🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل اول ..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل اول ..( قسمت چهارم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#بورسیه_دانشگاه_تگزاس
بعد از این که از دانشگاه فارغ التحصیل شد یک سال دستیار استاد بود و توی همان دانشکده فنی درس می داد. بعد از ظهرهای سال ۳۶ را هم می رفت توی شرکت یاد کارهای تاسیسات ساختمانی انجام می داد شرکت مال مهندس بازرگان و یازده استاد اخراجی دانشگاه تهران بود. طراحی تهویه مطبوع مجلس سنا و وزارت دارایی، از پروژه هایی بود که همراه با مهندس سحابی انجام شان داد. آن سال ها بر اساس مصبوه مجلس شورای ملی، دانشجویان ممتاز را بورسیه می کردند و برای ادامه تحصیل به خارج از کشور می فرستادند مصطفی هم با بورس شاگرد اولی دانشگاه تهران برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت در دوره کارشناسی ارشد الکتریسته در دانشگاه تگزاس هم شاگرد اول بود در آمریکا هم خوب درس می خواند و هم خوب سوتی می داد یک بار استاد آمریکایی شان گفته بود که هفته بعد برای بازدید به یک شهر خواهند رفت ولی به خاطر این که مصطفی زبان انگلیسی اش خوب نبود در دانشگاه تهران زبان رسمی فرانسوی بود درست متوجه نشده بود و هفته بعد را با کلاس خالی گذرانده بود.
با ابراهیم یزدی و چند نفر دیگر برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را راه انداختند بعد هم انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را راه انداختند بعد هم انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا. در سالگرد شهادت دانشجویان ایرانی در ۱۶ آذر گزارش واقعه آن روز را چاپ و توزیع کرد وقتی فعالیت های سیاسی اش شدت گرفت بورس تحصیلی شاگرد ممتازی اش هم از سوی رژیم شاه قطع شد اما از درس خواندن دست بر نداشت برای دوره دکترا در رشته فیزیک پلاسما و الکترونیک به دانشگاه برکلی در کالفرنیا رفت آن جا هم سه ساله دکترا گرفت. بعد در یک شرکت آمریکایی به نام بل که روی پروژه های علمی مثل طراحی ماهواره فعالیت می کردند استخدام شد. چند بار رفته بودم دنبال نمره ام استاد نمره نمی داد دست آخر گفت شما نمره گرفته ای ولی اگر بروی آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست می دهم نمره را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم. سازمان ساواک چند بار مصطفی را احضار کرده بود. از او خواسته بودند تا نامه بنویسند و مصطفی را به ایران برگرداند. پدر گفته بود: مصطفی عاقل و رشید است. من نمی توانم در زندگی اش دخالت کنم.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل اول ..( قسمت چهارم)🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل اول ..( قسمت پنجم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#تحصن_در_سازمان_ملل
توی یک گوشه ای ساختمان سازمان ملل محلی را شبیه به یک معبد طراحی کرده اند جایی که نه مسجد است نه کلیسا مصطفی و یازده نفر دیگر طبق یک قرار قبلی در این محل حاضر شدند و به اصطلاح بست نشستند مامورین حافظتی از آن ها خواستند که از عبادت گاه خارج شوند اما جمع متحصن می واستند که دبیر کل سازمان ملل را برای اعتراض به وضعیت رژیم شاه ببینند. خبر تحصن ایرانی ها در محل سازمان ملل، خبرنگارها را به آن جا کشاند پس از مدتی گارد مخصوص آمد تا آن ها را بیرون کند دست و پای هر دوازده نفرشان را گرفتند و کشان کشان با وضع بدی از سازمان ملل بیرون کردند دوربین های خبرنگاران خارجی و تلویزیون های سراسری آمریکا لحظه به لحظه این صحنه را ضبط کردند روی زمین کشیده شدن چمران با سری بی مو روی پله های سازمان ملل صحنه فجیعی را در اخبار کانال های مختلف تلویزیون آمریکا به وجود آورده بود.
دور و برش بود از آدم هایی با تفکرهای جور وا جور اما هیچ قت نشد که اصولش را فراموش کند در دوران کندی، پیاده روی های پنجاه مایلی مد شده بود تصمیم گرفتند که چندی از بالتیمور به واشنگتن را پیاده روی کنند پای خیلی هاشان توی راه تاول زد و خون افتاد تمام طول دو شب و دو روز را پیاده روی کرده بودند شب ها هم برای این که دید توی بزرگراه کم بود مجبور بودند از کنار جاده توی سنگ و کلوخ حرکت کنند در جمع کوجکشان مارکسیست های دو آشته هم بودند دوستانی که همیشه با هم بحث می کردند ولی یک هدف داشتند سرنگونی رژیم مستبد شاه. خدایا نمی دانم هدفم از زندگی چیست؟ عالم و مافیها مرا را راضی نمی کنند مردم را می بینم که به هر سو می روند کار می کنند زحمت می کشند تا به نقطه ای برسند که به آن چشم دوخته اند ولی ای خدای بزرگ از چیزهایی که دیگران به دنبال آن می روند بیزارم. اگر چه بیش از دیگران می دوم و کار می کنم اگر چه استراحت شب و نشاط روز را فدای فعالیت و کار کرده می کنم لی نتیجه آن مرا خشنود نمی کند فقط به عنوان وظیفه قدم به پیش می گذارم و در کشمکش حیات شرکت می کنم و در این راه انتظار نتیجه ای ندارم خستگی برای من بی معنی شده است بی خوابی عادی و معمول شده است در زیر بار غم و اندوه گویی کوهی استوار شده ام رنج و عذاب دیگر برایم ناراحت کننده نیست. هرک جا که برسد می خوابم هر وقت که اقتضا کند بر می خیزم هرچه پیش می آید می خورم چه ساعت های دراز که بر سر تپه های اطراف برکلی بر خاک خفته ام و چه نیمه های شب که مانند ولگردان تا دمیدن صبح بر روی تپه ها و جاده های متروک قدم زده ام چه وزهای درازی را که با گرسنگی به سر آورده ام درویشم ولگردم در وادی انسانیت سرگردانم و شاید از انسانیت خارج شده ام چون احساس و آرزویی مانند دیگران ندارم.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل اول ..( قسمت پنجم)🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل اول ..( قسمت ششم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#هجرت
بعد از شکست اعراب در جنگ ۱۹۶۷ با اسرائیل، سر شکستگی اعراب و بالتبع مسلمانان به حدی رسید که در آمریکا به راحتی به مسلمانان اهانت می شد گاهی اتفاق می افتاد در یک آزمایشگاه که عده زیادی از دانشمندان حضور داشتند ساعت ها بین چمران و آن ها جنگ وج دال سیاسی رخ می داد، چه در مورد فلسطین و چه در مورد ویتنام. امام می گفت: در این شرایط دیگر برایم قابل تحمل نیست که در آزمایشگاه های بزرگ آمریکایی تحقیق کنم و از خانه زندگی امتیازات و امکانات فراوان بهره مند شدم برای همین تصمیم گرفت از آمریکا خارج شود در آمریکا زندگی خوشی داشت از هر نوع امکاناتی برخوردار بود ولی از همه آن ها گذشت و به جنوب لبنان رفت . رفت تا در میان محرومان زندگی کند. می گفت: اگر نمی توانم به این مظلومان کمکی کنم. لا اقل می توانم در میان شان باشم. مثل آنان زندگی کنم و درد و غم آن ها را در قلب خود بپذیرم.
در جشن های استقلال مردم الجزایر و توسط آیت الله طالقاانی با جمال عبدالناصر رئیس جهمور مصر آشنا شد بعد از این که تحصیلات اش تمام شد و پس از تظاهرات پانزده خرداد به مصر رفت و سخت ترین دوره های چریکی و پارتیزانی را در آن جا گذراند نبوغ ذاتی او کمک کرد تا بعد از تمام شدن دوره ها، دو سال تمام این دوره ها را به دیگر ایرانی ها آموزش دهد ولی آرمان او در مصر محقق نمی شد چون دولت مصر خواسته های دیگری داشت دولت مصر در قبال کمک های مسلحانه به او و دوستانش از آن ها می خواست که نظرات مصری ها درباره خوزستان و خلیج عربی را از طریق رادیو اعلام کنند این اوضاع بر چمران و یارانش گران تمام شد و کم کم محل آموزش های مسلحانه از مصر به لبنان منتقل شد اواخر سال چهل بود که قرار شد به ایران بر گردد آن روزها دکتر شریعتی تازه به ایران برگشته بود چمران هم تصمیم گرفته بود که بر می گردد. برای همین یک ماشین خرید و با زن و بچه تا پشت مرز عراق آمد. اما به دلیل فعالیت های سیاسی در آمریکا پرونده اش آن قدر سنگین شده بود که اگر به ایران بر می گشت سرش را زیر آب می کردند از ایران بهش خبر دادند که اوضاع خطرناک است نیا او هم به لبنان رفت.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل اول ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل اول ..( قسمت هفتم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#مدیر_مدرسه_صنعتی_صور
در سال ۱۳۴۹ ش امام موسی صدر به تهران آمد او در ملاقات با مهندس بازرگان خبر از تشکیل یک مدرسه صنعتی در شهر صور داد و از مهندس خواست تا یک فرد مجرب را جهت مدیریت مدرسه معرفی کند مهندس بازرگان مصطفی را معرفی کرد و این گونه اولین دیدار این دو نفر را شکل گرفت. اوایل ورودش به لبنان چپی ها کمنویست ها به او می گفتند جاسوس آمریکا جاسوسی که برای ناسا کار می کند راستی لیبرال ها هم به خاطر مبارزه اش با سرمایه داری و توجه اش به محرومان به او لقب کمنویست داده بودند و هر دو برای کشتن اش جایزه گذاشته بود ساواک ایران هم عده ای را فرستاده بود تا ترورش کنند ولی مصطفی یک عده از بچه های یتیم جنبو لبنان را به صورت مجانی در مدرسه شبانه روزی جبل عامل دور خودش جمع کرد و نجاری آهنگری جوشکاری، ماشین تراشی و برق یادشان می داد چند ماه بعد اوضاع به گونه ای شده بود که یک بار گفت شاگردان مدرسه من آن قدر توانا هستند که شرط کردم اگر استاد خارجی پیش این شاگردان امتحان بدهد و موفق شود او را به معلمی مدرسه می پذیرم. در لبنان همه طایفه ها رهبر داشتند جز شیعیان با تلاش زیاد مجلس اعلای شیعیان تاسیس شد و امام موسی صدر به ریاست آن انتخاب شد ولی گروه ها و طایف های دیگر که قبلا از شیعیان به عنوان بازوی اجرایی شان سو استفاده می کردند شروع کردند به ایجاد مزاحمت تا جایی که به مدرسه و مناطق مسکونی شعیان حمله می کردند مصطفی در لبنان، به کمک امام موسی صدر حرکت المحرومین و سپس جناح نظامی آن سازمان امل را که یک پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی در لبنان بود پایه گذاری کرد امل تشکیل است از حروف اول کلمات افواج المقاومه اللبنانیه به جنوب لبنان که آمد کلاس هایی برای درس ایدئولوژیک اسلامی به سبک انجمن های اسلامی دانشجویان راه انداخت از هر روستایی یک یا دو نفر از معلمین مسلمان را انتخاب می کرد که در کل حدود ۱۵۰ نفر می شدند هفته ای یک بار به مدرسه می آمدند و جلسات اسلامی برپا می شد که امام موسی شیخ مهدی شمس الدین، محمد حسین فضل الله و رجال دیگر سخنرانی می کردند.
وضعیت شیعیان بسیار ناراحت کننده بود به شیعه حضرت علی می گفتند: طوله یعنی حمال . فراز و نشیب زندگی را شنیده بود ولی تا این حد را تجربه نکرده بودم در عرض سه ماهی که در این حوالی هستم بیش تر از چندین سال پیر شده ام وقتی از آمریکا خارج شدم موی سفید در صورتم نبود ولی اکنون فراوان است وزنم آن قدر کم شده که تمام لباس ها برایم گشاد شده بعضی از شلوارهایم آن قدر تنگ بود که هرگز در آمریکا نپوشیدمولی حتی آن ها الان خیلی گشاد و بزرگ به نظر می رسند با این همه صبر و تحملی که داشته و دارم هیچ بعید نمی دانم که زخم معده گرفته باشم زیرا اغلب اوقات در آتش قهر و عصبانیت می سوزم و خود را می خورم جنگ اعصاب در اینجا امری طبیعی است و کسانی که به آن خو نگرفته باشند در معرض خطرند راستی آدمی از دور خیلی حرف ها می زند و خیلی ادعاها می کند ولی در بوته آزمایش خمیره ها معلوم می گردد به نظر من جنگ با اسرائیل برای اعراب چندان مشکل نیست مشکلات واقعی آنان به مراتب از جنگ اسرائیل مشکل تر است.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل اول ..( قسمت هفتم)🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل اول ..( قسمت آخر)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#اسلام
یادم هست که در الجزایر امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان، درباره اشتراکیت یکی از اصول سوسیالیسم با وزیر فرهنگ الجزایر بحث می کرد که وزیر فرهنگ می گفت در نظر ما اسلام یعنی سوسیالیسم بعد جلسه دیگری بود که با بعضی از بزرگان عرب و آن ها می گفتند که اسلام مساویست با کاپیتالیسم و او می پرسد که چگونه این حرف را می زنید؟ می گفتند برای اینکه قرآن مومنین را به اصحاب یمین نامگذاری کرده است می دانید آیاتی است در قرآن که اصحاب یمین را با احترام ذکر می کند که این ها مومنین هستند این شیخ از عربستان سعودی می گفت ببین قرآن خودش می گوید اصحاب یمین دست راستی ها یعنی ما دست راستی هستیم یعنی ما کاپیتالیست هستیم و چقدر سخت بود برای امام موسی صدر که به او اثبات کند که منظور قرآن از اصحاب یمین کاپیتالیست و آن حرف ها نیست اصلا در آن روزگار هنوز تقسیم بندی چپ و راست بوجود نیامده بود که قرآن بخواهد به آن رجوع بکند که این ها اصحاب یمین هستند یا اصحاب یسار.
۴۵۰ بچه در مدرسه صنعتی جبل عامل به صورت شبانه روزی درس می خواندند بچه های موسسه یا یتیم بودند یا فقیر همه شان مصطفی را دکتر صدا می کردند خیلی صبح ها از خواب که پا می شدند از خاطر دیشب شان با دکتر حرف می زدند بیشترتان می گفتند: دیشب دکتر به ما سر زده و روی مان را کشیده تا سرما نخوریم بین این ۴۵۰ نفر محال بود جمعی را پیدا کنید که دکتر ارتباط روحی خاصی با آن ها نداشته باشه لقب های مختلفی روی بچه ها می گذاشت اگر چند نفر را در کلاس می دید که سر حال نیستند می گفت بعد از نماز کارتان دارم بعد از نماز هم شروع می کردند به کشتی گرفتن بهشان می گفت نمی خواهم شما را ضعیف ببینم نمی توانم شما را ضعیف ببینم یعنی بعد از هر حرفی که بچه ها می زدند دکتر جمله ای می گفت تا انرژی و قدرت بگیرند خیلی هاشن جمعه ها به خاطر دکتر مدرسه می ماندند و به خانه نمی رفتند اگر وسط هفته کسی می گفت دلم برای خانواده ام تنگ شده سوار ماشین فولکس اش می کرد و می برد دم خانه اش هر بار هم می پرسید: چقدر می خواهید بمانید و مادرتان را ببینید. وضع شیعیان بسیار وخیم و ناراحت کننده بود هنگامی که مردم از فئودال بزرگ احمد اسعد پدرکامل اسعد رئیس وقت پارلمان لبنان تقاضای تاسیس مدرسه کردند گفته بود وقتی کامل درس می خواند همه شما را کفایت می کند در آن زمان یک بیمارستان در جنوب وجود نداشت راه آسفالت شده و برق نبود.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل اول ..( قسمت آخر)🌹🍃 🌷
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل دوم ..( قسمت اول)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#غرور_بی_جا
هیچ وقت موعظه نمی کرد همه بچه ها را در آغوش اش می گرفت به بچه ها می گفت باید صدای خنده و فریادتان را بشنوم صدای شادی تان باید آن قدر بلند باشد که همه بتوانند آن را بشنوند هفته ای یک بار با بچه های مدرسه می رفتند زباله های منطقه را جمع می کردند دکتر می گفت: هم شهر را تمییز می کنیم هم غرور بی جای بچه ها می ریزد. دکتر می گفت بروید با جوانان شیعه که عضو گروه های چپ شده اند صحبت کنید در این راه حتی اگر شما را بگیرند و تکه تکه کنند مهم نیست ولی باید کاری کنیم که همه جوان هایمان را زیر یک پرچم جمع کنیم. پرچم سازمانی که امام موسی صدر تاسیس اش کرده گروه ها طوری رفتار می کردند که انگار شیعه ها هیچ نیستند و این سرزمین مال آن هاست اما دکتر اصرار داشت که بچه ها بفهماند که این سرزمین مال آن هاست توی جنوب هم مراکز و قدرت هایی وجود داشتند که شیعیان جنوب حتی جرات نمی کردند از خیابان رد شوند جوانان شیعه و محروم و مستضعف بودند ولی دولت های سنی عربی مثل قذافی ان ها را به سلاح مجهز کرده بودند همیشه بهترین اکمانات و سلاح ها را داشتند مصطفی اولین کارش این بود که به بچه های جنوب عزت نفس را یاد بدهد با روحیه و نشاط و انرژی ای که مصطفی به بچه ها می داد شیعیان جنوب به خود باوری می رسیدند به درجه ای می رسیدند که بچه های دگیر گروه ها درباره دین و نحوه مبارزه با اعتماد به نفس بحث می کردند. درباره جوانانی که به خاطر فقر سال ها عضو گروه های فاسد چپ بودند می گفت این ها را جذب کنید بیایند وقتی می آمدندنگاه شان می کرد و چشمانش پر از اشک می شد با عشق بهشان می گفت: خوشحالم که به آشیانه خودت آمدی. همه جوانان شیعه را بچه های علی علیه السلام می دید از نظر او باید حق همه شان ادا می شد مصطفی پای صحبت همه شان می نشست گاهی جوانانی بودند که از دید دیگران متحرف بودند و نباید در جلسات شرکت می کردند اما دکتر با آن ها خوب صحبت می کرد و دیگران را هم تشویق می کرد که برخورد خوبی با آن ها داشته باشند همین بود که بعد از مدتی آن جوان به یکی از افراد گروه تبدیل می شد اید اصلی کار این بود که به هر قیمت جوانان را از دام ان گروه ها خارج کنند یک بار یک نفر گفت چرا این قدر برای شان زور می زنید این ها همه شان منحرف اند دکتر هم گفت هنوز ولایت امیر المومنین در دل شان است. ارشادشان کنید بارها شده بود که بچه ها خودشان می آمدند و می گفتند که بچه های فلان گروه روی ما اسلحه کشیدند باید با آنان درگیر شویم دکتر جواب می داد: نه درگیر نشوید آن ها بچه های خودمان در گروه های فاسد چپ هستند فقط باید بتوانیم جذب شان کنیم.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل دوم ..( قسمت اول)🌹🍃 🌷
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل دوم ..( قسمت دوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#کلاس_قرآن
کم کم بچه ها یاد می گرفتند بگویند ما این را می خواهیم و آن یکی را نمی خواهیم یکی از دختران مدرسه صنعتی جبل عامل که جرات اظهار نظر را از مصطفی یاد گرفته بود، رفت پیش مدیر و مدرسه و گفت ما معلم قرآن می خواهیم. کلاس نقاشی یا موسیقی نمی خواستند و به این مدیر که از طرف خودش تصمیم گرفته بود که به جای معلم نقاشی معلم رقص بیاورد اعتراض کرد می گفت ما این را نمی خواهیم مدیر هم برگشت گفت: شما دیگر محصل مدرسه ما نیستید و دختر هم شروع کرد به بحث کردن. دیر از جواب دادن فرار می کرد آخر گفت: شما از کی می توانید بگویید باید؟ دختر هم جواب داد من تنها نمی گوییم ما می گوییم آقای مدیر یک خنده تمسخر آمیزی کرد که مثلا شما از کی آدم شده اید؟ دختر دست از پا فشاری بر نداشت رفت سراغ یک روحانی. به روحانی گفت شما عادت کردید بنشینید در خانه، منتظر باشید که خبر بدهند کسی مرده و بروید برایش نماز بخوانید میت به نماز شما نیازی ندارد ما به شما نیاز داریم ببایید قرآن درس بدهید روحانی هم متعجب پرسید مگر چه شده؟ یک هو برای چه؟ گفت برای چی ندارد بچه های ما باید قرآن یاد بگیرند. روحانی هم از اوضاع خطرناک آن روزها برایش گفته بود در آن زمان جرات طلبه ها کم شده بود و خیلی از فعالیت های اجتماعی مربوط به خودشان را دیگر انجام نمی دادند دختر جلوی اش آمده بود که اگر کتک تان زدند اشکال ندارد جهاد فی سبیل الله است. آخرش این شد که همان روحانی را مجاب کرد که برود و توی مدرسه قرآن درس بدهد این کار موجی در منطقه ایجاد کرد اولیای بچه ها می آمدند و به مدیران مدارس فشار می آوردند که باید زنگ قرآن داشته باشند همه این ها کار چمران بود برای این روز برنامه ریزی کرده بود. مصطفی موسس مجموعه های تعبئه بود این گروه نوعی بسیج بود که از شیعیان داوطلب جنگ با اسرائیا یا دشمنان داخلی و فالانژها عضو می گرفت پشتیبانی از این گروه هم با خود دکتر بود. یک بار شیعیان در منطقه بیروت شرقی تحت تاثیر محاصره قرار گرفته بودند و خزب کتائب تمام منطقه شیعی در نبعه را محاصره کرده بودد. مصطفی به فکر ارسال سلاح به مردم این منطقه افتاد و برای این کار ابتکار جالبی زد او تاکسی سلاح ها را به داخل مناطق محاصره شده می فرستاد. زیر تاکسی چند تفنگ ، جعبه فشنگ و مهمات را جاسازی می کرد و برای شان می فرستاد. هر که را دیده ام علی را دوست می دارد و در مقابل عظمت و انسانیت او تعظیم می کند. علی تبلور ارزش های انسان هاست که لا اقل به صورت آرزو عطش درونی و قلبی ما را تسکین می دهد. به کوچک و بزرگ نزدیک بود یعنی به مشکلات همه رسیدگی می کرد مشکلات شخصی و مشکلات عمومی شان را به شکل مستقیم و بی واسطه حل می کرد لحظه ای از عمرش را تلف نمی کرد و هیچ وقت ضایع شده ای نداشت شب زنده دار بود و بسیاری از اوقات وقتی کارش در بیروت تمام می شد ساعت دو یا سه بعد از نیمه شب به صور بر می گشت در حالی که مسیرش پر بود از خطرهای جور واجور او سوژه تیراندازی بسیاری از گروه های داخلی و خارجی بود در لبنان به مصطفی می گفتند: ابوالفقرا یعنی پدر فقیران بعضی وقت ها فاصله مدرسه و منزلش را که بیش تر از یک ساعت و نیم راه بود ا پای پیاده می رفت خدایا تو را شکر می کنم که با فقر آشنایم کردی تا رنچ گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم خدایا تو را شکر می کنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد درمندان را لمس کنم.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل دوم ..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل دوم ..( قسمت سوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#پروانه_ای_در_آتش
با همسر اولش در یکی از سخنرانی ها آشنا شده بود اسمش پروانه نبود اما او پروانه صدایش می کرد یک بار مادرش که اصالتا سرخ پوست بود از مصطفی پرسید پروانه یعنی چه؟ برایش معنی کرد و گفت: پروانه خودت هستی و تو را می بینم که در آتش می سوزی پروانه به او گفته بود: با تو می آیم هر جا بروی حتی در آتش. برای همین پروانه ، به همراه چهار فرزندش علی ، رحیم، جمال و روشن به لبنان رفتند. اما شرایط زندگی در لبنان بسیار سخت تر از هر جای دیگری بود یک سال بعد وقتی شرایط طاقت فرسا شده بود گفت: لا اقل بچه هایم را به یک مدرسه خصوصی بفرست و مصطفی گفته بود بچه های من فقط این چهار تا نیستند همه این چهار صد کودک مدرسه بچه های من اند. یا با من بمان و به این زندگی با همه ویژگی های ادامه بده یا برو و پروانه رفت. انگار که مصطفی خانواده را رها کرد تا با خانواده فقرا زندگی کند. خواهر امام موسی صدر می گوید: روزی که دکتر خانوده اش را به فرودگاه می برد من همراهشان بودم مصطفی از تک تک بچه ها پرسیده بود که می خواهند بروند یا بمانند زندگی در شرایط سخت جنوب لبنان آن ها را تحت فشار قرار داده بود همه شان مایل به رفتن بودند. با این وجود همه شان گریه می کردند مصطفی هم در تمام طول مسیر گریه می کرد یعنی در نهایت عشقی که به همسر و فرزندانش داشت آن ها را ترک کرد اما مسئله مبارزه آن قدر برایش مهم بود که راضی به این جدایی شد. من می خواستم عشق زن را با پرستش خدای یگانه مخلوط کنم می خولستم پروانه را بپرستم و این پرست را در فلسفه وحدت جزئی از پرستش خدا بشمارم می خواستم در وجود او محو شوم و حالت فنا را تجربه کنم. می خواستم زندگی زناشویی را به پرستش و فنا و وحدت بیامزم می خواستم خدا را لمس کنم می خواستم جسم و روح را به همراه بیامیزیم می خواستم هستی را در خدا و خدا را در پروانه خلاصه کنم ... ولی او چنین ظرفیتی نداشت و شاید دیگر کسی پیدا نشود که چنین ظرفیتی داشته باشد درک این واقعیت که یاس فلسفی در من ایجاد کرده احساس تنهایی شدیدی می کنم تنهایی مطلق یک تنهایی که من در یک طرف ایستاده ام و خدا در طرف دیگر و بقیه همه اش سکوت، همه اش مرگ، همه اش نیستی است. ازدواج دوم مصطفی در لبنان به وساطت امام موسی صدر و پادر میانی سید محمد غروی با دختری به نام غاده جابر صورت گرفت. غاده دختر یک خانواده ثروتمند بود پدرش تاجر محصولات عقیقه در آفریقا بود خانواده اش با ماشین های آخرین سیستم رفت آمد می کردند حتی گاهی برای خرید لباس به پاریس می رفتند روزی که مصطفی به خواستگاری او رفت مادر غاده گفت: می دانی این دختر که می خواهی با او ازواج کنی چطور دختری است؟ این دختر صبح ها که از خواب بلند می شود هنوز نرفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده اند لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده و قهوه آماده کرده اند. مصطفی با آرامش پاسخ داد: من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم اما قول می دهم تا زنده ام وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورد تخت. غاده روحیه لطیفی داشت در روزنامه ها یک ستون می نوشت و با مخاطب قرار دادن ماهی ها دلتنگی هایش را درباره جنگ بیان می کرد با اصرار موسی صدر غاده به موسسه جبل عامل رفت. امام به او پیشنهاد کار آشنایی با یک نفر ایانی داد: ما موسسه ای داریم برای نگهداری بچه های یتیم. فکر می کنم کار در آن جا با روحیه شما سازگار باشد می خواهم شما بیایی آن جا و با چمران آشنا شوی غاده گفت: نه اسم مصطفی جنگ را به یاد غاده می آورد و از جنگ خیلی بدش می آید ولی امام اصرار کد و تا قول رفتن به موسسه را از غاده نگرفت نگذاشت برود هنگام رفتن امام موسی یک تقویم دیواری به او اهدا کرد تقویم دوازده نقاشی برای داوزده ماه سال داشت یکی از نقاشی ها زمینه ای کاملا سیاه داشت ولی وسط سیاهی شمع کوچکی قرار داشت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود زیر نقاشی نوشته بود من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم ولی با همین روشنایی کوچک ظلمت و نور و حق باطل را نشان می دهم کسی که به دنبال نور اسن این نور هر چه قدر کوچک هم باشد در قلب او بزرگ خواهد شد آن شب غاده تحت تاثیر این شعر و نقاشی تا صبح گریه کرد ولی هنوز نمی دانست که مصطفی چمران صاحب آن شعر و نقاشی باشد.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل دوم ..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل دوم ..( قسمت چهارم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#یک_روسری_قرمز
مصطفی نخستین هدیه را در راه سفرمان به صور به من داد هنوز ازدواج نکرده بودیم و بی صبرانه می خواستم ببینم که هدیه چیست کاغذ کادو را پیش چشمانش باز کردم یک روسری قرمز با گل های درشت شگفت زده به چهره متبسم او زل زدم گفت: بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند. پس از آن کسی مرا بی حجاب ندید من می دانستم بقیه افراد به مصطفی حمله می کنند که شما چرا خانمی را که حجاب ندارد می آوری موسسه ولی مصطفی خیلی سعی می کرد خودم متوجه می شدم مرا به بچه ها نزدیک کند نگفت این حجابش درست نیست مثل ما نیست فامیل و اقوام آن چنانی دارد اینها روی من تاثیر گذاشت او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد به اسلام آورد... همه به غاده ایراد می گرفتند بیش تر از همه مادرش که به هیچ وجه زیر بار انتخاب چنین دامادی نمی رفت تو دیوانه شده ای این مرد بیست سال از تو بزرگ تر است ایرانی است همه اش توجنگ است پول ندارد هم رنگ ما نیست حتی شناسنامه ندارد از وقتی صحبت ازدواج به میان آمده بود غاده آرزو می کرد ای کاش در خانواده ای اعیان به دنیا نیامده بود همه مخالفت می کردند چون ظاهر را می دیدند و مصطفی هم در ظاهر هیچ نداشت. یک شب ناگهان آمدم و در برابر پدرم گفتم: بابا من از بچگی تا حالا که بیست وپنج، شش سالم است هیچ وقت شما را ناراحت نکرده ام ولی برای اولین بار می خواهم از اطاعت شما خارج شوم و معذرت می خواهم پدر گفت: چی شده گفتم تصمیم گرفته ام با مصطفی ازدواج کنم عقد هم پس فردا پیش امام موسی صدر است. گفتند داماد باید بیاید کادو بدهد به عروس این رسم ماست داماد باید انشگتر بیاورد من اصلا فکر اینجا را نکرده بودم مصطفی وارد شد و یک کادو آورد رفتم باز کردم دیدم شمع است کادوی عقد شمع آورده بود متن زیبایی هم کنارش بود سریع کادو را قایم کردم همه گفتند چی هست، گفتم نمی توانم نشان بدهم. اگر می فهمیدند می گفتند داماد دیوانه است کادویی عروس شمع آورده بحث مهریه شد و مادر غاده گفت: خواهرش با مهریه ۱۵هزار دلار به خانه شوهر رفته است مصطفی گفت: « مهریه غاده یک جلد کلام الله مجید و یک لیره لبنانی است کالا که نمی خرم می خواهم زن بگیرم. صیغه عقد خوانده شد مهریه غاده قرآن کریم بود و تعهد از داماد که غاده را در راه تکامل اهل بیت و اسلام هدایت کند. مردم بهت زده شده بود و فامیل از تعجب نمی دانستند چه بگویند. همه پچ پچ می کردند حالا قرار است عروس را کجا ببرد خانه کجا گرفته مصطفی از خودش خانه نداشت بنابراین دو اتاق از مدرسه را خالی کرده بود با چند تا صندوق میوه به جای تخت خانه بخت غاده همین بود و تمام و هیچ کس باورش نمی شد. قانون مصطفی این بود که همه باید از غذای موسسه بخورند و اجازه نمی داد کسی غذا از جای دیگری بیاورد مادر غاده غذا می فرستاد و می گفت: دخترم نمی تواند این غذاها را بخورد اما غاده غذا را نخورده بر می گرداند و از همان غذایی می خورد که همه می خورند.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل دوم ..( قسمت چهارم)🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل دوم ..( قسمت پنجم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#اجازه_پدر_و_مادر
غاده و مصطفی در ظاهر نامزده کرده بودند ولی به اندازه یک جنگ از هم دور بودند جنگ داخلی به شدت گرفته بود و به خاطر مخالفت خانواده غاده در بیروت ماند و مصطفی در جنوب دلش برای مصطفی تنگ شده بود رفت مجلس شیشعان پیش امام موسی تا بهانه دیدار از جنوب را فراهم کند نامه ای گرفت تا با راننده به جنوب برود در زیر آتش توپ و خمپاره نامه را به دکتر رساند دکتر هم به سرعت جواب نامه را نوشت تا غاده بر گرداند اما غاده مخالفت کرد و گفت که به خاطر او آمده و بدون او نخواهد رفت اصرار مصطفی و سر پیچی غاده اولین فریاد دکتر در پی داشت برو توی ماشین این جا جنگ است با کسی هم شوخی ندارند غاده جا خورد هم از داد مصطفی ترسیده بود و هم دلخور شده بود ولی اطاعت کرد داخل ماشین که نشست آرام شروع کرد به گریستن چند لحظه بعد مصطفی آمد و به راننده گفت: شما برو من خودم او را می رسانم. غاده تمام راه را تا بیروت گریه می کرد و زیر لب غر می زد فکر می کردم احساس داری تصورش را هم نمی کردم این طور با من برخورد کنی ولی مصطفی تا موقع پیاده شدن غاده چیزی نگفت غاده که پیاده شد مصطفی دست را گرفت آرام از غاده عذر خواهی کرد و گفت: من نمی خواهم بی اجازه پدر و مادر بیایی و جنوب بمانی اولین و شاید آخرین باری که مصطفی سرغاده داد کشید. ازدواج غاده فشار زیادی به خانواده او وارد کرد به نحوی که حال مادرش آن قدر بد شد که کارش به بیمارستان کشید در تمام مدتی که مادر در بیمارستان بستری بود مصطفی به ملاقاتش می آمد دست مادر را می بوسید و اشک می ریخت روزهای اول مادر غاده از ناراحتی چیزی نمی گفت: اما از این همه محبت شرمنده شد چند روز بعد که مادر را به خانه برگرداندند جلوی چشم همه مصطفی دست غاده را گرفت و بوسید مادر گفت: چرا این کار را می کنی؟ مصطفی گفت: دستی که روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر نداره من از غاده ممنونم که با این محبت و عشق به مادرش خدمت می کند.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل دوم ..( قسمت پنجم)🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل دوم ..( قسمت ششم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#خدا_که_می_دید
اولی عید بعد از ازدواج بود لبنانی ها رسم دارند که دور هم جمع شوند اما مصطفی ماند توی موسسه ولی غاده با به خانه پدرش فرستاد وقتی غاده برگشت از او پرسید دوست دارم بدانم چرا به خانه پدرم نیامدی؟ مصطفی گفت: الان عید است خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هایشان این ها که رفته اند وقتی برگردند برای این دویست سیصد نفری که در مدرسه مانده اند تعریف م کنند که چنین و چنان شد من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم سرگرم شان کنم که این ها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند غاده با دلخوری پرسید خوب چرا غذایی که مادرم را فرستادن را نخوردی به جایش فقط نان پنیر؟ مصطفی با لبخند گفت: چون غذای مدرسه نبود غاده گفت: تو که دیر امدی بچه ها نمی دیدند چی خوردی با این حرف غاده مصطفی بغض کرد در جالی که چشم هایش پر از اشک بود گفت بچه ها نمی دیدند خدا که می دید. غاده خیلی دوست داشت به مصطفی اقتدا کند ولی مصطفی دوست داشت تنها نماز بخواند بنابراین به غاده می گفت: نمازت خراب می شود ولی باز هم غاده بعضی از نمازهای واجب را به مصطفی افتدا می کرد می دید مصطفی بعد از هر نماز به سجده می رود صورتش را به خاک می مالد گریه می کند چقدر این سجده ها طول می کشید وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می شد غاده طاقت نمی آورد و می گفت: بس است دیگه استراحت کن خسته شدی ولی مصطفی جواب می داد تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست می شود باید سود در بیاورد که زندگی اش بگذرد اگر نماز شب نخوانیم ورشکست می شویم. گاهی اوقات برای پیاده روی شبانه تنها می رفت لب دریا موقع برگشت یک زنبیل را از سنگ های ریز و درشت پر می کرد و با خودش می آورد دنبال سنگ هایی بود که رنگ شان با هم فرق می کرد با همان سنگ ها یک آب نمای زیبا درست کرده بود آب از نزدیک در خانه به یک بلندی می آمد بعد روی آن سنگ ها که خودش جمع کرده بود می ریخت و صدای آبشار می داد آخرش همه آب ها می ریختند توی حوض و از آن جا هم می رفتند سمت باغچه مصطفی نماز شب اش را کنار همان آبشار می خواند. به درخواست امام موسی صدر قرار شده بود هفتاد و پنج هزار بعلبکی برای تظاهرات علیه کارشکنی دولت مسیحی لبنان به صور بیایند. مزدوران دولتی برای آن که مردم به تجمع نرسند همه راه ها جاده ها را از میخ های درشت پر کردند دکتر از همان مدرسه جبل عامل تعدادی تراکتور کشاورزی آورد و شاخه های بزرگ درختان سرو را در دو طرف تراکتور بست تا مثل جارو روی زمین را پاک کند بعد تراکتورها را فرستاد تا راه های منتهی به صور را تمیز کنند و مردم بتوانند به شهر بیایند.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل دوم ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل دوم ..( قسمت آخر)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#بیست_و_دو_سال_بعد
انقلاب که شدت گرفت دکتر تصمیم گرفت تا پانصد رزمنده از سازمان امل را تجهیز کند و خود را به وسط معرکه نبرد در ایران برساند دولت سوریه هم دادن امکانات و هواپیما برای انتقال رزمندگان را تقبل کرده بود تا در هر جا که سازمان امل بخواهد رزمندگانش را پیاده کند اما به خواست خدا درگیرهای مسلحانه زیاد طول نکشید و انقلاب اسلامی ایرن با کم ترین خونریزی به پیروزی رسید این طور شد که مصطفی همراه با شماری از جنگاوران امل به ایران برگشت نخسین کلام اش در زمان ورود به وطن این بود چه قدر دلم می خواهد به مادر بگویم یک لحظه خدا را فراموش نکردم آخر بیست و دو سال پیش همان وقت که از ایران به آمریکا می رفت مادرش گفته بود من از تو هیچ انتظاری ندارد الا این که خدا را فراموش نکنی. با حرکت ضد انقلاب به سمت پاوه جنگ وراد مزحله جدیدی شد نیروهای اندک انقلاب به جز پاسگاه ژاندارمری در غرب پاوه زیر نظر شعبانی و خانه پاسداران در وسط شهر که مصطفی خودش در آن جا مستقر بود در هیچ نقطه دیگری حضور نداشتند با غروب خورشید دشمنان از همه طرف پاسگاه را محاصره کردند و حدود چهار صبح آن چنان قتل و غارتی شهر را فرا گرفت که انگار شهر در باتلاقی فرو رفته است و هیچ نیرویی قادر نیست که مهاجمین را از قتل و غارت خانه ها باز دارد چند ماشین با بلند گو در وسط شهر اعلام می کردند هرکس وفاداری خود را به حزب دموکرات اعلام کند در امن و امان است ما فقط آمده ایم که پاسداران و دکتر جمران را سر ببریم.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---