3.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔🌱
باباجونم
بازیِ بدی بود
چشم گذاشتم و رفتی
بعد آن روز
پیدایت نکردم . . .
🍒نازدانه های #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱
فقط زِ درسِ الفبا "حُ سِ ی ن" را بلدیم...
هزار شکر که سطح سوادمان این است...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
عمل مقدس؛ یعنی هویتی که برای دیگران موج میزند و خود را نمیبیند. تنها چیزی که نمیبیند خود است. صحنههای شبهای عملیات به تعبیر رهبر معظّم انقلاب شبهای قدر این انقلاب بودند. هیچ خودیت و منیتی وجود نداشت و عمل مقدس بود. مثل برادری که با گریه، برادرش را راضی میکرد که بماند تا خودش برود یا مثل حماسه ی کربلای ۵. عاشورا این دفاع مقدس است. دفاع مقدس؛ یعنی عمل خود فراموشی. به تعبیر آن شاعر که میگوید :
تا فراموش خودی یادت کنند
بنده گشتی آزادت کنند.
۹۸/۷/۸
🏷 دفاع مقدس در #مکتب_حاج_قاسم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_پنجاه_و_دوم من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریا
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پنجاه_و_سوم
ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بیهیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست.
برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش #عشقش فروکش نمیکرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید : «چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟»
به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید : «هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!»
لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لبهایم بیاختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، بهجای اشک از روی گونه تا زیر چانهام دست کشید و دلبرانه پرسید : «ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟»
اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز #حرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم : «میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش #شرمنده به زیر افتاد.
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از #خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم : «مصطفی! گردنت چی شده؟»
بیتوجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه #شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خسخس افتاد : «هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر #سید_علی_خامنهای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟»
میدانستم نمیشود و دلم بیاختیار بهانهگیر #حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم : «میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟»
از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید : «چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد.
هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد : «دارم میام!» باورم نمیشد دوباره میخواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم.
چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد : «#زینبیه گُر گرفته، باید بریم!»
هنوز پیراهن #دامادی به تنش بود، دلم راضی نمیشد راهیاش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کردم و بیصدا پرسیدم : «قول دادی به نیتم #زیارت کنی، یادت نمیره؟»
دستش به سمت دستگیره رفت و #عاشقانه عهد بست : «به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!»
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
3.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃
از کنار تو گدا با دست خالی رد نشد
نیست عاقل هرکسی دیوانه ی مشهد نشد!
✨به یاد #شهید_حاج_محمد_پورهنگ محب #امام_رضا (ع) و محبوب حضرت
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🦋🌿
بخواب؛
رفيقِ خيالات من
بخواب هـمسنگرم
كہ آرامش، سهمِ توست
خستگی هـايت بدر باد . . .
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱
فرموده اند آب و گلِ ما زِ کربلاست
بیخود نبود در به در کربلا شدیم...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
☘❤️☘❤️☘
❤️☘
☘
#قصه_اصغر (۵)
📆سال ۹۵ فرماندهی منطقه لاذقیه به اصغر محول شد. جایی که فقط سایه جنگ رویش افتاده بود و شرایطش از همه نظر با سایر مناطق سوریه فرق داشت.
🔹لاذقیه خاستگاه بشار اسد بود و علویونِ هواخواه دولت آنجا ساکن بودند. یک منطقه بکر و خاص که فضایش خیلی از جنگ دور بود.
✔️حالا اصغر این منطقه را که از نظر فرهنگ اسلامی زیر صفر بود و از هیچ وجهی با اسلام و ایران همخوانی نداشت، تحویل گرفت.
🔹این منطقه در اختیارش بود و هرجا که میخواست میتوانست زندگی کند، اما دریغ از ذرهای خلاف شرع و اخلاق، دریغ از یک نیمنگاه بد یا منحرف. روح و جسمش را با هم ساخته بود.
🌷اصغر در این منطقه به نیروهایی که اکثرا همراهیاش نمیکردند فرماندهی میکرد و خم به ابرو نمیآورد. با این حال روی ارتش و نیروهای دفاع وطنی سوریه و وجب به وجب منطقه مسلط بود. نیروهای تحت امرش بیشتر سوری بودند. صدایش، حضورش و رفتارش روی همه اینها موثر بود. بودن اصغر برایشان قوت قلب بود.
🌷 #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور به روایت حبیب صادقی
🖥جنت فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
☘❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘