من زندگے این زن را مینویسم و همه چیز درست شد. گفتے«من اهل مصاحبه و گفت و گو نیستم»اما قرار اولین جلسه را گذاشتے. حالا کِے بود اول اردیبهشت سال 1388،فصل گوجه سبز بود،مےآمدم خانه ات؛مےنشستیم روبه رویت. ام.پے.ترے را روشن مےکردم. برایم مےگفتے؛از خاطراتت،پدرت،مادرت، روستاےباصفایتان، ڪودڪےات تارسیدے به حاج ستار و جنگ_ڪه این دو درهم آمیخته بودند. بار سنگین جنگ ریخته بود توےخانهٔ ڪوچڪت،روے شانه های نحیف وضعیف تو؛یعنے قدم خیر محمدےڪنعانے و هیچڪس این را نفهمید. تو میگفتےو من میشنیدم. مےخندے و مےخندیدم. مےگریستےو گریه میڪردم. ماه رمضان ڪار مصاحبه ام تمام شد.
پ.ن:والسلام!(:
ادامھدارد....
📚براساس خاطرات قدم خیر محمدے کنعان(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمےهژیر)
🖌به قلم:بهناز ضرابےزاده
ڪپے به شرط دعاے خیر
↝°@shahid_hadi99
°🦋|••
•
.
•.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
•.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨
.
•.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.•
.
•.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•`
.
⇅♥️🌙🌱°^
@shahid_hadi99
مهدی فریدوند و سعید صالح تاش نقل می کنند؛ قریباً سال 1354 بود. یک روز صبح جمعه مشغول بازی بودیم. سه نفر غریبه آمدند، گفتند: «ما از بچه های غرب تهرانیم. ابراهیم کیه؟» بعد گفتند: «بیا بازی سر 200 تومان!» دقایقی بعد بازی شروع شد. ابراهیم تک و آنها سه نفر، ولی به ابراهیم باختند! همان روز به یکی از محله های جنوب شهر رفتیم، سر هفتصد تومان شرط بستیم. بازی خوبی بود و سریع برنده شدیم. موقع پرداخت پول، ابراهیم فهمید آنها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور کنند. یک دفعه گفت: «آقا! یکی بیاد تکی با من بازی کنه، اگر برنده شد، پول نمی گیریم!» یکی از آنها جلو آمد و شروع به بازی کرد. ابراهیم ضعیف بازی کرد، آن قدر که بازنده شد و حریف برنده. همه آنها خوشحال از آن جا رفتند.
من هم که خیلی عصبانی بودم، به ابراهیم گفتم: «چرا این جوری بازی کردی؟» با تعجب نگاهم کرد و گفت: «می خواستم ضایع نشن! همه اینها روی هم صد تومن تو جیبشون نبود!»
هفته بعد، دوباره همان بچه های غرب با دو نفر دیگر از دوستانشان آمدند. آنها پنج نفره با ابراهیم سر 500 تومان بازی کردند. ابراهیم پاچه های شلوارش را بالا زد و با پای برهنه بازی می کرد. آن چنان بازی می کرد، آن چنان به توپ ضربه می زد که هیچ کس نمی توانست آن را جمع کند. آن روز هم ابراهیم با اختلاف زیاد برنده شد. با ابراهیم رفته بودیم مسجد. بعد از نماز، روحانی مسجد احکام می گفت. از شرط بندی و پول حرام می گفت که پیامبر می فرماید: «هر کس پول نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست می دهد.»
@shahid_hadi99
💠 حدیث روز 💠
💎قال رسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم:
❤️فَلَو اَنَّ السَّماواتِ وَالارضَ رَتقاً عَلی عَبدِِ ثمَّ اِتَّقی اللهَ لَجَعَلَ لهُ مِنهُما فَرَجاً و مَخرَجاً
❤️اگر آسمانها و زمین بر بندهای تنگ بگیرد،سپس تقوای الهی پیشه کند، خداوند از میان زمین و آسمانها،راه گشایش و خروج قرار میدهد
📚بحار الانوار جلد۶۷ صفحه ۲۸۵
@shahid_hadi99
#دلانه...
🌿|°گنـاه؛
مخصوصاًحقالنـاس
اوجحماقتاست نَ زرنگۍ!
زرنگۍبندگۍخداستــــ :)
#آیتاللهبهاالدینۍ
@shahid_hadi99
#خنده_تا_خاڪریز
تو که مهدی را کشتی😱
🦋|°آقا مهدے فرمانده گروهان مان درست و حسابے ما را روحیه داد و به عملیاتے ڪه مے رفتیم تو جیه مان ڪرد. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح ڪله سحر بود و من نزدیڪ سنگر آقا مهدے بودم ڪه ناغافل خمپاره ای سوت ڪشان و بدون اجازه آمد و زرتے خورد رو خاڪریز. زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند ڪرد و مثل هندوانه ڪوبید زمین. نعره زدم: یا مهدے! یڪ هو دیدم صداے خفه اے از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدے را ڪشتے!» از جا جستم. خاڪ ها را زدم ڪنار. آقا مهدے زیر آوار داشت مے خندید. خودم هم خنده ام گرفت!😂😂
↝°@shahid_hadi99