eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعه نصردریا توو دستاته برادر - میثم مطیعی.mp3
زمان: حجم: 19.56M
🎙 مداحی آقای میثم مطیعی در مراسم بزرگداشت مجاهد کبیر و پرچمدار مقاومت از سوی رهبر انقلاب اسلامی در مصلای امام خمینی(ره) دلتنگ دستاتیم علمدار.... 🔹️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مانور اقتدار؛ آقا عجله‌ای برای رفتن ندارند و در پایان نماز، لحظاتی با مسئولان نظام گفت‌وگو کردند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_چهل_و_دوم اینبار نه اعتراض که عاشقانه التماسم کرد: «آمال! من هفت سال منتظر
رمان هفتم اکتبر ۲۰۲۳، با خبری فوری در رسانه‌های دنیا آغاز شد؛ عملیات طوفان الاقصی و حملۀ حیرت‌انگیز نیروهای حماس از زمین و دریا و هوا به اسرائیل! تعداد موشک‌های شلیک شده، میزان نفوذ در شهرک‌های صهیونیستی و تعداد بالای اسرای اسرائیل شگفت‌آور بود و باعث شد تا نخستین بار طعم شادی را در آمریکا با تمام وجودم بچشم. احساس می‌کردم اسارتم در خانۀ عامر شبیه محاصرۀ غزه توسط اسرائیلی‌ها شده و این حرکت جسورانه و شجاعانه، حال دلم را عجیب خوش کرده بود. انگار این حمله و این میزان تلفات از اسرائیلی‌ها می‌توانست بر جای اینهمه جراحتی که به جان مردم منطقه افتاده بود، اندکی مرهم باشد که پس از سال‌ها می‌خندیدم و امیدوار بودم این حماسه، مقدمۀ نابودی اسرائیل باشد و خبر نداشتم همین حادثه، بهانۀ تغییر در زندگی من خواهد بود. بلافاصله پس از طوفان‌الاقصی، حملات وحشیانۀ اسرائیل به غزه آغاز شد و حالا صورت معصوم نوزادانی که در خواب، هم‌آغوش شهادت شده بودند، جگرم را آتش می‌زد. رژیم صهیونیستی شب و روز غزه را بمباران می‌کرد و با هر تصویری که از سلاخی کودکان مظلوم فلسطینی می‌دیدم، دلم زیر و رو می‌شد. سال‌ها بود نماز و روزه و تمام احکام دین از خاطر عامر رفته و انگار اینهمه مستی و مصرف مداوم الکل، انسانیتش را هم سوزانده بود که به اشک‌های من برای غزه می‌خندید. ماه‌ها بود حتی دیگر مثل گذشته، تمایلی به من نشان نمی‌داد؛ بیش از هر چیز به مصرف الکل وابسته شده و از تمام عشق روزهای اول، فقط مشت و لگدش برای من باقی مانده بود. اجازه نمی‌داد حتی در موبایل خودم اخبار فلسطین را ببینم، به حمایت از تروریست متهمم می‌کرد و چند بار نیمه‌شب در حالت مستی تهدیدم کرد از خانه بیرونم می‌کند و تنها پناه من در این غربت، قرآن بود. تحت تأثیر تبلیغات شبکه‌های صهیونیستی در آمریکا، برای اسرای اسرائیلی دلسوزی می‌کرد و طوری متأثر شده بود که بخشی از هزینه‌های تبلیغاتی شرکتش را به کمپین حمایت از اسرائیل اختصاص می‌داد اما خبر نداشتم داستان دیوانگی‌اش در همین نقطه تمام نمی‌شود که یک نیمه‌شب از صدای خنده‌اش بیدار شدم. کنارم روی تخت نبود و احساس کردم آهسته با کسی صحبت می‌کند که مردد از جا بلند شدم و پاورچین از اتاق بیرون رفتم. پشت به اتاق خواب روی کاناپه لم داده و مشغول تماس تصویری بود. از خواب پریده و هنوز گیج بودم و در همان حال دیدم تصویر زنی با لباس نامناسب روی موبایلش خودنمایی می‌کند که میان راهرو خشکم زد. هندزفری در گوشش بود و محو تماشای زن، پچ‌پچ می‌کرد و انگار اصلاً در این دنیا نبود. چند قدمی نزدیک‌تر شدم و درست بالای سرش ایستادم تا تصویر معشوقه جدیدش را بهتر ببینم؛ دختری کم سن و سال با موهای براق مشکی، صورتی سبزه و استخوانی و چشمانی که با هر پلک زدن می‌خواستند از شوهرم دلبری کنند. از بی‌اعتنایی‌اش در این چند ماهه منتظر خیانتش بودم و ذره‌ای علاقه در قلبم پیدا نمی‌شد که از این خیانت حتی یک لحظه ناراحت نشدم اما فرصت خوبی برای انتقام بود که با خونسردی جلو رفتم و کنارش روی کاناپه نشستم. از دیدنم، مات و متحیر مانده و فرصت هر عکس‌العملی را از دست داده بود که هندزفری را از گوشش درآورد و من با پوزخندی ساده پرسیدم: «صحبت‌تون خیلی طول می‌کشه؟ آخه صدای خنده‌هات نمی‌ذاره بخوابم!» ابتکار عمل را از دست داده و مثل همیشه تنها راه چاره‌اش خشونت بود که با مشت به بازویم کوبید و تشر زد: «به تو چه ربطی داره؟» برای اولین بار در این چندسال از تندی کردنش نترسیدم و با همان آرامش پاسخ دادم: «برای من مهم نیس! با هر کی می‌خوای رابطه داشته باش!» از اینهمه بی‌خیالی‌ام حیرت کرده و نمی‌خواست خودش را ببازد که از کنارم بلند شد و با حالتی حق به جانب توضیح داد: «این دختر از عرب‌های ساکن اسرائیله، از ترس جنگ اومده اینجا. دو ماه پیش تو شرکت استخدامش کردم.» می‌فهمیدم معنی این آسمان و ریسمانی که به هم می‌بافد، رابطه‌ای است که بین آن‌ها ایجاد شده و حقیقتاً خیانتش برایم ذره‌ای اهمیت نداشت که به تمسخر سر به سر دل پُر هوسش گذاشتم: «بد نگذره؟ یه روز زن سوری، یه روز عراقی، یه روز فلسطینی!» شاید در این سال‌ها هرگز از من تلخی و تندی ندیده بود که برای چند لحظه ناباورانه نگاهم کرد اما من چشمان عاشقش را سال‌ها پیش دیده و نشانه‌های عاشق شدنش را می‌شناختم که بی‌پرده پرسیدم: «می‌خوای باهاش ازدواج کنی؟» هنوز در بهت سوال اولم مانده و این سوال دومی، کیش و ماتش کرده بود که لب از لب باز نمی‌کرد و من فقط منتظر فرصتی برای فرار بودم که خودم داوطلب شدم: «من همین امشب از زندگیت میرم تا راحت تو این خونه با هم باشید!» @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🚧 هنگامی که خطری وجود دارد، شما مانند موش به زیر زمین فرار می کنید.... 🦅 و ما مانند عقاب در آسمان اوج می گیریم. 🇮🇷 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
خوشرنگ ترین عصر دنیا را با لحظه هایی پر از شادی براتون آرزو میکنم امیدوارم مهر، شادی، عشق محبت، سلامتى همنشین دائمی تون باشه عصرتون زیبا و بخیر 🍰☕️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💠 محاصره و اشغال شهر بوکان توسط نیروهای ضدانقلاب دموکرات در تاریخ تیر ماه سال ۶۱، و مجر
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💠 محاصره و اشغال شهر بوکان توسط نیروهای ضدانقلاب دموکرات در تاریخ تیر ماه سال ۶۱، و مجروحیت جناب نویدی مقدم (آخر) 🔊 صدای تیراندازی و انفجار قطع نمیشد، من هم که زخمی گوشه‌ای افتاده بودم و کاری از دستم بر نمی‌ آمد. کاملا ضعف و ناتوانی بر من قالب شده بود تا اینکه به پیرمرد گفتم یک کم آب خورن برایم بیاورد. 😓 تا آنموقع اطلاع نداشتم که نباید مجروح آب بخورد. تا اینکه نصف لیوان آب خوردم چشمانم سیاهی رفت و ندانستم چه شد یک لحظه احساس کردم پایین بالا میشم. به سختی چشمم باز شد دیدم پشت وانت نیسان هستم و به سرعت در خیابان در حرکت بود و بطرفش تیراندازی میکردند تا بلاخره به بهداری شهر بوکان رسید و پرستارها و دکترها بالای سرم حاضر شدند. ✅ فردای آنروز با بالگرد به بیمارستان شهید مطهری تبریز اعزام شدم. روح شهدای افتخار آفرین آن عملیات گرامی باد که با جان فشانی خود شهر بوکان رو از لوث وجود دموکرات پاکسازی نمودند و شهیدانی را به انقلاب اسلامی اهدا نمود. 🌹 اللهم ‌صل‌ علی ‌محمد و آل‌ محمد و عجل ‌فرجهم 🌹 ✍رزمنده و گرامی جناب آقای @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
﷽ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ در دلهای آنان (منافقین) یک نوع بیماری است؛ خداوند بر بیماری آنان افزوده؛ و به خاطر دروغهایی که میگفتند، عذاب دردناکی در انتظار آنهاست. آیه ۱۰/ بقره📝 : داستان منافق، به لاشه ومردارى بد بو مى‌ماند كه در مخزن آبى افتاده باشد. هرچه آب در آن بيشتر وارد شود، فسادش بيشتر شده و بوى نامطبوع و آلودگى آن افزايش مى‌يابد. نفاق، همچون مردارى است كه اگر در روح و دل انسان باقى بماند، هر آيه و حكمى كه از طرف خداوند نازل شود، به جاى تسليم شدن در برابر آن، دست به تظاهر و رياكارى مى‌زند و يك گام بر نفاق خود مى‌افزايد. اين روح مريض، تمام افكار و اعمال او را، رياكارانه و منافقانه مى‌كند و اين نوعى افزايش بيمارى است. «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» شايد جمله‌ى‌ «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» نفرين باشد. نظير «قاتَلَهُمُ اللَّهُ» يعنى اكنون كه در دل بيمارى دارند، خدا بيمارى آنان را اضافه مى‌كند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
"النجاه فی الصدق" نجات در راستگویی است. این حدیث از امام علی(ع) را خیلی دوست داشت. اصل و اساس زندگی اش را گذاشته بود بر راستگویی. اگر جایی نمی توانست راست بگوید چیزی نمی گفت و سکوت می کرد که هم نگفته باشد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏠 | آرامش و طمانینه در اقامه نماز، مستحبات و تبرک جستن حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به تربت سیدالشهداء علیه‌السلام پس از پایان نماز . ۱۴۰۳/۷/۱۳ آخی عزیزدلم😍❤️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊