eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
243 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_هفتاد_و_سوم و همین جملات تلخ، #آنچنان طعم غم را در مذاق #جانم
💠 | پرده اتاق را کنار زده و پنجره را گشوده بودم تا نسیم شنبه سوم اسفند ماه سال 1392، با رایحه مطبوع و ، فضای خانه را معطر کرده و دلم را به ترانه تنگ غروب پرندگان کند. هر چند امروز هم حال خوبی نداشتم و سر درد و کمر درد، هر روز و شبم شده بود، ولی لذت مادر شدن ارزش بیش از اینها را داشت که هنوز روی ماه را ندیده، برایش جان میدادم. هنوز ماه پنجم بارداری ام به پایان نرسیده، اتاق خواب و رنگارنگ دخترم تقریباً شده و به جز چند تکه لباس و ظرف غذای کودک، همه وسایل اتاقش را سرِ خریده و با سلیقه مادری، هر یک را در گوشه ای از اتاقش چیده بودم. پایین پنجره، تخت خوابش را گذاشته و دیوار کنار پنجره را با کمد سفید رنگی پوشانده بودم که پُر از عروسکهای قد و قد بود. قالیچه ای با طرح شخصیتهای کارتونی کف اتاق پهن کرده و حباب صورتی رنگی به جای لامپ قدیمی اتاق از سقف بود. مجید با وجود اجاره نسبتاً زیاد خانه و ویزیتهای سنگین دکتر زنان و سونوگرافیهای مختلف، ولی باز از خرید نوزادی چیزی کم و با دست و دلبازی هر چه برای دخترم هوس میکردم، میخرید که میخواست جای خالی مادرم را در این روزهای چیدن سور و سات کمتر احساس کنم. با همه ضعفی که بدنم را گرفته و چشمانم از سیاهی میرفت، ولی بخاطر حالت ممتدی که لحظه ای رهایم نمیکرد، به خوردن غذا نداشتم و تنها به عشق مجید قلیه ماهی را میدیدم. هر چند در این دوره از بارداری، این همه ناخوشی طبیعی نبود، ولی دکتر میگفت بدن فشارهای پی درپی و اضطراب جاری در زندگی ام، گذراندن این روزها را تا این حد برایم میکند، ولی باز هم خدا را شکر میکردم و به همه این درد و راضی بودم که مادر شدن، شیرین ترین رؤیای زندگی ام بود. مغربم را با سنگینی بدن و درد کمرم به بردم و طبق عادت این مدت، قرآن را از مقابل برداشتم تا برای شادی روح مادر، آیاتی را تلاوت کنم که کسی به در اتاق زد. حدس میزدم دوباره به سراغم آمده تا باز به نحوی مرا به سمت آیین پلید بکشاند و من چقدر از حضورش بودم که قرآن را دوباره لب آیینه گذاشتم و با اکراه به سمت در رفتم. در را که باز کردم، به رویم زد و به حساب خودش میخواست صمیمیتی با من ایجاد کند که بو کشید و گفت: "چه بوی خوبی میاد!" و من حتی به هم صحبتی اش نداشتم که به جای هر ، با بی حوصلگی ماندم تا کارش را بگوید که سرکی به داخل خانه کشید و گفت: "اومدم باهات صحبت کنم. آخه خونه نیس، حوصله ام سر رفته!" به کلام سردی تعارفش کردم تا وارد شود و خودم نه برای که برای از هم نشینی اش به آشپزخانه رفتم که صدایم کرد: "الهه! بیا اینجا کارت دارم!" و دیگر گریزی از این اجباری نداشتم که از بیرون آمدم و مقابلش نشستم که تازه متوجه شدم در دستش چند عدد نگه داشته و باز طمع تبیلغ به سرش زده بود که بیمقدمه شروع کرد: "کتابهایی رو که برات اُورده بودم، خوندی؟" و از سکوت طولانی ام را گرفت که لبخندی نشانم داد و با لحنی فاضالنه توصیه کرد: "حتماً بخون، خیلی مفیده!" و بعد مثل اینکه وجود دیگر گنجایش نداشته باشد، چشمان باریک و مشکی اش از ذوقی پُر و برق پُر شد و با حالتی ادامه داد: "عبدالرحمن که حتی نیازی نبود این کتابها رو بخونه، همین که من باهاش صحبت کردم، شد و الان چند هفته ای میشه که رسماً وهابیت رو قبول کرده!" و نیازی به این همه توضیح پُر ناز و نبود که از لحن کلام و طرز رفتار پیدا بود که در کمتر از چهار ماه به یک افراطی تبدیل شده و نوریه نمیدانست که پدر نه بر پایه که به هوای هوس دخترکی، هر مسلکی را بی هیچ قید و شرطی میپذیرد که به رویم خندید و بر سرم منت گذاشت: " حالا تو هم اگه نداری کتابها رو بخونی، هر وقت دوست داشتی بیا پایین تا با هم حرف بزنیم!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 باز آینه و آب و سینیِ چای و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷مزار مطهر و در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 علت ریزش افراد انقلابی از منظر برادر‌ها می‌دانند اول انقلاب در راهپیمایی‌ها و وضعیت‌ها، خیلی افراد انقلابی داشتیم. یکی از مطالبی که ما باید در حقانیت، اخلاص و الهی بودن این انقلاب توجه داشته باشیم، این است که این انقلاب هر چه جلوتر می‌رود، مخلص‌تر و خالص‌تر می‌شود و غربت آن نشانه خالص بودنش است. اگر شما به این خط نگاه کنید، هر چه انسان‌های ناخالص و ناپاک و آدم‌هایی باشند که ظرفیت ندارند، مدام از این خط خارج می‌شوند و خودشان خسته می‌شوند. اینها بنا به توجیه در مسائل اقتصادی، سیاسی و نظامی، به هر صورت کشش این خط را ندارند. 🗳 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا دارمـ🌸🌱 شبتون حسینے🍹🍪🌱
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 حُبّ حسین (ع) در دلی بیدار می‌ شود که از خود و آنچه دوست دارد در راه خدا گذشته باشد ... 🖍 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 شهدا نور و نشانه اند که ره گم نشود ... (انتخابات سال ۹۶) پ.ن : این پیروزی بسیار مبارک را خدمت امام زمان (عج)، رهبر معظم انقلاب، خانواده معظم شهدا و مردم عزیزم تبریک می گویم. این پیروزی گوارای وجودتان...🦋 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
❤️🍃 شهدا نور و نشانه اند که ره گم نشود ... #کار_درست #شهید_عارف_کایدخورده (انتخابات سال ۹۶) پ.ن
🌱 🌸آقاعارف عموی شهيدش را خيلی دوست داشت. كتاب‌های زيادی از دفاع مقدس و تاريخ ايران و جهان را مطالعه كرده بود. چند سال پيش وقتی از سربازی برگشت فهميده بود شهادت بهترين سرنوشت برای آدم‌هاست. 👌فهميده بود عاقبت به‌خيری آدم‌ها در اين راه است اما می‌گفت هر كسی كه شهيد نمی‌شود و همين جوری انتخاب نمی شود و «بايد كه جمله جان شوی تا لايق جانان شوی». در حقيقت بايد چيزی كه خدا می خواهد، باشی و مردمی و اهل بيت باشی تا پذيرفته بشوی. 🕊اواخر عمرش شوق زيادی برای شهادت داشت. خيلی جالب است كه بدانيد بهترين برنامه‌ريزی‌ها را برای زندگی از آقاعارف می ديدم و با وجود اين شوق شهادت طوری زندگی می‌كرد كه انگار ۱۵۰ سال عمر خواهد كرد. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊