eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
130 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
7 فایل
اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل.. @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊 🍃🌹 @shahid_hadi_jafari65🌹🍃 #لبیک_یاحسین...🌴
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گمــ313ــنام
کانال جوانان ولایت تازه تاسیس و پر از پروفایل و استوری @‍‎‌‌‎‌‌‍‎‌javananevelaie ‍‎‌‌‎‌‌‍‎‌ استوری پروفایل بیوگرافی هرچی که بخوای هست انبار مهمات سربازان ولایت کپی آزاد دیگه چی می خوای انگشتتو بکوب رو لینک ‌‌‌‌‌‌‌ ⚫🌿بااستوری‌هاش‌پیج‌تونو‌جذاب‌کنید https://eitaa.com/joinchat/3602514044C0d5775024a خوش آمدید
گل نرگس چہ شود بوسہ بہ پایٺ بزنم؟ تا بہ ڪے خستہ دل از دور صدایٺ بزنم؟🌸 همہ گویند بہ امید ظهورش صلواٺ ڪاش این جمعہ بگویند بہ تبریڪ ظهورش صلواٺ کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژه ولادت آقا امام رضا (ع)🌹🌸 مشهد خاک پای سلطانه ، مشهد کربلای ایرانه🌱🌸 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
امام رضا جانم خوشا چشمی که رخسار تو بیند خوشا ملکی که سلطانش تو باشی (ع)✨ ✨ کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
⭕️ به شوخی به یکی از دوستانم گفتم: من ۲۲ ساعت متوالی خوابیده ام! گفت: بدون غذا؟ همین سخن را به دوست دیگرم گفتم: گفت: بدون نماز؟ و این گونه خدای هرکس را شناختم! شادی روحشان صلواتی هدیه کنید. کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلم بہ روایت شهید مصطفے صدرزاده از عملیات کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📂 🕊 کبوترم هوایی شدم...💔💗 🎙حاج عبدالرضا هلالی 🎙حامد زمانی حدیث بندگی و زندگی از امام رضا علیه‌السلام: یاری تو به ناتوان از بهترین صدقه‌هاست.. 💌میلاد امام رئوف بر همگی مبارک 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت هشتم)🌹🍃 🌷🕊ب
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 علی هر روز در جلسهاي روند کار را توضیح ميداد. من هم خواسته هایم را ميگفتم و او ميرفت و فردا باز جلسه اي دیگر. در این جلسهه ا به خوبی احساس ميکردم علی با چه ذوق و شوق و حرارتی کار ميکند. علی اولین مقر قرارگاهش را در یکی از مدرسه های هویزه قرار داد. هیچ کس به آن مکان شک نميکرد. تا چند روز به منطقه رفت و آمد کردم تا مقر مناسبتری برای قرارگاه پیدا کنم. مدتی هم در منطقه ُي رفیع بودند. سرانجام قرار شد مقر را داخل هور و جایی که قبال لشکر ششم زرهی عراق بوده قرار دهیم. دیوارهای ساختمانها همه از بلوک و سیمان بود. سقف را هم با ریلهای غارتشده از راهآهن خرمشهر ساخته بودند. خیلی محکم بود. آنجا از این جهت که در جادهي اصلی و در دید نبود و ميشد مخفیانه کار کرد برای ما اهمیت داشت. دو سالن بزرگ داشت، با چند اتاق که دورتادورش بودند. یک سنگر زیرزمینی هم بود که علی بعدًا مخابرات را در آن مستقر کرد. لجستیک را هم روبهروی آجرپزی و نزدیک هویزه تعیین کرد تا بتواند از برق آنجا استفاده کند. اما بین مقر تا لجستیک چیزی حدود سي کیلومتر فاصله بود. گاهی با لباس عربی درحالیکه دشداشه ميپوشیدم و یک چفیهي عربی سرم ميانداختم، به قرارگاه ميرفتم و از نزدیک کار را ميديدم. هر بار که آنجا ميرفتم کسی را با خودم نميبردم. از بین آن محافظان تنها یک نفر همراهم بود. یک بار که برای سرکشی رفتم دیدم بچه های اطلاعات آمادهي سوار شدن به بلمهای دونفره یا سه نفرهاند. یکی بلمچی و دو نفر هم نیروی اطالعاتی بودند که به عمق هور ميرفتند. حرکت بلمها چند بار همراه علی ناصری و عباس هواشمی وارد هور شدم و از نزدیک آبراهها را دیدم. علی هاشمی بسیار نگرانم شد. در آن قرارگاه بچه های اطلاعا ت خیلی زحمت کشیدند. نام قرارگاه را نصرت گذاشتیم تا شاید از بنبست جنگ خارج شویم و نصرت الهی ما را کمک کند. این مسئولیتی که بر دوش علی هاشمی گذاشته شد، فوق العاده سر مسئله یکی از سختیهای کار او به حساب ميآمد. علی مأمور تشکیل قرارگاه نصرت و جمع آوری دهها جوان بسیجی و بومی شد که بی سر و صدا در آن منطقه ي مشغول شناسایی شوند. این مدیریت علی هاشمی بود که در مدت زمان هشت ماه هیچ احدی از وجود قرارگاه نصرت خبردار نشد! این خیلی مهم بود. علی هاشمی نیروهایش را طوری توجیه کرد که بدون هیچ محدودیتی و با آزادی کامل در شهر عبور و مرور ميکردند و در منطقه هیچ اطلاعاتی درز نميکرد. گاهی اوقات به خاطر کار شناسایی هور ممکن بود تعدادی از نیروها از مرز عراق عبور کنند یا بارها مواردی پیش آمد که نیروهای اطالعاتی تا بصره یا کربلا یا حتی بغداد هم پیش رفتند، اما این مسائل همه در خفا انجام ميشد. کار اطلاعاتی که در حالت معمول چندین سال طول ميکشید، در عرض کمتر از یک سال به پایان رسید و ایران برای عملیات خیبر و رهایی از بنبستی که بعد از فتح خرمشهر گرفتار آن شده بود آماده شد. خیبر به ایران تاکتیک جدید و فضای جدید برای جنگیدن الهام ميکرد و در واقع راه کارهای ما را برای ادامه جنگ وارد مرحلهي جدیدی ميکرد. به طوری که بعد از آن وارد عملیات بدر شدیم وسپس شاهد والفجر ۸ و کربلای۵ بودیم که همگی آنها عملیات آبی ـ خاکی بودند. قرارگاه نصرت و علی هاشمی نقش پررنگی در تحولا ت ایجادشده در ادامه ي جنگ و موفقیتهای بعد از آن داشتند. آن زمان من مسئول قرارگاه کربلا بودم. اما نکت هي حائز اهمیت این است که وقتی مأموریتی بر عهده ي قرارگاهی گذاشته ميشد، از نیروها، لشکرها و یگانهایی که در اختیار داشت استفاده ميکرد و خیلی وارد کارهای اجرایی نميشد. اما باید گفت که قرارگاه نصرت از این امر مستثنا بود؛ زيرا به علت نیروی کم و حفاظت شدید، نیروهای قرارگاه نصرت شبها به شناسایی ميرفتند و روزها راهی شهر ميشدند و کارهای تدارکاتی انجام ميدادند! بچه های قرارگاه نصرت هم اطلاعاتی بودند، هم تدارکاتی! هم کار مهندسی انجام ميدادند و هم کار طراحی و عملیاتی ميکردند! این بینظیر بود. به غیر از نصرت قرارگاه دیگری نداشتیم که خودش هم متولی کار شناسایی باشد و هم کار آمادهسازی عملیاتی را به عهده بگیرد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊ب
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت اول )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 حدود دو ماه از کار رسمی و جدی ما در هور گذشت. روزی آقا محسن رضايي به اتفاق چند نفر دیگر آمدند به قرارگاه نصرت. با عباس هواشمی و حمید رمضانی و حاج علی هاشمی جلسهاي تشکیل شد. آقا محسن از ما خواست تا هور را به او نشان دهیم و خودش هم اصرار داشت وارد هور شود. حاج علی با دستپاچگی گفت: آقا محسن، چه ميخواهی؟ من خودم ميروم و... اما اصرار حاج علی بیفایده بود. با حاجی و غالمپور از جلسه بیرون آمدیم. حاجی همینطور ناراحت قدم ميزد.به غلامپور گفت: تو یه کاری بکن. اینجا ماهیگیرهای عراقی زیادند. شایدجاسوس باشند. هر لحظه امکان درگیری وجود داردتلاشها بی نتیجه ماند. آقا محسن اصرار داشت که خودم باید بروم شما هم نیایید! ناچار و با اکراه پذیرفتیم. دیدم که حاجی در حال قبض روح است! غلامپور آمد و حاجی را آرام کرد و گفت: حاال کاریه که شده، تدابیری اتخاذ کن تا مسائل امنیتی بیشتر شود. حاج علی برای برادر محسن شرط گذاشت. ایشان هم لبخند زدند و قبول کردند. چارهاي نبود. کسی از نیت ما دربارهي شناساییهایمان اطالع نداشت و خطر لو رفتن هم وجود داشت. قرار شد برادر محسن لباس محلی بپوشد، یعنی دشداشه و چفیه. دشداشهاي هم که به ایشان دادیم اندازهاش نبود و برایش کوتاه بود. عربها معمولا دشداشه ي بلند ميپوشند و کوتاه آن را بد ميدانند! لباس برادر محسن تا زانویش بود! بدتر آنکه زیر دشداشه پوتین هم پوشیده بود. بستن چفیه را هم مثل عربها نميدانست. ناچار آن را مثل بسیجیها دور گردنش انداخت. همچنین قرار شد با وانت و بدون محافظ تا کنار قایق بیاید.خلا صه با مشکلات فراوان وارد هور شدیم. حاجی خیلی نگران امنیت برادر محسن بود. بالاخره خودش هم آمد و در قایق با آقا محسن سوار شد. در راه آقا محسن سؤالهایی پرسیدند. اما اتفاق بدی افتاد! در مسیر راه را گم کردیم. ساعتها در هور سرگردان شدیم. بی سیم ما هم به خاطر رطوبت خراب شد! شرایط خیلی بدی بود. حاج علی خیلی ناراحت بود. فرمانده کل سپاه ایران در هور و در میان کمینهای دشمن قرار داشت! اوایل بامداد بود که بچه ها بیسیم را درست کردند. بعد هم از بچه های قرارگاه خواستند چند الستیک آتش بزنند تا راه را پیدا کنیم. حدود ساعت سه شهید بقایی رسیدیم. حاج علی پس از ساعتها اضطراب بامداد بود که به مقر و دلهره، نفس راحتی کشید. برادر محسن خاطرهي آن بازدید را اینگونه تعریف ميکند: با علی به هور رفتم تا منطقه را خودم از نزدیک بررسی کنم. علی با توجه به اینکه خط پدافندی را در اختیار داشت، با هور از قبل آشنا بود. از دل نیزار بیرون آمد و به ساحل نزدیک شد! مردی با چهره اي سبزه که سنش به ۴۵ ميرسید، از بلم پیاده شد. کیسه اي را که چند ماهی در درون آن بود، از بلم بیرون آورد و بلم را با طناب به چوبی که در ساحل به زمین فرورفته بود، مهار کرد و از آنجا دور شد. علی همچنان که حرکات آن مرد را دنبال ميکرد، گفت: هور در دست همین ماهیگیران محلی است. وجب به وجب این هور را ميشناسند. نفوذ به داخل آبراههای هور تنها از طریق این افراد امکانپذیر است«. واقعًا هور دنیای عجیبی داشت. دنیایی با هزار پیچ و خم، با مردابی پوشیده از نیزار. علی گفت: ما به نفرات ورزیده نیاز داریم. اینجا منطقه ي نظامی نیست که بتوانیم طرحهای اطالعات عملیات را اجرا کنیم. گفتم: چه بهتر که نظامی نیست. شما هم به جمع همین ماهیگیران محلی و... که در هور هستند بپیوندید. آنها ماهی ميگیرند، شما هم ماهی خودتان را بگیرید. بنا نداریم به این زودیها در جنوب عملیاتی داشته باشیم؛ یعنی جایی برای عملیات نمانده. همهي یگانهای نظامی به غرب و شمال غرب کشور خواهند رفت. شما ميمانید و این منطقهي بکر. ما هم در غرب منتظر نتیجه ي آن بودیم 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت اول )🌹🍃 🌷🕊بسم
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 برادران گرجی و ... منطقه اي که کار ميشد در شرق دجله و داخل هورالهویزه قرار داشت. این منطقه دارای دو نوع طبیعت متفاوت است. قسمت خشکی که عرض آن بین هشت تا ده کیلومتر است، توسط دو هور آبگرفتگی بزرگ یعنی هورالهویزه در شرق و هورالحمار در غرب احاطه شده. همچنین در وسط خشکی، رودخانهي دجله قرار دارد و جادهي العماره ـ بصره در غرب رودخانه واقع است. آبگرفتگی هور منطقه اي است تقریبًا همسطح دریا که نسبت به مناطق همجوار گودتر ميباشد و دارای روییدنیهای مختلف است. نیزار با ارتفاع بیش از دو متر که عمدتًا در جاهای عمیق ميروید. ارتفاع آن تا دو متر است. چوالن که در جاهای کم عمق ميروید و معمولا ارتفاع آن کمتر از نیم متر است. شناورهایی طبيعي هم به نام تَهل وجود داشت که ریشه ي آنها بیرون از آب بود. حرکت از بین آنها ممکن نبود. ویژگی دیگر تَهلها این بود که ثابت نبودند و اگر نیروها برای نشانه گذاری از آنها استفاده ميکردند، حتمًا گم ميشدند. به علت پوشش فشردهي سطح هور از نی، بردی و... تردد در آن، تنها از آبراه ها، نهرها و یا محل عبور حیوانات امکانپذیر بود. بچه ها مجبور بودند گاهی خودشان آبراه باز کنند، برای همین با دست، نیها را ميبریدند. جزایر مجنون در یک کیلومتری مرز ایران و عراق در داخل هورالهویزه قرار دارد و از شمال به جنوب کشیده شده. جزیرهي جنوبی مجنون به خشکی متصل است و از جزیرهي شمالی بزرگتر است. هور یک آبراه باز و آزاد نبود. معابر عبوری خاصی داشت؛ معابری بسیار شبیه هم، اما ... ممکن بود دو معبر همشکل و هم ِ قیافه اما با دو عمق متفاوت. یکی به گل بخورد و یکی معبر واقعی باشد. ابزار عبور از هور هم عمومی نبود. حداکثر عمق آب در مواقع طغیان رودخانه ها به هشت متر ميرسید، ولی کرانه های شرقی به خاطر شیب ملایم آن کمترین عمق را داشت. در کنار همه ي موانع و مشکلات، کنار آمدن با طبیعت آرام و در عین حال رمزآلود هور کار آسانی نبود. زمانی که کنارش میایستادیم و از دور به نیزارها و مردابهایش چشم ميدوختیم باورمان نميشد که درونش آنقدر سنگین و غیر قابل تحمل باشد. زندگی کردن در این مرداب فقط برای بوميهایی که از ابتدا ساکن آن بودند قابل تحمل بود. روزها و شبهایش سخت ميگذشت خصوصًا برای نیروهای شناسایی که باید شبها در دل مردابی ميرفتند که بوی تعفنش همه ي مشامشان را پر ميکرد و هوای شرجیاش سنگین و نفسگیر بود. گاهی همه ي تنمان یکدفعه به خارش و سوزش ميافتاد و جوشهای چرکی ميزد. هر چه ميگشتیم دلیلش را پیدا نميکردیم، مدتی که گذشت فهمیدیم اینجا پر است از حشرههایی که ميگزند بیآنکه دیده شوند! تازه در آن وضعیت، باید دائمًا مراقب دشمن هم ميبودیم تا سر و صدا به پا نشود! بعضی وقتها آنقدر هوا گرم و نفسگیر ميشد که تحملش طاقتفرسا بود. بچه ها وقتی از شناسایی بر ميگشتند پوست بدنشان تکه تکه بلند ميشد. با قایق موتوری نميشد از یک طرف به طرف دیگر هور برویم. نباید سر و صدایی به وجود ميآمد. ضمن اینکه همه جای هور عمق یکسانی نداشت. باید بزرگ پرصدا بودند. باید از بلمهای کوچک از بلم استفاده ميکردیم. که صدایی نداشتند استفاده ميکردیم و با پارو، نیها را کنار ميزدیم. خریدن بلم برای کار در هور مشکلات خودش را داشت. به غیر از آنکه سوار شدن در آن مهارت خاصی ميطلبید، بلمهایی که برای شناسایی درونمرزی ميخریدیم با بلمهایی که برای شناسایی برون مرزی خریداری ميشد متفاوت بود. برای بیرون از مرز خودمان، بلم بصری ميخریدیم که هزینه اش هم بالا در ميآمد. زمانی که وارد خاک عراق ميشدیم روی شکم ميخوابیدیم و با دستپارو ميزدیم. به این صورت توسط دشمن دیده نميشدیم حتی اگر از دوربین استفاده ميکردند نميتوانستند ما را ببینند. چون از دور، آب هور و بلم یکسان دیده ميشد. با آن شرایط، چندین ماه در سکوت، در هور کار کردیم. بدون آنکه کمترین ظنی برای عراقیها ایجاد شود. نزدیک به چهارصد شناسایی درون و بیرون مرزی انجام گرفت. وقتی فرماندهان نظامی دشمن در نقشهي پدافندی خودشان روی زمین نگاه ميکردند، منطقهي هور را منطقهاي فاقد قابلیت تهاجمی برای نیروهای ایرانی ميدیدند. همچنین نوع عملکرد حاج علی هاشمی در شناسایی طوری بود که این تحلیل عراقیها تا لحظه آخر عوض نشد! درحالیکه کار گستردهاي در هور توسط بچه ها انجام ميشد.گاهی چند روز کار شناسایی طول ميکشید، پس باید شیوه ي زندگی درهور و روی بلم را هم یاد ميگرفتیم. هیچ کدام فکر نميکردیم که گذرمان به این منطقه برسیم. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
❤️ او حاضر و ما منتظران پنهانیم هرچند که از غیبت خود می خوانیم با این همه ای روشنی جاویدان تا فجر فرج منتظرت می مانیم (س ) 🌷تعجیل در فرج صلوات🌷 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
4_5911264352496780724.mp3
13.02M
•°🌱 پناه روزای بیکسی... حاج سید مجید بنی فاطمه 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنرانی: 🔮 حاج آقا دانشمند ✍موضوع: 📌کرامت امام رضا(ع)زن بدهکار 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
** رفیقش میگفت: یک شب تو خواب دیدمش؛ بهم گفت: به بچه ها بگو حتی سمت گناه هم نروند، اینجا خیلی گیر میدند...! 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 *شهیدمدافع حرم* * کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
براےاینکه بتواند به سوریه برودو کسی سد راهش نشود روز، روزه گرفت و هرشب تاصبح مشغول نماز شب و عبادت بودوسه شبانه روزهم درحرم امام رضا بود تابه سوریه اعزام شود 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 آقا محسن با آقایان رشید و صفوی به قرارگاه نصرت آمدند. قرارگاه تازه سر و سامانی به خود گرفته بود. مسئول بهداری قرارگاه، پوسترهای بهداشتی جالبی در اتاقها نصب کرده بود. روی پوسترها به زبان عربی پیامهای بهداشتی نوشته بود. مثل: قبل و بعد از غذا دستهایتان را با صابون بشویید و... آقا محسن با کنجکاوی نگاهی به پوسترها و مطالب عربی زیر آن کرد. بعد به علی گفت: این پوسترها چرا به فارسی ترجمه نشده و همهاش عربی است!؟ علی هاشمی به شوخی پاسخ داد: آقا محسن، ترجمه نميخواد، به خاطر اینکه قرارگاه مال عربهاست. من عربم، حاج عباس هواشمی عربه، علی ناصری عربه. فارس نداریم که احتیاجی به فارسی داشته باشیم. آقا محسن و دوستان همراهش زدند زیر خنده. علی هاشمی ادامه داد: آقا محسن، عربها مظلوماند. دزفولیها لشکر ولی عصر عج دارند، لرها تیپ امام حسن دارند و... فقط عربها سرشان بی کلاه مانده.بعد با لبخند ادامه داد: ما هم گفتیم عربها بیایند و قرارگاه نصرت تشکیل بدهند. مگر چی ميشه!؟ این چند نفر فارس هم که داریم ناچاریم! چون برخی کارها از دست عربها برنميآد. یادم نميرود آن روز همه حسابی خندیدیم. يك روز حاج علی رفته بود سراغ فیلمی که بچه ها از آبراهها گرفته بودند. هنوز فیلم تمام نشده بود که رمضانی و ناصری وارد شدند. حاجی فیلم را نگه داشت و با لبخندی گفت: وقتی شما را در فیلم ميبینم، باورم ميشود که یک هنرپیشهي حرفهاي هستی. حاجی به سمت نقشه رفت و گفت: وقت آن رسیده که به داخل خاک عراق نفوذ کنیم. بهتر است منطقه را سه قسمت کنیم؛محور اول جزیرههای مجنون شمالی و جنوبی هستند که در واقع محور اصلی به حساب ميآیند. محور بعدی ابتدای سیلبندهای قسمت غربی هور است که شناسایی خشکی تا اتوبان را شامل ميشود. محور سوم شامل رودخانهي دجله و فرات و شهرهای العزیر، القرنه تا نواحی بصره را شامل ميشود. صحبتهای مختلفی شد. تا اینکه حاج علی گفت: وقتی کار سه گروه تفکیک شود، لزومی ندارد که نگران باشیم. هر گروه کار خودش را انجام ميدهد.از آن روز ما کار شناسایی را بیرون مرز شروع کردیم. یکی از لازم های آن، شناسایی روستاها بود که در میان نیزارهای هور بودند. برای این کار عراقیهایی که به ایران پناهنده شده بودند یا سربازهایی که از ظلم بعثیها فرار کردند و با تدبیر حاج علی جذب شده بودند بسیار کمک حال بودند. آنها افراد مطمئنی را در عراق به ما معرفی ميکردند که با شنیدن نام ایران و ایرانی اشک در چشمانشان جمع ميشد و به ایرانی بودن ما غبطه ميخوردند. برادر سلامی سراغ چاههای نفت عراق رفت تا با استفاده از تجربهي سالهایی که در شرکت نفت کار ميکرد، وضعیت چاههای نفت جزیره را بررسی و شناسایی کند. البته عکسبرداری از آن چاهها کار بسیار سختی بود. این چاههای نفت اهمیت زیادی در اقتصاد دولت عراق داشت. در صورتکشاندن عملیات به این منطقه، این چاهها از رده خارج ميشد. مرکز اصلی چاهها جزایر مجنون بود. در این شناسایی او موفق شد تا رودخانه ي دجله برود. البته همیشه شناساییهایی که از محورهای مختلف روی رودخانه های دجله یا فرات صورت ميگرفت برای بچه ها حال و هوای خاصی به همراه داشت. مگر ميشد دجله و فرات را دید و یاد ارباب بیکفن نیفتاد؟ در قسمت جنوبی هور، منطقهي طالئیه قرار داشت. طلائیه یکی از مهمترین محورهایی بود که باید شناسایی ميشد. این محور باید از دو جناح آبی و خشکی شناسایی ميشد. اما با وجود موانع زیاد، امکان نفوذ را با مشکل روبهرو ميکرد، و از طرف دیگر سپاه سوم عراق در این محور از آمادگی بیشتری برخوردار بود. این آمادگی نسبی عراق در مواردی علی هاشمی را مشکوک ميکرد. ميترسید که عراق متوجه تحرکات ما شده باشد! کمکم طلائیه حکم کابوس را پیدا کرد. افرادی که برای شناسایی آنجا ميرفتند، دقت بیشتری در کارشان به خرج ميدادند. راه اصلی رسیدن به خشکی غرب هور، از طریق جادهاي بود که داخل طلائیه وجود داشت. این جاده به جزیره ي جنوبی راه داشت. در صورت تسلط رزمندگان به این جاده، ارتباط زمینی بسیار مهمی در عمق مواضع دشمن پیدا ميکردند. شناسایی این جاده از جمله اهداف قرارگاه نصرت به حساب ميآمد. علی هاشمی گروههای عمل کننده در محور طلائیه را شخصًا زیر نظر گرفت. کارشان را به دقت دنبال ميکرد. قرارگاه نصرت برای شناسایی این محور در بدترین شرایط وارد عمل شد. آن زمان لشکر نُهم زرهی عراق که از جمله لشکرهای قدرتمند به حساب ميآمد، حفاظت طلائیه را به عهده داشت. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 هفت ماه بعد از اینکه کار در قرارگاه شروع شد، برادر محسن به حاج علی گفت: به خدمت امام رسیدم و به ایشان گفتم که ما داریم مخفیانه کاری انجام ميدهیم. شما برای ما دعا کنید. مدتی بعد برادر شمخانی و صفوی در جریان کار قرار گرفتند. یعنی چند ماه قبل از عملیاتی که قرار بود سرنوشت جنگ را عوض کند و به طور یقین مهمترین شخصیت آن عملیات علی هاشمی بود. از آن به بعد، دل همهي ما خوش بود به کلام آقا محسن رضايي. ایشان یک بار آمدند و گفتند: من گزارش کار شما را به امام دادم. حضرت امام فرمودند:سلام مرا به بچه های نصرت برسانید. همین برای ما خیلی ارزش داشت.نیروهای بومی قابل اعتماد، به عنوان راهنما در هور به همراه نیروهای شناسايی ميرفتند تا در گذرگاهها و آبراهها مشکلی پیش نیاید. همه لباس عربی به تن ميکردند و در قالب ماهیگیر وارد آب ميشدند. همه مراقب بودند که حتی قوطی خالی کنسرو و چیزهای دیگر داخل آب نیفتد. شناساییها گاهی چند روز طول ميکشید. سخت بود اما بچه ها تحمل ميکردند. ميخواستند کاری برای جنگ و انقلا ب انجام دهند. کار سخت بود و خیلی مسائل در هور تجربی به دست ميآمد. بعد از مدتی حاجی خواست با یک دوربین فیلمبرداری از منطقه و نحوهي شناساییها فیلم بگیریم. بعد فیلمها را در جلساتی که با برادر محسن داشت ميبرد و از روی فیلم موقعیت منطقه را توضیح ميداد. نزدیک به یک سالی در هور شناسایی کردیم. یعنی سرتاسر سال ۱۳۶۲ و عمدهي کارهای اطلاعات و شناسایی و حمل و نقل با قایق را نیروهای عرب بومی ایرانی یا برخی از عشایر عراقی طرفدار جمهوری اسالمی انجام ميدادند. بوميهای ایرانی و عراقی به دلیل سالها زندگی در هور، با آنجا خیلی خوب آشنا بودند. خیلی راحت آبراههای اصلی و فرعی را ميشناختند. همین شناخت، خیلی ما را یاری ميداد و کارمان را آسان ميکرد. برای کار در جنوب عراق نميشد از تبریزی، شمالی یا مشهدی استفاده کرد؛ زیرا پوست آنها به جغرافیای گرم و مرطوب منطقه نميخورد و در اولین قدم لو ميرفتند. ما برای کارهای اطالعات و شناسایی بايد از بوميهای عرب دو طرف هور استفاده ميکردیم. نیروهای بومی که ما با آنان کار ميکردیم، دو دسته بودند: یک دسته انگیزه ي دینی بالا و عشق به امام خمینی و انقلاب اسلامی داشتند و از هیچ فداکاری و جانبازی دریغ نميکردند. بوميهای عراقی هم همینطور بودند. عدهاي از آنها، قبل از جنگ و برخی بعد از جنگ آمده بودند و با ما همکاری ميکردند. گروه دوم، نیروهای بومی بیسوادی بودند که بیشترشان قبل از جنگ، دامدار بودند و انگیزهي معنوی و انقلابی شان کمرنگتر بود. ما با این عده معامله ميکردیم. به آنها پول یا جنس ميدادیم و آنها نیز برایمان کار ميکردند. هرچند کار کردن با این عده کار سختی بود. رژیم صدام برای عراقیهای بومی که با ایرانیها همکاری ميکردند، مجازاتهای سختی وضع کرد. اگر یک عراقی متهم به همکاری با ایرانیان ميشد، خود و خانوادهاش در خطر اعدام و نابودی بود. گاه ميشد گروههای عراقی را مدتها آموزش ميدادیم؛ اما هنگامی که آنان را پای کار ميبردیم، تسبیحی در ميآوردند! استخاره ميکردند و بعد ميگفتند: امروز روز خوبی نیست. امروز نميرویم. سه روز دیگر ميرویم. هر چه ميگفتیم کار خیره و تأخیر جایز نیست، از جایشان تکان نميخوردند! برای مسائل امنیتی، سعی ميکردیم شناختی از فرد یا افرادی که به ما معرفی ميشدند، از طریق دوستان و آشنایانشان پیدا کنیم و پس از اطمینان از وفاداریشان، آنها را به کار ميگرفتیم. برای همه پروندهي پرسنلی تشکیل ميشد؛ عکس آنها حتمًا در پرونده بایگانی ميشد. علی هاشمی نظارت کامل بر روی این پروندهها داشت. پرونده ً ها هم کامال محرمانه بود و امکان دسترسی به آنها فقط در انحصار چند نفر، از جمله علی هاشمی و حمید رمضانی و... بود. این عده، هر ماه از ما حقوق، حق مأموریت و در مواردی پاداش ميگرفتند. این بوميها در پوشش ماهیگیر به مأموریتهای شناسایی ميرفتند. تجهیزات را هم ما برایشان فراهم ميکردیم. تا زمانی که در هور کار شناسایی انجام دادیم، از نیروهای بومی خیانت یا جاسوسی دیده نشد و این از الطاف الهی بود. یک سری از سربازان عراقی از ارتش عراق فرار کردند و از طریق هور وارد ایران شدند. این سربازان از این جهت که مسیر گذرگاهها را خوب ميدانستند و در عراق آشنا داشتند، ميتوانستند مشکل اسکان نیروهای ما را در عراق حل کنند. حاجی طرحی ریخت تا به آنها پناهندگی بدهیم. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بس
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت پنجم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 کار شناساییها شوخی بردار نبود گاهی بچه ها روحیه ي خود را در مواجهه با نیروهای جدید از دست ميدادند. شرایط سخت بود. یک بار از شناسایی برگشتم و کنار حاجی نشستم. گفتم: حاج علی، به نظرت با توجه به اینکه ما ميدونیم داخل دشمن چه خبره و دشمن، دشمن اول جنگ نیست. ميشه اینطوری با او جنگید؟ علی هاشمی نگاهم کرد و گفت: »ما یک مقلد هستیم هر چی امام بگوید ما همون رو عمل ميکنیم.گفتم: علی جان، ميدونی که بعضی از این نیروها مشکل دارند. کار کردن باهاشون سخته. علی، تو ميخوای همشون رو نگه داری؟ حاجی هم گفت:بله، ميدونم مسائلی هست. اما مهم اینه که داریم با نیروهايي کار ميکنیم که صفرند، خوب معلومه که مشکل داره. اگه خوب بودند که دیگه احتیاجی به فرمانده نداشتند.... بعد دستم را گرفت و پیش آقا محسن برد که برای سرکشی آمده بود. حاجی من را معرفی کرد و ازم خواست تا گزارش شناساییام را به آقا محسن بدهم. خیلی ذوق زده شدم. خودم گزارش را به فرماندهی کل دادم. حاجی دربارهي دیگر نیروها هم این کار را ميکرد تا آنها در برابر مشکلات، روحیه پیدا کنند و کارهای بعدی را بهتر و دقیقتر و با هماهنگی بیشتر انجام دهند. یادم هست بعضی از همین نیروها، خسته شدند و کار را رها کردند و رفتند! وقتی جریان را به حاجی گزارش دادیم، او هم از برادر محسن خواست تا برای بچه ها سخنرانی کند. بعد از آن سخنرانی روحیهي بچه ها بهتر شد. من و حاج علی هاشمی و حاج حمید رمضانی جلسه ای داشتیم برای کار روی نیروهای هور. بايد از نیروهای بومی ساکن در هور استفاده ميکردیم. بخشی از این نیروها ایرانی بودند و بخشی عراقیهای ساکن هور و عدهاي هم از فراریهای ارتش عراق. برای پاسخ به آنها که برای چه روی هور شناسایی انجام ميدهیم، نميدانستیم چی جوابی دهیم. کافی بود یکی از آنها جاسوس باشد و حساس شود، آنوقت همهي زحمات هدر ميرفت. بعد از مشورت با بچه ها به نتیجه ي واحدی نرسیدیم و همگی سراغ حاج علی رفتیم. خیلی از مشکلات را فقط او ميتوانست حل کند. حاج علی گفت: اینها میانه ي خوشی با صدام ندارند، پس ميتوانیم از همین راه وارد شویم. به آنها ميگوییم، خبر رسیده که عراق ممکن است از طریق هور اقداماتی علیه ایران انجام دهد، ما ميخواهیم برای جلوگیری از اقدامات آنها آبراههای هور را شناسایی کنیم. گشت مخفی ما به خاطر این است که عراقیها متوجه حضور نظامیان ایرانی در هور نشوند. به این ترتیب توانستیم با این توجیه، از پرسش بوميها رهایی یابیم. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
و چقدر مبارک است صبحی که با نام تو آغاز می شود نام تو را.... نه یکبار که باید با هر نفس آواز خواند الهی به امید تو 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 بند پوتین پسرم | 🎬 برشی از روایتگری امیرسرتیپ دربندی در برنامه با این ستاره ها 🗓 ۵شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰،قطعه ۴۰ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 🌼معجزه ای که اخیرا اتفاق افتاد دختری به امام رضا علیه السلام حتما بشنوید 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 رفتار عجیب یکی از علمای مشهد با یک مورچه ••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾•• ☜【پیام_معنوی】 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت غم دل مادر شهید در تابلوی نقاشی رونمایی و اهدای آخرین اثر "حسن روح‌الامین" به مادر شهید مدافع حرم در جوار مزار شهدای 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---