eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
130 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
7 فایل
اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل.. @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊 🍃🌹 @shahid_hadi_jafari65🌹🍃 #لبیک_یاحسین...🌴
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنرانی: 🔮 حاج آقا دانشمند ✍موضوع: 📌کرامت امام رضا(ع)زن بدهکار 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
** رفیقش میگفت: یک شب تو خواب دیدمش؛ بهم گفت: به بچه ها بگو حتی سمت گناه هم نروند، اینجا خیلی گیر میدند...! 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 *شهیدمدافع حرم* * کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
براےاینکه بتواند به سوریه برودو کسی سد راهش نشود روز، روزه گرفت و هرشب تاصبح مشغول نماز شب و عبادت بودوسه شبانه روزهم درحرم امام رضا بود تابه سوریه اعزام شود 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 آقا محسن با آقایان رشید و صفوی به قرارگاه نصرت آمدند. قرارگاه تازه سر و سامانی به خود گرفته بود. مسئول بهداری قرارگاه، پوسترهای بهداشتی جالبی در اتاقها نصب کرده بود. روی پوسترها به زبان عربی پیامهای بهداشتی نوشته بود. مثل: قبل و بعد از غذا دستهایتان را با صابون بشویید و... آقا محسن با کنجکاوی نگاهی به پوسترها و مطالب عربی زیر آن کرد. بعد به علی گفت: این پوسترها چرا به فارسی ترجمه نشده و همهاش عربی است!؟ علی هاشمی به شوخی پاسخ داد: آقا محسن، ترجمه نميخواد، به خاطر اینکه قرارگاه مال عربهاست. من عربم، حاج عباس هواشمی عربه، علی ناصری عربه. فارس نداریم که احتیاجی به فارسی داشته باشیم. آقا محسن و دوستان همراهش زدند زیر خنده. علی هاشمی ادامه داد: آقا محسن، عربها مظلوماند. دزفولیها لشکر ولی عصر عج دارند، لرها تیپ امام حسن دارند و... فقط عربها سرشان بی کلاه مانده.بعد با لبخند ادامه داد: ما هم گفتیم عربها بیایند و قرارگاه نصرت تشکیل بدهند. مگر چی ميشه!؟ این چند نفر فارس هم که داریم ناچاریم! چون برخی کارها از دست عربها برنميآد. یادم نميرود آن روز همه حسابی خندیدیم. يك روز حاج علی رفته بود سراغ فیلمی که بچه ها از آبراهها گرفته بودند. هنوز فیلم تمام نشده بود که رمضانی و ناصری وارد شدند. حاجی فیلم را نگه داشت و با لبخندی گفت: وقتی شما را در فیلم ميبینم، باورم ميشود که یک هنرپیشهي حرفهاي هستی. حاجی به سمت نقشه رفت و گفت: وقت آن رسیده که به داخل خاک عراق نفوذ کنیم. بهتر است منطقه را سه قسمت کنیم؛محور اول جزیرههای مجنون شمالی و جنوبی هستند که در واقع محور اصلی به حساب ميآیند. محور بعدی ابتدای سیلبندهای قسمت غربی هور است که شناسایی خشکی تا اتوبان را شامل ميشود. محور سوم شامل رودخانهي دجله و فرات و شهرهای العزیر، القرنه تا نواحی بصره را شامل ميشود. صحبتهای مختلفی شد. تا اینکه حاج علی گفت: وقتی کار سه گروه تفکیک شود، لزومی ندارد که نگران باشیم. هر گروه کار خودش را انجام ميدهد.از آن روز ما کار شناسایی را بیرون مرز شروع کردیم. یکی از لازم های آن، شناسایی روستاها بود که در میان نیزارهای هور بودند. برای این کار عراقیهایی که به ایران پناهنده شده بودند یا سربازهایی که از ظلم بعثیها فرار کردند و با تدبیر حاج علی جذب شده بودند بسیار کمک حال بودند. آنها افراد مطمئنی را در عراق به ما معرفی ميکردند که با شنیدن نام ایران و ایرانی اشک در چشمانشان جمع ميشد و به ایرانی بودن ما غبطه ميخوردند. برادر سلامی سراغ چاههای نفت عراق رفت تا با استفاده از تجربهي سالهایی که در شرکت نفت کار ميکرد، وضعیت چاههای نفت جزیره را بررسی و شناسایی کند. البته عکسبرداری از آن چاهها کار بسیار سختی بود. این چاههای نفت اهمیت زیادی در اقتصاد دولت عراق داشت. در صورتکشاندن عملیات به این منطقه، این چاهها از رده خارج ميشد. مرکز اصلی چاهها جزایر مجنون بود. در این شناسایی او موفق شد تا رودخانه ي دجله برود. البته همیشه شناساییهایی که از محورهای مختلف روی رودخانه های دجله یا فرات صورت ميگرفت برای بچه ها حال و هوای خاصی به همراه داشت. مگر ميشد دجله و فرات را دید و یاد ارباب بیکفن نیفتاد؟ در قسمت جنوبی هور، منطقهي طالئیه قرار داشت. طلائیه یکی از مهمترین محورهایی بود که باید شناسایی ميشد. این محور باید از دو جناح آبی و خشکی شناسایی ميشد. اما با وجود موانع زیاد، امکان نفوذ را با مشکل روبهرو ميکرد، و از طرف دیگر سپاه سوم عراق در این محور از آمادگی بیشتری برخوردار بود. این آمادگی نسبی عراق در مواردی علی هاشمی را مشکوک ميکرد. ميترسید که عراق متوجه تحرکات ما شده باشد! کمکم طلائیه حکم کابوس را پیدا کرد. افرادی که برای شناسایی آنجا ميرفتند، دقت بیشتری در کارشان به خرج ميدادند. راه اصلی رسیدن به خشکی غرب هور، از طریق جادهاي بود که داخل طلائیه وجود داشت. این جاده به جزیره ي جنوبی راه داشت. در صورت تسلط رزمندگان به این جاده، ارتباط زمینی بسیار مهمی در عمق مواضع دشمن پیدا ميکردند. شناسایی این جاده از جمله اهداف قرارگاه نصرت به حساب ميآمد. علی هاشمی گروههای عمل کننده در محور طلائیه را شخصًا زیر نظر گرفت. کارشان را به دقت دنبال ميکرد. قرارگاه نصرت برای شناسایی این محور در بدترین شرایط وارد عمل شد. آن زمان لشکر نُهم زرهی عراق که از جمله لشکرهای قدرتمند به حساب ميآمد، حفاظت طلائیه را به عهده داشت. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 هفت ماه بعد از اینکه کار در قرارگاه شروع شد، برادر محسن به حاج علی گفت: به خدمت امام رسیدم و به ایشان گفتم که ما داریم مخفیانه کاری انجام ميدهیم. شما برای ما دعا کنید. مدتی بعد برادر شمخانی و صفوی در جریان کار قرار گرفتند. یعنی چند ماه قبل از عملیاتی که قرار بود سرنوشت جنگ را عوض کند و به طور یقین مهمترین شخصیت آن عملیات علی هاشمی بود. از آن به بعد، دل همهي ما خوش بود به کلام آقا محسن رضايي. ایشان یک بار آمدند و گفتند: من گزارش کار شما را به امام دادم. حضرت امام فرمودند:سلام مرا به بچه های نصرت برسانید. همین برای ما خیلی ارزش داشت.نیروهای بومی قابل اعتماد، به عنوان راهنما در هور به همراه نیروهای شناسايی ميرفتند تا در گذرگاهها و آبراهها مشکلی پیش نیاید. همه لباس عربی به تن ميکردند و در قالب ماهیگیر وارد آب ميشدند. همه مراقب بودند که حتی قوطی خالی کنسرو و چیزهای دیگر داخل آب نیفتد. شناساییها گاهی چند روز طول ميکشید. سخت بود اما بچه ها تحمل ميکردند. ميخواستند کاری برای جنگ و انقلا ب انجام دهند. کار سخت بود و خیلی مسائل در هور تجربی به دست ميآمد. بعد از مدتی حاجی خواست با یک دوربین فیلمبرداری از منطقه و نحوهي شناساییها فیلم بگیریم. بعد فیلمها را در جلساتی که با برادر محسن داشت ميبرد و از روی فیلم موقعیت منطقه را توضیح ميداد. نزدیک به یک سالی در هور شناسایی کردیم. یعنی سرتاسر سال ۱۳۶۲ و عمدهي کارهای اطلاعات و شناسایی و حمل و نقل با قایق را نیروهای عرب بومی ایرانی یا برخی از عشایر عراقی طرفدار جمهوری اسالمی انجام ميدادند. بوميهای ایرانی و عراقی به دلیل سالها زندگی در هور، با آنجا خیلی خوب آشنا بودند. خیلی راحت آبراههای اصلی و فرعی را ميشناختند. همین شناخت، خیلی ما را یاری ميداد و کارمان را آسان ميکرد. برای کار در جنوب عراق نميشد از تبریزی، شمالی یا مشهدی استفاده کرد؛ زیرا پوست آنها به جغرافیای گرم و مرطوب منطقه نميخورد و در اولین قدم لو ميرفتند. ما برای کارهای اطالعات و شناسایی بايد از بوميهای عرب دو طرف هور استفاده ميکردیم. نیروهای بومی که ما با آنان کار ميکردیم، دو دسته بودند: یک دسته انگیزه ي دینی بالا و عشق به امام خمینی و انقلاب اسلامی داشتند و از هیچ فداکاری و جانبازی دریغ نميکردند. بوميهای عراقی هم همینطور بودند. عدهاي از آنها، قبل از جنگ و برخی بعد از جنگ آمده بودند و با ما همکاری ميکردند. گروه دوم، نیروهای بومی بیسوادی بودند که بیشترشان قبل از جنگ، دامدار بودند و انگیزهي معنوی و انقلابی شان کمرنگتر بود. ما با این عده معامله ميکردیم. به آنها پول یا جنس ميدادیم و آنها نیز برایمان کار ميکردند. هرچند کار کردن با این عده کار سختی بود. رژیم صدام برای عراقیهای بومی که با ایرانیها همکاری ميکردند، مجازاتهای سختی وضع کرد. اگر یک عراقی متهم به همکاری با ایرانیان ميشد، خود و خانوادهاش در خطر اعدام و نابودی بود. گاه ميشد گروههای عراقی را مدتها آموزش ميدادیم؛ اما هنگامی که آنان را پای کار ميبردیم، تسبیحی در ميآوردند! استخاره ميکردند و بعد ميگفتند: امروز روز خوبی نیست. امروز نميرویم. سه روز دیگر ميرویم. هر چه ميگفتیم کار خیره و تأخیر جایز نیست، از جایشان تکان نميخوردند! برای مسائل امنیتی، سعی ميکردیم شناختی از فرد یا افرادی که به ما معرفی ميشدند، از طریق دوستان و آشنایانشان پیدا کنیم و پس از اطمینان از وفاداریشان، آنها را به کار ميگرفتیم. برای همه پروندهي پرسنلی تشکیل ميشد؛ عکس آنها حتمًا در پرونده بایگانی ميشد. علی هاشمی نظارت کامل بر روی این پروندهها داشت. پرونده ً ها هم کامال محرمانه بود و امکان دسترسی به آنها فقط در انحصار چند نفر، از جمله علی هاشمی و حمید رمضانی و... بود. این عده، هر ماه از ما حقوق، حق مأموریت و در مواردی پاداش ميگرفتند. این بوميها در پوشش ماهیگیر به مأموریتهای شناسایی ميرفتند. تجهیزات را هم ما برایشان فراهم ميکردیم. تا زمانی که در هور کار شناسایی انجام دادیم، از نیروهای بومی خیانت یا جاسوسی دیده نشد و این از الطاف الهی بود. یک سری از سربازان عراقی از ارتش عراق فرار کردند و از طریق هور وارد ایران شدند. این سربازان از این جهت که مسیر گذرگاهها را خوب ميدانستند و در عراق آشنا داشتند، ميتوانستند مشکل اسکان نیروهای ما را در عراق حل کنند. حاجی طرحی ریخت تا به آنها پناهندگی بدهیم. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بس
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت پنجم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 کار شناساییها شوخی بردار نبود گاهی بچه ها روحیه ي خود را در مواجهه با نیروهای جدید از دست ميدادند. شرایط سخت بود. یک بار از شناسایی برگشتم و کنار حاجی نشستم. گفتم: حاج علی، به نظرت با توجه به اینکه ما ميدونیم داخل دشمن چه خبره و دشمن، دشمن اول جنگ نیست. ميشه اینطوری با او جنگید؟ علی هاشمی نگاهم کرد و گفت: »ما یک مقلد هستیم هر چی امام بگوید ما همون رو عمل ميکنیم.گفتم: علی جان، ميدونی که بعضی از این نیروها مشکل دارند. کار کردن باهاشون سخته. علی، تو ميخوای همشون رو نگه داری؟ حاجی هم گفت:بله، ميدونم مسائلی هست. اما مهم اینه که داریم با نیروهايي کار ميکنیم که صفرند، خوب معلومه که مشکل داره. اگه خوب بودند که دیگه احتیاجی به فرمانده نداشتند.... بعد دستم را گرفت و پیش آقا محسن برد که برای سرکشی آمده بود. حاجی من را معرفی کرد و ازم خواست تا گزارش شناساییام را به آقا محسن بدهم. خیلی ذوق زده شدم. خودم گزارش را به فرماندهی کل دادم. حاجی دربارهي دیگر نیروها هم این کار را ميکرد تا آنها در برابر مشکلات، روحیه پیدا کنند و کارهای بعدی را بهتر و دقیقتر و با هماهنگی بیشتر انجام دهند. یادم هست بعضی از همین نیروها، خسته شدند و کار را رها کردند و رفتند! وقتی جریان را به حاجی گزارش دادیم، او هم از برادر محسن خواست تا برای بچه ها سخنرانی کند. بعد از آن سخنرانی روحیهي بچه ها بهتر شد. من و حاج علی هاشمی و حاج حمید رمضانی جلسه ای داشتیم برای کار روی نیروهای هور. بايد از نیروهای بومی ساکن در هور استفاده ميکردیم. بخشی از این نیروها ایرانی بودند و بخشی عراقیهای ساکن هور و عدهاي هم از فراریهای ارتش عراق. برای پاسخ به آنها که برای چه روی هور شناسایی انجام ميدهیم، نميدانستیم چی جوابی دهیم. کافی بود یکی از آنها جاسوس باشد و حساس شود، آنوقت همهي زحمات هدر ميرفت. بعد از مشورت با بچه ها به نتیجه ي واحدی نرسیدیم و همگی سراغ حاج علی رفتیم. خیلی از مشکلات را فقط او ميتوانست حل کند. حاج علی گفت: اینها میانه ي خوشی با صدام ندارند، پس ميتوانیم از همین راه وارد شویم. به آنها ميگوییم، خبر رسیده که عراق ممکن است از طریق هور اقداماتی علیه ایران انجام دهد، ما ميخواهیم برای جلوگیری از اقدامات آنها آبراههای هور را شناسایی کنیم. گشت مخفی ما به خاطر این است که عراقیها متوجه حضور نظامیان ایرانی در هور نشوند. به این ترتیب توانستیم با این توجیه، از پرسش بوميها رهایی یابیم. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
و چقدر مبارک است صبحی که با نام تو آغاز می شود نام تو را.... نه یکبار که باید با هر نفس آواز خواند الهی به امید تو 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 بند پوتین پسرم | 🎬 برشی از روایتگری امیرسرتیپ دربندی در برنامه با این ستاره ها 🗓 ۵شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰،قطعه ۴۰ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 🌼معجزه ای که اخیرا اتفاق افتاد دختری به امام رضا علیه السلام حتما بشنوید 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 رفتار عجیب یکی از علمای مشهد با یک مورچه ••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾•• ☜【پیام_معنوی】 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت غم دل مادر شهید در تابلوی نقاشی رونمایی و اهدای آخرین اثر "حسن روح‌الامین" به مادر شهید مدافع حرم در جوار مزار شهدای 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
💢✨هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا بود. 💢✨خودشم همیشه بهم میگفت اگه شما و مامان نباشید من هیچ وقت نمیشم. 💢✨وقتی که میرفت بهش گفتم من محمدامین هستم؛ اون خیلی کوچیکه اگه شهید بشی چی به سرش میاد! گفت: خانم نگران نباش، اگه روزی من نباشم سرپرستش میشه، کلی هم قوم و خویش پیدا میکنه 🌷 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
روضه خانگی - امام حسین(ع) - 607.MP3
7.62M
🔸 گداے شب جمعه حرم 🎤 حجت اݪاسݪام یونس سمیعی 🎵 روضه ‌‌‌‌ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌹 بعدازظهر عاشورای امسال پشت ترک موتورش بودم تو اصفهان ، رسیدیم به یه چهار راه خلوت پشت چراغ قرمز ایستاد ، بهش گفتم: امید چرا نمیری ماشینی که اطرافت نیست بهم گفت: رد کردن چراغ خلاف قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه پس اگر رد بشم گناهه داداش، من شب تو هیئت اشک چشمم کم میشه... 🥀 🥀 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت پنجم)🌹🍃 🌷🕊بسم
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 قایقها و بلمهایی که برادران سالمی و سید نور به دستور حاج علی ميآوردند، دست دوم بودند تا جلب توجه نکند. با جابهجا شدن آخرین بلم، رمضانی درحالیکه عرق از سر و رویش ميریخت وارد اتاق شد و بعد حاجی و ناصری هم آمدند. حاجی بدون مقدمه نقشهي اصلی هور را باز کرد و گفت: این نقشه مثل خود هور دست نخورده و بی نام و نشان است. از حاال هر مأموریتی که ميرویم، باید روی این نقشه ثبت شود. وقتی مي ّ توانیم بگوییم کارمان تمام است که رد پای ما در همه ي نقاط مهم هور دیده شود. بعد دست روی آبراهی گذاشت و از روي نقشه آن را دنبال کرد و گفت: بهتر است از همین آبراه شروع کنیم.ناصری که همچنان به نقشه نگاه ميکرد، دستش روی آبراه دیگری رفت و گفت: چطور است از این آبراه وارد شویم. فکر ميکنم اسمش فَحل باشد. حاجی گفت: در مرحلهي اول بهتر است خودمان حضور داشته باشیم که هم شیوهي کار دستمان بیاید و هم با بوميها بیشتر آشنا شویم. بعد نقشه ي بزرگی از منطقه را روی زمین پهن کرد و با اشاره به شمال نقشه گفت: از این به بعد همه ي اطلاعان به دست آمده را در این نقشه ثبت ميکنیم. هیچ یک از این آبراهها، برکه ها مشخص هور نباید جا بیفتد. آن زمان تیمهای شناسایی که اعزام ميشدند یا چهار نفر بودند یا شش نفر. در هر بلم دو تا سه نفر جا ميشدند. بچهها با دو قایق یا بلم ميرفتند که اگر در مأموریت برای یکی اتفاقی افتاد، بلم دوم بتواند کمکش کند یا فرار کند و برای قرارگاه خبر بیاورد. نیروها با خود کالشینکف، کلت، قطبنما، دوربین دید در روز و شب، آب و مواد غذایی به اندازهي کافی ميبردند، تا زمانی که در مأموریت هستند و ارتباطشان کامل با عقب قطع ميشود بتوانند خودشان را اداره کنند. عکسهای هوایی در آن شرایط بسیار کارآمد بود. با آن عکسها متوجه ميشدیم که چندین آبراه و کانال که نیروهای بومی به دلیل پرخطر بودن گزارش نکرده بودند، چگونه هستند. بعد از مدتی به این فکر افتاد تا بر اساس شناسایی ها و نقشه ي هور را ترسیم کند. قرار شد تیمهای شناسایی از لحظهي حرکت تا بازگشت هر چیزی را که مي ً بینند ثبت کنند و زمان را اندازه بگیرند که مثال پیمودن یک کیلومتر با قایق یا بلم چقدر زمان ميبرد. بچههای شناسایی ميرفتند و آبراههای هور را متر ميکردند! حتی بعد از مدتی از اتوبان بغداد ـ بصره فیلم گرفتند و آوردند! با این کار مقیاس درستی دست حاجی ميآمد و ميتوانست نقشهي دقیقتری تهیه کند. در اتاق نقشه، کروکی را دقیق ميکشید و بر اساس آن تهیه ميشد.. بعد که آماده شد، حاجی گفت از روی آن به تعداد فراوان چند ماه کار آماده کنیم. روی کاغذهای رنگی، خاک را قهوهاي و نیزارها را نخودی و آب را آبیرنگ کشیده بود. پالستیکی روی آنها کشیدیم تا خیس نشود، بعد به هر یک از فرماندهان گردان و گروهانها دادیم تا مسیر را تشخیص دهند. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 جمعي از بچه هاي قرارگاه نصرت اگر بخواهیم به بزرگترین ویژگی حاج علی که بعد از سالها هنوز کمتر کسی از آن اطلاع دارد بپردازیم، باید به شراغ تیزهوشی او برویم. حاج علی همه ي حوادث اطرافش را به دقت زیر نظر داشت. از کوچکترین مسائل به سادگی نميگذشت. او یک نابغه بود. یک فرمانده با ویژگیهای اطلاعاتی که همه چیز را به خوبی بررسی ميکرد و بهترین تصمیمها را ميگرفت. اگر بخواهیم ابداعات و نوآوریهای حاجی را بررسی کنیم، خود یک کتاب جداگانه ميخواهد، اما به چند مورد آن اشاره ميکنیم. حاجی در ابتدای تأسیس قرارگاه نصرت با چند بسیجی و پاسدار خوشفکر، یک گروه مهندسی تشکیل داد. بعضی از این افراد سواد زيادي نداشتند اما به قدری توانايي اين افراد بالا بود که بیشتر طرحهای حاج علی را اجرايي ميکردند. حاجی در یکی از شناساييها مشاهده کرد که لباس نیروهای داخل قایق خیس و بسیار سنگین ميشود! برای حل این مشکل به فکر یک روکش پالستیکی افتاد.ابتدا با پالستیک، روپوش تهیه کرد، اما همهي لباسها که زیر روپوش پوشیده بودیم پیدا ميشد! بعد با استفاده از سفرهي غذا چنین کاری را انجام داد. خیلی بهتر شد، اما مشخص بود که این سفره ی غذاست! تا اینکه به بچه ها پیشنهاد کرد پارچهي شمعی ضدآب پیدا کنند تا یک لباس کامل ضد آب طراحی شود. بعد از چند بار آزمایش و خطا كاپشن بادگیر تولید شد. لباس و شلواری که در نبردهای آبی خاکی بهترین پوشش رزمندگان بود. لباسی که از نفوذ باد و آب جلوگیری ميکرد. بعد هم این طرح را با برادر محسن رضايي مطرح کرد و بادگیرها به تولید انبوه رسید. در عملیات والفجر 8 بر تن همهي رزمندگان، یکی از همین بادگیرهای ابداعی حاج علی دیده ميشد. یکی دیگر از ابداعات حاجی، سوار کردن مینی کاتیوشا و تیربار دوشکا بر روی قایق بود. كه خودش ماجرائي طوالني دارد. حاجی یک سری از بچهها را فرستاد و تعداد زیادی قایق، شبیه قایقهای اهالی عرب هور خریدند. حاجي تأکید داشت قایقها کهنه باشد! که زیاد جلب توجه نکند. اما بدنه ي قایقهای ما که برای عملیات تهیه شده بود بعد از گذشت مدتی به دليل قلیايي بودن آب هور، از بین ميرفت. مدتی بعد حاج علی روغنی آورد و گفت: بزنید به بدنهي قایقها. پرسيديم: این چیه؟ گفت: روغن کوسه، بعد از کلی تحقیق فهمیدم بهترین چیز برای حفظ بدنهي قایق در داخل هور، روغن کوسه است! از دیگر کارهايي که نشانه ي نبوغ حاجی بود اینکه در همهي کارها، همه ي جوانب را بررسی مي ً کرد؛ مثال، یک روز تعداد زیادی اسلحه با خودش آورد و گفت: در شناساييهای منطقه از این اسلحها استفاده کنید! چندين نوع اسلحه ي مختلف بود! ما هم این کار را انجام دادیم. بعد از مدتی مشاهده کردیم که بیشتر این سلاح ها زنگ زدهاند. یعنی تحمل آب و هوای هور را ندارد. سلاحهای موفق، اسلحهي کالش سیبری نوع خاصی از کالشینكف و دو مدل سلاح دیگر بود. حاجی در جلسهي مسئولان، این مسئله را مطرح کرد و گفت: برای عملیات در هور باید از این نوع سلاح ها تهیه شود. از دیگر ابداعات گروه مهندسی نصرت، ساخت قایق با موتور برقی بود! این قایق هیچ صدايي نداشت و با باطری کار ميکرد. حاجی به ریزترین مسائل پیرامون خود دقت ميکرد. به موضوع تخلیه ی اطلاعاتی اسرا بسیار توجه ميکرد و نتایج بسیار خوبی از این موضوع ميگرفت. در کارهای مربوط به جنگ اجازه ي توقف کار را نميداد. در سالهای میانی جنگ مشکل بودجه داشتیم. فرماندهی سپاه هم نميتوانست همه ي هزینه هاي ما را تأمین کند. حاجی متوجه شد که ماهیهای زیادی در منطقهي هور پرورش ميیابد. برخی نیروهای بومی در ساعات بیکاری مشغول صید ماهی ميشدند. برای همین از نیروها خواست که در ساعات بیکاری مشغول صید ماهی شوند! بعد هم ماهیها را برای فروش به بازارهای محلی ميفرستاد. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊بسم
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت هشتم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 هزینه های قرارگاه بالا بود. همهي نیازها را باید خودمان مستقیمًا برطرف ميکردیم. گرفتن بودجه خودش کار مشکلی بود. هر بار که ما پول ميخواستیم چون مقدار زیادی بود با درد سر مواجه ميشدیم. این پولها را هم از بند هشت بود به ما ميدادند که مربوط به امور خاص و سر قرارگاه از هدایايي که مردم برای جبهه ميفرستادند، محروم بود. کسی ما را نميشناخت و چون از هر شهری نیرو در قرارگاه بود ما شامل هدایای هیچ کدام از استانها نميشدیم! یک روز از سپاه سوسنگرد تماس گرفتند و به حاجی گفتند: یک آقا از چالوس با یک سری پتو، کاله و... برای جبهه آمده و اصرار دارد که حتمًا نامهاي بگیرد و ما در آن نامه قید کنیم که این اقلام را از فلانی تحویل گرفته ایم. فکر ميکنیم قصد سوء استفاده دارد. ما به آن هدایا احتیاج داشتیم و نامه نوشتن و اینها هم مرسوم نبود. ضمن اینکه کار ما هم سری بود. حاجی دستور داد: همهي جنسها را بگیرید، نامه هم لازم نیست بدهید. راننده را بفرستید برود و بعد وسایل را کمکم بیاورید اینجا در هور. بچه ها هم همین کار را کردند. حاج علی بچه ها را فرستاد بوشهر تا از بوشهر قایق بخرند. بچه ها خودشان هم بار ميزدند و شبانه به هور ميآوردند. نیروهای قرارگاه نصرت هم راننده بودند، هم شناسایی، هم عملیات، هم باربر و ... بچه ها یاد گرفته بودند کارهای بزرگ را در گمنامی انجام دهند. تا عملیات زمانی باقی نمانده بود. قرار بود پلهايي در داخل منطقه زده شود. برای این کار و برنامه های دیگر پول ميخواستیم. حاجی، شریفزاده را صدا کرد و یک کاغذ داد دستش و گفت: این کاغذ رو ببر و پول بگیر بیار. شریف زاده کاغذ را نگاه کرد و گفت: حاج علی با این کاغذ پول نميدهند! این خیلی کوچیکه، هیچ نشانه اي هم نداره فقط نوشته اي برادر محسن رضایی به برادر شریفزاده یک میلیون پول بدهید. حداقل روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید و زیرش یک امضايي بزنید. حاجی خندید وگفت: برو، ميدهند، این کاغذ خودش امضاست. او هم کاغذ را برداشت و پیش آقا محسن برد. آنجا هم به آقا محسن گفته بود: حداقل شما که ميخواهید برای آقای رفیقدوست بنویسید، نامه را روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید. آقا محسن هم یک کاغذ کمی بزرگتر برداشته و گفته بود: خوبه؟ اون بنده ي خدا هم گفته بود: واهلل نميدونم. اما بالاخره با همان کاغذ یک میلیون تومان گرفت و آورد. وقتی حاجی رو دید گفت: باورم نميشد با این کاغذ اینقدر پول بدهند. البته حاج علی تدابیر دیگری هم داشت. نیروهای بومی که کار شناسایی ميکردند برای خودشان ماهی ميگرفتند و ميفروختند. حاجی تعدادی از نیروها را برای ماهیگیری ميگذاشت و یک نفر را مسئول ميکرد تا ماهیها رو بفروشند. هرچند این کار پوشش شناسایی ها بود ولی پول خوبی در ميآمد. با این کار حاجی قصد داشت تا آنجا که ميشود قرارگاه خودکفا باشد تا هزینه ي کمتری از مقامات بالا گرفته شود و آن پولها صرف جبهه های دیگر شود. هر وقت علی جلسه یا کاری داشت و به تهران ميآمد، سری به خانه ي ما هم ميزد. یک بار با دو تا اتوبوس از نیروهای نصرت برای دیدار امام آمده بودند که سه روز مهمان ما شدند. یک روز رفتم پیش علی و گفتم: این بچه ها همش میرن شناسایی روی آب و وقتی برميگردند، نان و لوبیا ميخورند. درسته صداشون در نميیاد اما این درست نیست به خدا. علی کمی مکث کرد و گفت: حق با شماست. اما چه کار کنم. بودجه نداریم و گرنه خودم هم راضی نیستم که بچه ها رو در این وضع ببینم. گفتم: اگر اجازه بدید، ميروم بندرعباس و تن ماهی ميآورم. فقط یک نامه بنویسید و یک نفر هم با من برای کمک بفرستید. رفتم و بعد از چند روز با یک کامیون تن ماهی برگشتم. علی و بچه ها خیلی خوشحال شدند. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
❣️ 🎋بی اذن_تو هرگز عددی صد نشود 🔅بر هر که نظر کنی دگر بد نشود 🎋زهرا تو دعا کن که بيايد مهدی 🔅زيرا تو اگر دعــا کنی رد نشود .. 🌹تعجیل در فرج صلوات🌹 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌹گاهی باید صبحم را با سلام بر تو آغاز کنم، تویـی که حضورت، چراغی است روشن در راه تاریک و پر پیچ و خم زندگی ام.. 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
فایل صوتی دعای عهد🌺 دعای عهد✨ عهد بستم همه ی نوکری اشکم را 💥نذر تعجیل فرج هدیه به ارباب کنم 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 #‍مولای من شاید ما آدم‌ها، معناے «انتظار» را در لغت‌نامه‌ها نخواندیم!... شاےد هم معناے لغوی‌اش را فراموش ڪردیم!... در فرهنگ انتظار، «آرام» و «قرار» معنے ندارد! «چشم‌انتظار» بودن لازم است و ڪافے نیست!... و «دل‌شوره» داشتن،‌ دردے را دوا نمی‌ڪند!... گرچه همه‌ے شان خوب هستند اما باید هر لحظه به یاد محبوبت باشی!... ڪوچه به ڪوچه و خانه به خانه، از او خبر بگیرے و دیوانه وار، در جستجویش باشی!... ... و او، وقتے بی‌تابے تو را خبردار شود، خودش به دیدارت می‌آید!... ✨سلام مولای تنهایم✨ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
AUD-20210618-WA0019.mp3
3.48M
سلام زندگی... سلام امام زمانم 🎤: کربلایی محمد حسین پویانفر 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب: مایل نبودم از واکسن غیر ایرانی استفاده کنم 🔸علاوه بر اصرار به استفاده از واکسن ایرانی، تأکید داشتم که دریافت واکسن در نوبت طبیعی خود انجام شود که امروز بحمدالله افراد بالای ۸۰ سال و هم‌سن بنده، اغلب واکسن را دریافت کرده‌اند. 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---