eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
239 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
📌به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری تسنیم به نقل از المنار، حزب الله لبنان سه شنبه شب با صدور بیانیه‌ای، «فاجعه دردناک» انفجار بندر را به ملت لبنان و خانواده های قربانیان و مجروحان تسلیت گفت. 📋در ادامه بیانیه آمده است: حزب الله عمیقا درباره این فاجعه ملی بزرگ که لبنان و مردم این کشور در شرایط سخت حاکم بر جامعه به آن دچار شده‎اند، ابراز همدردی می‎کند. این فاجعه دردناک و خونبار بی سابقه که تاثیرات و عواقب خطرناکی روی سطوح انسانی، بهداشتی، اجتماعی و اقتصادی می‎گذارد، می طلبد که همه لبنانی ها و همه احزاب سیاسی و تاثیر گذار روی تحولات کشور، همبستگی داشته باشند و با اتحاد و همدلی از این مصیب سخت عبور کنند و مجددا برای مقابله با مشکلات و چالش‎های جدید عزم و اراده کنند. 📌در ادامه بیانیه تاکید شد: همزمان درود می فرستیم به همه کادر پزشکی و پرستار و کمیته های امدادرسانی و اطفای حریق که برای نجات و کمک هموطنان شریف، سخت تلاش می کنند. ✍پ.ن : کانال شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ هم این واقعه تلخ و دردناک رو خدمت بازماندگان و کشور لبنان تسلیت عرض می کند. (عج)🏴 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💔🌱 حاج اصغر از اينجا که من هستم؛ تا آنجا که تو هستی، وجب به وجب دلتنگتم... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🌱 : یا حسین، یا حسین، یا حسین آن قدر فریاد «هل من ناصرینصرنی» ات نافذ بود و آن چنان تنهایی ات سر آن تفتیده دشت برهوت دامان را به آتش کشید که اکنون در لبیک به تو ای وارث رسولان همه سختی ها را با لذت ایثار بر دوش خواهیم کشید.... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سلیمانی‎نیوز | داریوش ارجمند : ▪️لعنت الله علی قوم الظالمین ▪️روح حاج قاسم همیشه شاهد و ناظر علاقه مندان به خودش هست... 💔 @tafahoseshohada @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_دوم 😭ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دس
✍️ در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 🍂دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 🔺نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد : «سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند : «نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» 🔹و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد : « واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 👤یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد : «دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت : «می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد : «همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💢به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 😢بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. ✔️عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود : «گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.... 😥انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 😭لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃 باز آینه و آب و سینیِ چای و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷مزار مطهر و در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨نماز خواندند، پدرش هنوز ایستاده بود. داشت قد پسرش - که احتمالا برای اولین بار مقابل‌اش دراز کشیده بود - را حساب می‌کرد و با خود می‌گفت پسرم یک سر و گردن از این پیکر بزرگتر بود... 💔بعد احتمالا با خود فکر می‌کرد که اگر کفن را باز کردند رگ‌های گلو را ببوسد بهتر است یا سینه مسافر شام را چند دقیقه بعد یکی بلند می‌خواند و دیگران زمزمه می‌کردند که "اسمع افهم!" و یک نفر یقه کفن را گرفته بود و تکان می‌داد. حال آنکه گوش‌اش جای دیگری پر شده بود از الموت حق و المیزان حق... و تنها این ما بودیم که با پیکر بی سر تکان می‌خوردیم. سرش را به دامن زینب سلام الله علیها گذاشت و آمد، مردها این طور می‌روند! پ‌ن : بخشی از یادداشت روزنامه جام جم ❤️ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم تو می روی به سلامت سلام ما برسان ... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕋سال ۸۹ حج تمتع مشرف شدیم. حاجی با هماهنگی بعثه مقداری اقلام فرهنگی مثل کتاب دعا، جاکلیدی و تسبیح برای تبلیغ بین مسلمانان سایر کشورها همراه آورده بود. ما مدینه اول بودیم. 😓از صبح از حاجی بی‌خبر بودم. هم اتاقی‌هایش هم از او خبر نداشتند. خیلی نگران شدم. تا اینکه بعد از چند ساعت بی‌خبری آمد. پرسیدم: کجا بودی؟ نگران شدم. ✔️گفت: اطراف بقیع داشتم با یک جوان سودانی صحبت می‌کردم و به او یک صحیفه سجادیه هدیه دادم. که مأموران وهابی آل‌سعود متوجه ما شدند. سریع او را رد کردم تا اتفاقی برایش نیفتد و مأموران من را دستگیر کردند و بعد از کلی بازجویی و مشت و لگد چون مدرکی به دست نیاوردند من را رها کردند. 😢وقتی این قضیه را تعریف کرد من خیلی ناراحت شدم و اشکم جاری شد. حاجی گفت: چرا گریه می‌کنی؟ مگر ما برای اسلام چه کردیم؟ اهل بیت جان عزیزشان را برای اسلام داده‌اند. حالا ما چند مشت و لگد خورده‌ایم چیزی نیست. ❤️ ✍به روایت همسر @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
سخنرانی سید مقاومت در خصوص اتفاقات اخیر لبنان جمعه ساعت ۱۹ به وقت تهران 📺شبکه خبر @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊